مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

تعطیلات

سلام، شبتون بخیر.

انشالا که اگر روزه بودین تشنگی و گرسنگیتون برطرف شده باشه و الان با حالی سنگین در حال گذران دوران پس از افطار باشین، اگر هم روزه نبودین که بازهم امیدوارم خستگی کار روزانه از تنتون بیرون رفته باشه.

همسفر اعتقاد شدیدی به خیر بودن هر اتفاقی که میافته داره، بارها و بارها سعی کرده این باور را به من بقبولونه، گاهی تونسته خیلی گاهها هم نه.یک اتفاق خیلی ساده بازهم این عقیده اش را به من نشون داد، وقتی با شرط بندی و در واقع به دلیل دیگری که برای خودش و البته من هم قابل قبول بود سینما رفتن را پیچاااااااااند، خواستم کمی نق و نوق کنم و بگم بازداری آخر هفته را به لب تاپ جونت میچسبی و درگیر کارهای تمام نشدنیت هستی، گفتم بی خیال، بزار ببینیم چی پیش میاد و عجب چیزی پیش آمد.

دوستی تماس گرفت و گفت باید شب را در ویلای دماوند بمانند و تنها میترسند و لطفا ما برویم آنجا و ما هم نمیدانم چطور شد که دوساعت بعد دماوند، در یک باغ زیبا،‌پر از گیلاس و آلبالوهای زیبا، پر از هوای خوب بودیم، بعلههههههه، میشود سینما پر و در عوض باغ نپر. همین چند وقت پیش بود که با دیدن عکسی در اینستا کلی دلم خواست شبی افطار را در یک حیاط باصفا بگذارنم و چه زود این آرزوی شادمانه ام برآورده شد و من و همسفر در کنار عزیزانمان پنجشنبه شب را در یک باغ باصفا در کنار فواره آب و گل و بلبل افطار کردیم، جایتان سبز سبز.

نیمه شب بود که راه افتادیم، باید برمیگشتیم، با اصرار میزبان صندوق بزرگی از میوه ها در ماشین قرار گرفت و تمام جمعه من به کدبانوگری و هسته گیریه آلبالو گذشت و وااااااای که چقدر کار سختی بود و میدانید وقتی کسی در عمرش بار دوم باشد که چنین کار شاقی را انجام میدهد چه پیش می آید؟؟؟

حواسش نیست که باید روی سرامیکها پوششی قرار بدهد و سرامیکها را تا شعاع چند متری خال خال بنفش میکند،

مشنگانه حواسش نیست که لباس تنش سفید رنگ است و در پایان لباس خالخالیه بنفش تحویل لباسشویی میدهد و فاجعه تر از همه، حواسش نیست همان اول کار محتوای آلبالوها را چک کند که مبادا مهمان داشته باشند و آخرین هسته را که در می آورد شک میکند و میبیند واااااااای، تمام آلبالوها، بدون استثنا مهمان دارند و مریم نمیداند ظرف آلبالو را به کجا بکوبد. فکرش را که میکند میبیند همسفر خبر ندارد، شب قبل هم که بی هوا همینطوری دانه دانه آلبالو گیلاس میل کرده و سالم مانده، پس کوچولوهای سفید ضرری ندارند، دانه دانه جانورها را درمی آورد و خیلی آرام مربا را میپزد، پس چی.....فکر کردین نتیجه آنهمه زحمت را میریزم دور؟؟؟

امشب که همسفر از مربا چشید گفت محشرهههههههه و من عاشقانه لبخند زدم و راز کوچولوهای سفید را پیش خودم نگهداشتم تا با خیال راحت مرباها را نوش جان کند و وقتی مرباها تمام شد صادقانه اعتراف کنم، همچین همسفر راستگویی هستم من.

شبتون خوش، من هم برم لالا.