سلام
توی این مدتی که اینجا هستم، بارها و بارها صحنه هایی پیش اومد که عمیقا دلم بودن پسرکم و همسفر را میخواست. توی این چند روز که پیشم هستند تلاش میکنم همه آنچه باید بودند را جبران کنم و نگاه شاد پسرکم میشه حال خوب بعد از یک عالمه روز سخت.
دوتایی و گاهی سه تایی روی کشتی به طرف جزیره ، به پرنده ها نان دادیم، جیغهای شادمانه پسرک وقتی پرنده های شکمو تلاش میکردند نان را از دستش بگیرند، وقتی باد خیلی قدرتمند کلاه را از سرش انداخت، وقتی ماشین از روی پل فوق العاده زیبا از قسمت اروپایی له سمت آسیایی وارد میشه، وقتی توی استخر هتل که هیلی لحظات سختم را اونجا بودم شیرجه میزنه و صدای شاد و خوشحالش میپیچه توی فضای استخر، وقتی از میز صبحانه پنکیک مورد علاقه اش را برمیداره، وقتی دوتایی روبروی پنجره با ویوی فوق العاده و بلند جزئیات شهر را میبینیم و برای آدمهای پشت هر چراغ یک قصه میسازیم،وقتیکه به آسمان نگاه میکنیم و هواپیماهای فراوان را میبینیم که یا در حال اوج گرفتن هستند یا در حال فرود، وقتی از فضای آلوده و سمی و پر از تنش کار برمیگردم اتاق و میبینم منتظرم ایستاده، همه و همه باعث میشه ضربان قلبم آرام بگیره و حس کنم، آخیش، چقدر خوبه که هستن، چقدر خوبه که دارمشون، حتی اگر هیچ چیز دیگه نداشته باشم.
آخیییی....چشم و دلتون روشن
ممنون از لطف و مهربونیتون
چشمت روشن ، مهربانی هاتون گوارای وجود ... لذتت مستدام
ممنون از مهربونی شما
عاااالیه
ممنون