آذر ماه همیشه برای من نماد یک خانم خوش پوش و جدی و با ابهت بوده، شاید چون آذرنامی با چنین مشخصات تو دوران کودکی میشناختم. وقتی میاد، خیلی قشنگصدای چکمه های پاشنه دارش را میشنوم و با همین صدا لبخند میاد رو لبم.
امشب که با شنیدن صدای ریزش رفتم سمت بالکن، دونه های درشت برف را که دیدم ، حس کردم آذر خانم داره موهای بلندش را تکان میده و برفها را از روشون بر میداره.
گوارای وجودتون این برف زیبا
سلام خسته نباشید
یکپنجشنبه ای میگذرانم جایتان نه خالی. اینطور که کارهایم حلزونی پیش میرود خدا میداند کی به خانه برخواهم گشت. چشمتان روز بد نبیند عینکم را خانه جا گذاشتم الان از یک طرف چشم درد و از طرفی هم کمر درد به علت بیشتر از ده ساعت نشستن، امانم را بریده.
مدارکی که در حال ساختنش هستم (دقیقا ساختن)، مربوط به دوران وزوزک میرزا بوده و نمیدانم این داده ها را دقیقا از کدوم جهنم باید پیدا کنم.
*همسفر جان نزدیک صبح رسید و در خواب دیدمش و الان هم کلی از من شاکی هست که هتوز بعد از گذشت ایییییین همه سال نتوانستم یک تعادل خانواده پسندی بین کار و زندگیم ایجاد کنم.
*شماها خوبین ؟
سلام
برنامه یوگای این هفته ام متفاوت و بامزه برگذار شد، با یک آهنگ اروم و چرخشهای اروم شد و کم کم ریتمها سریعتر شد و حرکات هم. قرار بود حرکات حس رق.ص نگیرد و فقط رها سازی ذهن و بدن باشدو هماهنگی با ریتم. حال خوبی داشت. ادم گاهی از بدن خودش هم متعجب میشود. انگار که اصلا نمیشناسیش.
ذهنم به شدت آهنگها را پسندیده، تو خونه و خیابان هم که اونها را میشنوه، ریتمها را شروع میکنه.
*بوی غذا تو خونه پیچیده، قابلمه ماکارانی ، آنهم از نوع ساده اش و همسفر پسندش روی گاز قرار گرفته و تا چند دقیقه دیگه اماده میشه تا فردا وقتی من تو خونه نیستم و همسفر خسته میرسه، نهار خوشمزه داشته باشه و حضور پررنگکدبانو را ور خانه حس کنه. احساس میکنم روی قابلمه ام نوشته من رشوه هستم، لطفا ناراحت نشو که رفتم سرکار.
*