-
بستنی یخی
یکشنبه 2 اردیبهشت 1403 07:11
سلام سفر کاریم از یک هفته فعلا رسیده به دوهفته، طبق اعلام مدیرم به تیم، تا اجرای کامل کار، کسی اجازه برگشت نداره،با هزار کلمه جورواجور موضوع غبه به همسفر گفتم ، فقط نگاه کرد.با نیما خرید رفتیم، برای اولینبار کلی بستنی خریدیم برای فریزر، مدلهای مختلف. باهاش حرف زدم، توضیح دادم نیستم، ممکن است دلش تنگ بشه، دل من هم...
-
خانه پدری
جمعه 31 فروردین 1403 10:17
سلام مدتهاست بی خوابی شبانه بلای جانم شده، کمی مانده به ساعت دو،بیدار میشم، فکرهای ریز و درشت زندگی سراغم میاد، تا صبح غلت میزنم ، جان میکنم شاید بخوابم اما هر چند دقیقه چشمم باز میشود و میبینم وای هنوز نیمه شب است. تنها جاییکه که بدون اغراق، از شب تا صبح بیهوش میشم خانه پدری هست، چنان عمیق به خواب میرم که خودم هم...
-
آژیر قرمز
دوشنبه 27 فروردین 1403 07:07
سلام حال و هوای زیبای بهاری به خیر و خوشی باشه انشالا،البته اگر بگذارند. نمیدونم چی میشه که چیدمان آدمها تو جغرافیای زمین اینطوری میشه که یک گوشه های از دنیا ، یک زندگی آرام و نرمال، بدون تنش، میشه آرزو و گوشه دیگه آدمها مشغول برنامه ریزی برای بهبود کیفیت زندگی میشن. پشت خانه برادرکم، پارکی هست که معمولا بعد از ظهرها...
-
بهار اومد گلها دونه دونه باز شد
شنبه 25 فروردین 1403 07:10
سلام دوباره سلام صبح اول وقت، از توی سرویس، از توی راه.خدا را شکر راننده سرپیس، یک آهنگ معین زیبا گذاشته، که الحمدالله با هوش مصنوعی ساخته نشده، ریمیکس هم نشده،جیغ و داد و فحش هم نداره، قشنگ یک آهنگ آدمیزادی هست. چهارشنبه ب، وسط یک عالم باران عجیب و غریب به خونه رسیدیم، دلتنگ خونه بودم اما، امان از دلتنگی برادر ،...
-
Lucca
دوشنبه 20 فروردین 1403 19:12
سلام نمیدونم کارتن Lucca را دیدید یا نه؟قرار بود نیما شاهد شهری باشه که اتفاقهای این کارتن توی اون می افته. وقتی قول میدادم خودم هم باور نمیکردم این اتفاق بیافتد اما وقتی تونستم پیداش کنم، وقتی پا به اون دریا گذاشت، وقتی خونه های رنگی را دید،وقتی منتظر هیولای دریایی کنار ایستاده بود، فهمیدم که بازهم اتفاق...
-
مک دونالد
جمعه 17 فروردین 1403 23:15
سلام امروز صبح وقتی صبحانه با سلیقه ای که آقای هتلی برامون آورد و دقیقا رو بروی بلندترین قله پوشیده از برف صرف شد، حس میکردم نمیتونم از منظره پست پنجره دل بکنم، یکچیزی میگفت همینجا بمون، از اینجا بعدتر خیلی داستان خوب نمیره جلو،دل کندم وراه افتادیم. *من علاقه زیادی به انتخاب هتل دارم، آنقدر علاقمند بودم و تلاش کردم...
-
Lauterbrunen
پنجشنبه 16 فروردین 1403 23:53
سلام کمکم به اخرهای سفر نزدیک میشم و الان در آخرین شب اقامت در یکی از سفر در سفرهایم هستم. صادقانه اعتراف کنم یکی از خاصترین سفرهای زندگی را تجربه کردم. مدتی قبل فیلم کوتاهی دیده بودم از یک دهکده رویایی، آنقدر رویایی که حتی فکر کردن به اون هم برام خیلی غیر قابل دسترس بود. یک دهکده کوچولو در میان کوههای آلپ با...
-
کلاغ پر، گنجشک پر، مریم ...
دوشنبه 13 فروردین 1403 17:42
سلام کنار پسرکم روی تخت دراز کشیدم، به همراه پدرش خسته و هلاک از شهربازی برگشته و غرق خواب هست. دقایقی پیش نهار خوشمزه دستپخت برادرم همسرش و خودم و دوستش را خوردیم ، دور هم همینطور خرد کردیم و پختیم و میز زیبا چیده شد. آخر نهار برادر گفت ای وای ، اینکه آخرین نهار هست، تکه برشته ماهی در گلویم زهرمار شد ، حساب کتاب کردم...
-
تمام دنیا یک طرف تویکطرف عزیزم، عزیزم
شنبه 11 فروردین 1403 01:39
سلام تمام زیباییهای سفرم یک طرف، سختی های خاصی که به دلیل وجود نیما بود،یک طرف، شب نشینی با برادر و حرف زدن و حرف زدن و حرف زدن یک طرف کل ماجرا ، خواسته زیادی از دنیا نبود، انتظار غیر منطقی هم نبود، اینکه گاهی فارغ از همه دنیا فرصت دیدن و شنیدن عزیزانت را داشته باشی.
-
Monkey town
چهارشنبه 8 فروردین 1403 13:59
سلام حال و احوال نوروزی و بهاریتون مبارک باشه، الهی لحظه لحظه های شروع سال پر باشه از حس خوب و دل خوش و تا آخر همینطور بره. من و خانواده پیش برادرکم هستیم، کوچولوی برادر بسیار ادبی و خواستنی و دلبر هست، آدم میتونه ساعتها بچلونه و نازش کنه، سفر با نیما در ادامه بقیه تغییرات زندگی بسیار متفاوت هست، هر چقدر تجربه های...
-
اینجا بدون من
جمعه 25 اسفند 1402 23:09
سلام آخرین جمعه اسفند داره نزدیک نیمه شب میرسه و ما تازه آخرین چمدان را بستیم ، نمیدونم این چه اخلاقی هست که آدم این همه سنگین سفر میکنه ، البته که یک درصد چمدانها هم مال من نیست. برنامه این سفر به دلیل وجود پسرکم برامون متفاوت شده ، طبق روال این پنج سال همه چیز تقریبا حول محور وجود نیما میچرخه و از مهمترین دغدغه...
-
کنسرو قرمه سبزی
پنجشنبه 24 اسفند 1402 10:17
سلام رسیدیم به شمارش معکوس اسفندماه ، پسرک چند روزی هست سر ساعت شش صبح بیدار میشه و میپرسه ، امروز تعطیل میشیم؟بلاخره دیروز جواب بله را گرفت و به آرامش رسید. روزی چند بار برنامه را تا شروع سفر تکرار میکنه، امروز میگه خوب بریم صبحانه نیما جان را بدیم، مامان را ببریم ارایشگاه، نهار خوشمزه بخوریم، وسایلمون را جمع...
-
ذوب آهن
یکشنبه 20 اسفند 1402 09:16
سلام ماموریت هستم، هنوز به مقصد نرسیدم، از کنار ذوب آهن اصفهان میگذرم ، یاد پدر میکنم و سالهای جوانی که اینجا گذراند ، ای بابایی میگه و ادامه میده برو خدارا شکر کن زنده اومدم بیرون. این مسیرها برای من پر از خاطرات کودکی و دانشجویی هست،یک حس مبهمی دارم که حتی دیگه تجربه نکردم.
-
آش ماکارونی
چهارشنبه 16 اسفند 1402 07:47
سلام روز گذشته یک بازید بسیار مهم و مزخرف از یکی از مهمترین و داغونترین ارگانهای دولتی که ما باهاشون طرف هستیم داشتیم، تمام حرفها از واحدهای پولی یک همت، دو همت، فلان همت و ... بود، درخواست کردند دوربین خاموش باشد ، حال آدم از حجم کثافت موجود در مملکت تو نهادهای مرتبط با. سلامت مردم به هم میخوره، هنوز هم مغزم از...
-
ماهی شوریده
شنبه 12 اسفند 1402 17:16
سلام از خدا که پنهان نیست، از شما چه پنهان که برنامه سفرم، شدیدا برایمان چالش مالی دارد، هرچند که میدانم از پسش برمیاییم ولی خوب تا دلتان بخواهد دغدغه دارم و کلا موضوع تامین مالی حسابی فکرم را مشغول کرده ، تو این حین همینجوری هم خودم چالش را بیشتر میکنم. دوستی دارم در بوشهر که سالهاست در کار و کسب ماهی و دریاست. امروز...
-
محموله قاچاق کتاب
جمعه 11 اسفند 1402 23:13
سلام حال و احوال جمعه شبتون خیر باشه الهی. نمیدونم ماه اسفند را چطور میگذرونید ولی من دلم میخواد لحظه لحظه اش را با تمام وجود حس کنم ، لمس کنم وبغل کنم ، از بس که حالم خوب هست و حسم سبک، نه اینکه همه چیز خوب باشه، نه اینکه اوضاع ناجوانمردانه کار روبراه باشه ، استرس کم باشه، همه چیز محکم برقرار هست ، فقط یک حس انتظار...
-
دونفره دوست داشتنی و برفی
دوشنبه 7 اسفند 1402 08:33
سلام مادر-پسری خونده موندیم، مادر از شدت سرگیجه و فشار پایین و تهوع و گلودرد و ... و پسر به دلیل سرفه بی امان و تب و آبریزش. دلیل خونه موندنمون خیلی قشنگ نیست ولی خال و هوای عجیبی داره این خلوت دونفره. انشالا که به خیر بگذره و بتونیم با هم کنار بیاییم.
-
طره موی بافته زیبای من
یکشنبه 6 اسفند 1402 10:32
سلام نمیدونم بعد از چند وقت، فرصتی پیش اومده تا چند دقیقه روی تخت خوابم دراز بکشم و بدون هیچ کاری خیره به پنجره بزرگ اتاق بشم، برف نم نم می باره و تقریبا تمام درختهایی که میتونم از پشت پنجره ببینم سفید پوش شدند. اگر از صدای پدر و پسر که از طبق پایین میاد فاکتور بگیریم ، تنها چیزی که میشنوم صدای بارش نرم برف هست،...
-
کمی گفتگو
شنبه 28 بهمن 1402 10:19
سلام بعد از یک ماه کار سنگین و فشرده که نفس خودم و خانواده ام گرفته شد، بعد از یک ماه استرس زیاد، شب خیلی دیر به خانه اومدن، پرخاشگری و دلتنگی پسرم، اذیت شدن و ... بلاخره ممیزی رسمی کارخانه تمام شد، با نتیجه نه چندان خوب. تنها بخش خوب ماجرا تمام شدنش بود. چهارشنبه عصر که به خانه اومدم، بعد از مدتها حیاط خونه را دیدم،...
-
حال گند روزهای ممیزی
سهشنبه 17 بهمن 1402 12:19
سلام موبایلم زنگخورد، شماره ناشناس، الو که گفتم ، صدای بغض آلود پسرکم جواب داد که مامان دلم برای بابا تنگ شده،کی دنبالم میاد؟ یک چیزی ، یک جایی از قلبم کنده شد، از کار گند و مزخرفم که برای خانواده ام فقط پول داشته به جای تمام چیزهایی که گرفته، به جای مادری که دائم توی کارخانه هست، درگیره. قلبم درد گرفت از صدای بغض...
-
قروقاطی
دوشنبه 16 بهمن 1402 20:12
سلام امروز توان بیشتر موندن توی کارخانه را نداشتم، مغزم خسته بود، احتیاج به خانه داشتم. وارد خونه که شدم ، دهانم تلخ بود، سرگیجه و تهوع داشتم، دلم یک چیزی میخواست که شبیه طعمهای موجود نباشه، یکچیزی که مغزم را آروم کنه.خوراکی های پسرک دم دستم بود، پف فیل پنیری به همراه دنت شکلاتی . الان حال مغزم خوبه، حالت تهوع داره...
-
آجیل
یکشنبه 15 بهمن 1402 06:59
سلام تمام سهم پسرکم از حضور من در منزل و در روز گذشته، از ساعت ۱۰:۰۷ شب تا ۱۱:۱۲ بوده، بعدتر خوابش برد و من ماندم و ذهنی آشفته از حجم کارها و حاشیهها که کم کم با خیره شدن به فر موهایش و شنیدن نفس کشیدنش آرام میگرفت. پسرکم آنقدر دلتنگم بود که تمام لحظات آماده سازی صبحانه امروزش کنارم ایستاده بود و وسایلش را در کوله...
-
دختر لوس و حسود
چهارشنبه 11 بهمن 1402 20:00
سلام مهدکودک پسرکم یک برنامه خاص دارند، یک شب در مهدکودک، با هدف بهبود استقلال بچه ها.نمیدونم پسرکم چقدر طاقت بیاره و تا چه ساعتی بمونه اما امیدوارم بهش خوش بگذره. تو ذهن ساده لوح خودم، فکر کردم چقدر خوب میشه امشب ، پسرک حداقل چند ساعتی نیست، شاید فرصت گپ و گفتگویی بشه با همسفر، شاید بشه چند آجر از روی این دیوار بلند...
-
فوتبالیستها
چهارشنبه 11 بهمن 1402 07:36
سلام یادم نیست کارتون فوتبالیستها چند سال پیش از تلویزیون پخش میشد، چیزی که یادم هست اینه که جمعه ها ظهر بود و من ، خواهرم و برادرکم به همراه پدر ، بعد از نهار ، منتظر پخش بودیم و ما عاشق این کارتون بودیم، شاید نه فقط به خاطر محتوای اون، همراهی پدر در دیدن کارتون ، لذت دیدنش را چندبرابر میکرد. دیروز که پسرکم درخواست...
-
حال خوب آرایشگاه
سهشنبه 10 بهمن 1402 07:06
سلام احتیاج داشتم کمی حال و هوای ذهنم را عوض کنم، برای تاریخ ۲۴ اسفند ، نوبت آرایشگاه رزرو کردم، اینطوری انگار فاصله گرفتم از این روزها و جهش زدم به عید. اگر برنامه ویزا و کارهای سفر درست بشه، این روز همون روزی هست که پرواز هم خواهم داشت به سمت برادرم. فضای آرایشگاه یکمدلی هست که حتی فکر کردن بهش، روح و روان منرا...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 8 بهمن 1402 21:59
سلام یکی از پرسنل من امروز اخراج شده، به یک دلیل احمقانه ،عصبانی هستم، ناراحت هستم ، هزار جور مغزم را بالا پایین کردم که چکار میتونستم انجام بدم تا این اتفاق نیفته، به جایی نمیرسیم. توی ذهنم، توی قلبم دنبال علت اتفاق درون خودم میگردم ، به همان دلیل غلط که اگر الان وسط خیابان ، بین دو غریبه هم دعوا بشه درون خودم ،...
-
من و آدمها
یکشنبه 8 بهمن 1402 07:00
سلام نمیدونم اگر تنهایی توی یک جزیره جدا و ایزوله زندگی میکردم احساساتم نسبت به اطرافم چطوری میشد، مطمین هستم خیلی چیزها تعریف دیگه ای پیدا میکرد،مثلا ماه، ماه برای من شدیدا یادآور برادرکم هست، سالها قبل که مهاجرت کرد، که دلتنگی امانم را میبرید ، ماه شد عامل بیرونی مشترک ، خیلی خوشحال بودم که فقط یک دونه ماه توی دنیا...
-
روزهای معمولی
شنبه 7 بهمن 1402 19:27
سلام پسرکم بعد از مدتها امروز رفته مهدکودک، خیلی خیلی خوشحال بود، (یکموقعهایی که شرایط خوابیدن دخترهای خواهرم را میبینم که در شرایط عادی قبل از ۱۲ظهر بیدار نمیشن، فکر میکنم نکنه یک روزی بگه خدا ازت نگذره مامان که باعث شدی من هرروز صبح ، کله سحر از رختخواب بزنم بیرون و برم مهد کودک) وقتی میبینم دلتنگ مهد میشه، کمی...
-
نیمای دوندونی
شنبه 30 دی 1402 20:43
سلام از تلفنی که پنجشنبه شب داشتم از کارخانه و باعث شد یک بحث مزخرف با یک آدم با هزارتا صفت خاص داشته باشم، تا امروز ساعت شش عصر که رسیدم خونه، یک عالم تلفن با موضوع مزخرف داشتم، درست نخوابیدم و از اونجا آستانه تحمل شدیدا اومده پایین ، خیلی سریع تمام علایم تهوع ,بی حسی و ... اومد سراغم. منتظر یک خواب عمیق وخوش بودم،...
-
زنجیره معیوب
شنبه 30 دی 1402 10:45
سلام ایکاش وقتی بچه بودیم و در حال تربیت شدن بودیم، اینطوری تربیت شدن بودیم که لازم نیست همه را راضی نگهداریم، لازم نیست برای بودن ادمها،باج بدیم، لازم نیست هر آدم سمی و بیماری را نگهداریم توی زندگیمون، چون میترسیم تنها بمونیم. وقتی سالم و درست تربیت بشیم، میتونیم خودمون هم درست تربیت کنیم، میتونیم این زنجیره داغون...