سلام
شبی گذراندم، شبی که فقط باید میگذشت، الهی که تکرار نشود، بند بند روحم درد میکنه.
درون وجودم، دختربچه کوچولوی زخم خورده ای هست که نیاز داشت بغل بشه، نوازش بشه و یککلمه بهش گفته بشه، نگران نباش کوچولو، همه چیز درست میشه اما گذاشتنش توی اتاق تاریک با ترسهاش بمونه .
خوب هست که همه چیز میگذره، خوب هست که چیزی نمیگذره.
خوبی دختر جان ؟ سلامتی ؟
خوبم، ممنون، میام انشالا
بگو :شب سمور گذشت و لب تنور گذشت
چشم میگم، اثری داره؟
احتمال می دم با رفتارهای تدافعی مواجه شدی ، احتمالا فکر کردی در موضع ضعفی ، پدر و پسر تو یه تیم و شما....ببین یکی و دور روز اینجوری ان بعد درست می شه کوچولو ... گناه دارن طفلکی ها ، دلتنگی هاشون رو اینجوری ابراز می کنن ... الان مامان دو تا بچه ای عزیزم ، بساز با بدقلقی ها
مدتی هست که به خاطر فشار و استرس ذهنم، توی موضع دفاعم، هم توی کارخانه ، هم توی خانه. یکجورایی دائم درحال رد کردن حمله ها از هر طرف هستم و عجیب و غریب خسته شدم از همه چیز.
البته که همه حق دارند، خیلی هم حق دارند.
عزیزم امیدوارم این روزهای سخت به شیرینی بدل بشه برات هر چی زودتر
دردی که می کشی خیلیییی سخت و بزرگه
ممنون، انشالا. یکچیزی باید توی ذهن خودم درست بشه، اونموقع خیلی چیزها درست میشه
سلام عزیزم
خوبی؟خودت اون دختربچه را دریاب و بشین باهاش صحبت کن.برات حال بهتر آرزومندم.
سلام ممنون، دخترک داره صبوری میکنه، ظاهرا غیر از خودش کسی نیست همراهش باشه
عه چی شده؟! خوبید؟
خودتون خودتون رو در آغوش بگیرید و نوازش کنید و بوسه دهید
خوبم، مننون، میگذره.
همینکار را میکنم. انتخاب دیگه ای ندارم