مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

باران دوست نداشتنی، شهر دوست نداشتنی

سلام

احتمالا بارها گفتم چقدر باران دوست دارم، اما امروز؟؟؟ فقط به خودم قول دادم برسم هتل اجازه دارم یک گریه حسابی کنم، از بس که زیر این باران تمام وجودم خیس خورد و اپلیکیشن لعنتی  تاکسی ارور داد و چهل دقیقه با زبانی که مطلقا نمیفهمیدم  نمیدوستم چطوری باید به هتل برگردم،.آنقدر حالم بد بود که وقتی بلاخره تونستم سوار تاکسی بشم، راننده با زبان بی زبانی چند بار گفت ارام باش، آرام باش، اینقدر ظاهرم مفلوک شده؟

از کارخانه که بیرون زدم ،اینقدر بارش شدید نبود، خریت کردم، برای لطف به چند همکار چند کار را قبول کردم، خریت کردم راننده شرکت را فرستادم خانه، روز تعطیلی شرمنده خانواده اش نشم، به معنای واقعی ... خوردم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد