میگم عجب حس عجیب غریبیه که آدم موقع ورود همسفرش به خونه، توخونه باشه، تازه خیلی عجیبتره که همسفرش زنگ بزنه کن دارم میام خونه، چیزی نمیخواهی؟؟؟همینجوری عجیبتر هم میشه که ایشون زنگ در را بزنه و تو در را باز کنی.
تازه بازهم عجیبترش اینه که حواست باید جمع باشه که چای هم آماده باشه.
یا خدا، میترسم این مدت آنقدر عادتهای رفتاری روزانه ام عوض بشه که دیگه نتونم برم سر کار، به مقدار قابل توجهی گیجم.
*یک مورد عجیبتر، امروز فهمیدم وقتی تو خونه باشم و همسفر خونه نباشه، میترسم درب خانه را باز کنم، آخه تا حالا هروقت من خونه بودم تقریبا ایشون هم بوده و هرکسی زنگ میزده، به علتهای پختلف ایشون باید در را باز مبکرده، امروز این زنگ بیچاره سوخت از بس به صدا درآمد و من در را بازنکردم، خوب چه معنی میده وقتی همه کبدونن همیفر این ساعت خونه نیست و من هم نیستم در بزنند؟
منم بخاطر همین ترس بیخود ، آیفون تصویری نصب کردم
عزیزم گاهی ترسهامون درسته، متاسفانه توی شرایطی که بیشتر همسایه هایت راهم نمیشناسی و هر مدل آدمی میتونه در کنار شما زندگی کنه، گاهی احتیاط لازمه.
سلام مریمی
خانه دار بودن هم عالمی دارد خیلی خودت درگیرش نکن
آی بدم میاد کسی بدون هماهنگی در بزنه که البته میزنن
منم گاهی
البته که خانه دار بودن هم عالمی دارد ولی وقتی به سیستم دیگری عادت کرده باشی تغییر کمی سخته،
اوه مای گاش
مریم کدبانو ی خانه!!!!
نهههههههههههههه
ما به دعواهای هر از چند وقت شما با ریسس عادت کرده ایم
تصاویر ذهنی مخاطبین را بهم نریزید بابا
عمو کدبانوگری پریییییید، زنگ زدن از فردا صبح باید برم سرکار،دعا بفرمایید این محل جدید اوکی باشد، یعنی من آنقدر خروس جنگی هستم؟ برای بازسازیه ذهن شما هم که شده تمام سعی خودم را برای داشتن یک محیط کار شنگول میکنم