سلام
پسرکم وهمسفر جلوی روی من ایستادند و درحال مثلاً نرمش پیش از کشتی هستند، من خسته و بی جان از روزهای پرحجم کاری روی مبل پخش شدم و نگاهشان میکنم. لحظاتی دیگه این نرمش طولانی تبدیل میشه به یک کشتی بسیار جدی و من خوشحالم که اون وسط نیستم.
خیلی سعی میکنیم پسرکم ناسزا یاد نگیره ولی ظاهراً سعی ما کافی نیست، نمیدونم چی شنیده که در اوج کشتی با خشم رو به پدرش میگه مثله پدرت!!! .
نهار روز پدر و پسر آماده شده و توی ظرفها کشیده شده. پسرک لوبیا پلو خیلی دوست داره و من همچین عشق میکنم وقتی از دیدن غذا ذوق میکنه و با اشتها میل میکنه.
دقایقی با مادرم حرف زدم، یک حال خوشی داره از نوه توی راه. اینور و اونور خریدهای کوچولویی میکنه برای کوچولو و اصرار داره حتما پای تصویر ناواضح نشونم بده. امیدواریم بتونند برای مرداد ماه ویزا بگیرند و مدت کوتاهی در کنار برادر و خانواده اش باشند.
فرصت کوتاهی پیش اومده و با همسر برادر حال و احوال میکنم، خدا را شکر از شدت تهوع کم شده و با حالی بهتر، حرکتهای ظریف کوچولو را خس میکنه و مشغول آشنا شدن با حس و حال مادری هست ومن پسرکم در گوشه خانه را تماشا میکنم که از کشتی فارغ شده و ترافیک ماشینی ساخته.
فعلا