مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مریم درون و برون

سلام

امروز توی جلسه ای هستم که باعث شدن نفرات مقابلم بارها و بارها دست خودشون را فشار بدن، بپیچونند، صداشون بلرزه. دیدن این رفتار برام بسیار بسیار عجیب بود و بد. نمیدونم قبلا هم باعث بروز چنین رفتاری شدم یا نه، شاید تا الان به دستهای کسی نگاه نکرده بودم، شاید هم اصلا اتفاق نیفتاده ، خیلی تلاش کردم،  ارتباط در جلسه خشک نباشه، دوستانه باشه، مهربان باشه ، مطلقا برنامه اعمال فشار نداشتم، اما طرف هلی مقابلم بسیار و بسیار مضطرب شدند و عجب حس تهوع آوری بود، فکر میکردم ارتباط مناسبی دارم، فکر میکردم ، چقدر تصور دیگران با تصور خودم متفاوت بود، توی ذهن خودم خیلی گوگولی و مهربان و  نازنازی هستم ولی ظاهرا در چشم این عزیزان ترک ، اینطوری نبود. 

نکنه جاهای دیگه هم اینقدر من  و ظاهر من متفاوت باشیم، با همسرم، با پسرم، مادرم و ...

نظرات 1 + ارسال نظر
خورشید چهارشنبه 20 تیر 1403 ساعت 02:02 http://khorshidd.blogsky.com

تو ولایت ما که نصف شبی دارم برات کامنت میگذارم
و حتما میدونی توی مقوله کامنت گذاشتن متاسفانه گشا..
ولی خب دلم نیومد اینا بهت نگم هر چند به پستت ربطی نداره
من هر وبلاگی را باز میکنم و دنبال میکنم با یه انرژی و حس و تعریف خاصی هست
وقتی میام به تو سر بزنم انگار توی تراس خونه م دارم اطلسی و رز های رنگی رنگی را آب میدم همونقدر حس خوب داره برام
حتی وقتی از طولانی شدن ماموریت یا دلخوری احتمالی روزگار مینویسی

شما کامنت بگذاری و نگذاری ، عزیز هستی.
والا ادمها وقتی نتواند تمام حال درونشون را تو دنیای واقعی نشان بدن، برای دوام آوردن به اینجا پناه میارن. من نمیدونم اگر اینجا نبود کجا میتونستم تمام حال خوب و بدم که معمولا کسی حوصله شنیدن نداره را دووم بیارم.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.