مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

حس گند مزخرف مادر بی عرضه و داغون

سلام

تو چندماه گذشته، بارها پسرکم تولد دوستانش دعوت شده بود اما به دلیل نبودن من موفق به حضور در تولد نشده بود. از اول هفته متوجه یک تولد برای امروز شدم، هماهنگ کردم، مطمئن شدم میتونم بیاییم تولد و در نهایت به جوجه قول دادم. دو ساعتی باید زودتر از شرکت می آمدم تا به بخش اول تولد که بازی توی مجتمع بازی جالب و جدید برای ما بود،  می‌رسیدم.

با راننده سرویس هماهنگ کردم، کلی گشته بودیم هدیه بامزه ای خریدیم و دقیقا ساعت 12 اطلاع دادند به دلیل فلان مسئله کوفتی، یک جلسه کوفتی تر پیش اومده . زمان اتمام جلسه دقیقا زمان مورد نظر من برای خروج از کارخانه بود(ساعت ۱۵:۳۰)، جلسه با تاخیر شروع شد، اسید بود که توی دل من قل قل میکرد، ساعت شد 3، ساعت از۱۵:۳۰ گذشت، شد 4، شد 16:۳۰ و نفهمیدم چطور اومدم خونه. پسرک یک ساعتی بود که آماده شده بود، نگاه همسفر...

دکمه های لباسم را توی ماشین بستم، رژ لبی روی لب خشک شده ام پشت فرمان زدم و گاز دادم تا تولد. بازی تمام شده ولی به بخش خوب تولد رسیدیم.

پسرک تمام وقت بغض کرده بود، هرکاری کردم نرقصید، دوستانش سراغش اومدند،  کم کم با اونها دوید، جیغ زد، خندید. عرضه دوستانش در لبخند به لبش آوردن بیشتر از مامان داغونش هست.

سراغ خانه بازی رفتم، فرصت بود، تولد که تمام شد  پریدیم توی خونه بازی. کم کم خندید، تنها عرضه مادرش خرج کردن هست و تمام.

پر از حس مزخرف هستم که من جواب این جوجه را بعذترها چی بدم، بگم مامانت یک خودخواه بلندپرواز جاه طلب بود؟ بگم مامانت میخواست تمام دنیا را درست کنه اما از خونه خودش غافل بود؟

نیماجانم، نفس مامان، بخند، حتی با این مامان مزخرف، تو همیشه بخند .

نظرات 5 + ارسال نظر
فروغ جمعه 20 مهر 1403 ساعت 23:00

نمیدونم‌چجوریه آدما اون حسی که نسبت به خودت داری میگیرن و اونو به خودت برگشت میدن
بقیه تو رو مقصر میدونن چون تو خودتو مقصر میدونی
جلوی همسفر قوی باش تو داری تمام تلاشتو میکنی

تلاش میکنم، انشالا که بشود، حال بد و خوب هم نوسان داره زیاد

زری.. سه‌شنبه 10 مهر 1403 ساعت 15:44 http://maneveshteh.blog.ir

عزیزم قطعا پسرت شما را میبخشد اگر خودت الان خودت را قابل بخشش بدونی. تو جامعه ی ما شما یک زن موفق هستی، برای این موفقیت خون جگر خورده ای، زحمتها کشیده ای، استرس ها دیده ای، پسرت هم به زودی به همین تلاشها میرسد و آنوقت میفهمد شما صد خودت را برایش گذاشته بودی، اگر قرار بود قید کار و زندگی اجتماعی را بزنی شاید هر دو راحتتر بودید ولی دیگه شما خودت نبودی، یک زن در خود فرورفته و بی هویت میشدی.
خودت و تلاشهایت را برسمیت بشناس.

اینکه تو جامعه چی هستم یک موضوع هست ، اینکه تو‌خونه چی هستم برای خودم سواله، همسر خوبی هستم، مادر خوبی هستم.
من همه حیزی که بلدم گذاشتم وسط، امیدوارم در آینده او هم راضی باشه

خورشید پنج‌شنبه 5 مهر 1403 ساعت 16:53 http://khorshidd.blogsky.com

دلم سوخت برای انتظاری که پسرک کشیده
و بیشتر دلم سوخت برای استرس که تو کشیدی و بازم مقصر شدی
خوش برگشتی عزیزم

میدوتی بنفشه من یک آدم ذاتا مقصر و بدهکارم.فرقی نداره چه اتفاقی افتاده، موضوع چیه، همیشه نوک پیکان میچرخه طرفم

سارا-ف پنج‌شنبه 5 مهر 1403 ساعت 08:53

کاملا حرفاتونو و حس هاتونو می فهمم
دقیقآً این روزهای منم همینه ....
خسته ام و گیج و بی عرضه ...
چه جوابی باید به دخترکم بدم در آینده

جوابمون اینه، تو این زمان ، این بهترین تصمیمی بود که بلد بودیم.

عابر چهارشنبه 4 مهر 1403 ساعت 21:16

سلام مریم جان ، به موقع رسیدید ممکنه برای هر کسی پیش بیاد شاید یکی توی ترافیک گیر میکرد ، شاید یکی ماشینش خراب میشد ، خدا رو شکر که مال شما خیر بود ، خیلی هم بهتون افتخار میکنه که همچین مامان موفق و مقتدری داره.

سلام به روی ماهتون، امیدوارم پسرک هم مثل شما همینقدر بلند نظر باشه و بخشنده

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.