سلام
حال شما چطوره؟ خوبین انشالا؟ سال جدید با کلی تاخیر مبارک باشه.
خیلی وقت هست نیومدم اینجا و خدا میدونه چقدر دلتنگم بودم برای نوشتن، از بس که روزهای پیجیده داشتم و دارم. همین الان که بلاخره فرصت بازکردن این پنجره شد، توی طبقه 28 از یک ساختمان 40 طبقه پسرک کنار دستم در حال خوابیدن هست و دست چپم را توی دست گرفته .
دقیقا یک هفته هست که پسرکم را همراه خودم به استامبول اوردم و اکر اخبار را خونده باشید کمی متوجه میشید چی به سر من گذشته توی این هفت روز.
بنا بر تقسیم کاری با همکارم، دو هفته عید را ایران بود، متاسفانه علی رغم نیاز شدیدم به آرامش و تنهایی، دو هفته بسیار شلوغی بود، از قسمت فوق العاده حضور چند روزه در هرمز که بگذرم، بقیه روزها را به سیک و روال یک دختر خوب و عروس خوب و ...گذراندم.
بنا بر تصمیم مشترک با همسفر و همچنین توصیه مشاور نیما، پسرک را برای مدتی همراه خودم اینجا دارم ، یک مهدکودک اینترنشنال ثبت نام کردم و احتمالا میدونید که وقتی توی کشور متفاوت باشی و دست تنها باشی و مسئولیت سخت و سنگین کاری هم داشته باشی و یک بچه به همه اینها اضافه بشه، یعنی چی؟
پسرکم ارتباط خوبی با مهد گرفته، البته فعلا ، امیدوارم همین روند ادامه پیدا کنه، میدونم زیاد استرس داره و خدا میدونه روزی که تنها سوار سرویس شد،قلبم چطوری توی دستم مچاله و تکه تکه شد اما باید اتفاق می افتاد، دو روزی مهد کودک رفت که زلزله اتفاق افتاد، طبقه بالا خودش همینطوری ارتعاش داره وای به حال زلزله سنگین. 28 طبقه را با پله و بچه خواب پایین اومدن و هر لحظه فحش دادن به خودم که این چه غلطی بود که من کردم، اگر بلایی سر بگم بیاد، اگر چیزی بشه،...
پس لرزه های فراوان باعث شد، سه شب بیرون از منزل و در هوای سرد بکذرونیم، سرماخوردگی جزئی نیما با این سه شب، تبدیل به سرفه های شدید و گوش درد و... شده.
همه اینها را گفتم ، اضافه کنید مریم ترسیده و دست تنها و البته پریشان که چکار کنم؟
همسفر همراهی خیلی خوبی داشت، تمام وقت تاکید کرد هر لحظه لازم بشه میاد وای اجازه بدیم ارتباط مادر و پسری ترمیم بشه و صادقانه بگم مادرانه این یک هفته با تمام شش سال گذشته فرق داره، تصور بچه لرزیده از زلزله را در بغل کرفتن،تصور پله های فراوان زا به پایین دویدن،تصور گریه پسرکم از درد گوش، نقاشی زیبای روی دیواره حمام از قلب مامان بوسه های ناگهانی که مامان من خوشحالم اینجام، حس تعلق خاطرش به اپارتمان کوچولوی طبقه 28، هزینه بالای زندگی یا یک بچه ، همه و همه گیج گیجم کرده و امیدوارم زودتر به آرامش برسم. اصلا راحت نیست و احتمالا سختتر هم خواهد شد بنا بر شرایطی ولی امیدوارم که بشود.
میام پیشتون دوباره، کمرنگ و یا بیرنگ بودن لین مدت را به این مامان شلوغ پلوغ ببخشید.