سلام
بعضیهامون با سرعت کم، بعضی هامون چیزی شبیه دویدن مسیر زندگی را طی میکنیم، میدویم و میدویم و ناگهان، یک اتفاق یک مانع، یک استپر، متوقفمون میکنه، میپرسه کجا با این عجله.
تو هیاهوی کار و زندگیم یک تغییر توی بدنم اتفاق افتاد ,، برحسب شناختی که از بدن لوسم دارم ، این تغییر را هم یک ریکشن به استرس و فشار دونستم اما تغییر سایز و افزایش درد هی آلارم داد که اینبار مثل بقیه نیست.
چند روزی ایران هستم، طبق روال هرساله این موقع، شدیدا درگیر ممیزی ایران و البته که تو این وسط مجبور شدم یک دکتر هم برم.تا لحظه ای که جلوی دکتر بودم، کارهایم را در ذهنم مرور میکردم و یکجورایی به زمان انتظارم توی ذهنم غر میزدم، در فاصله معاینه پزشک،تغییر نگاهش، تکرار جمله چرا اینقدر دیر اومدی، نسخه اورژانسی چند تست دیگر، همه چیز عوض شد. چند لحظه ای مجبور شدم بیرون از مطب ، روی نیمکت بشینم، ذهنم شوکه بود، یک چیزهایی توی ذهنم میچرخید، نمیتونستم تمرکز کنم که ببینم الان بتید چطوری برم سونوگرافی. احوالپرسی سرایدار ساختمان ذهنم را بیدار کرد، مثل همیشه گریه و اشک به سراغم اومده بود، من اینقدر زندگی دوست داشتم و نمیدونستم؟؟؟؟
جواب تست اول چیزی نبود که دکتر را نگران کرده بود، احتمالا اصلا مسیر اونی نباشه که ایشان پیش بینی کرده بود اما حال خودم، ذهن خودم از دیشب انگار فریز شده، یک جورایی توی خلا قدم برمیدارم.
امروز که از خونه خواستم بیرون بیام ، از ذهنم گذشت تا یار که را خواهد و میلش به که باشد.
فعلا
انشالله که مهم نباشه. ولی پیگیری رو جدی بگیرید
انشالله .
سعی خودم را میکنم
الهی که سلامت باشی و مشکل جدی نباشه
مواظب خودت باش لطفا
الهی، الهی، الهی
ممنون