-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 14 آذر 1402 23:03
تو ای بال و پر من رفیق سفر من ...
-
شکر
سهشنبه 14 آذر 1402 20:20
سلام درحالیکه تلاش میکنم ارتفاع دامنم در حد استانداردی باشه که نه تذکر پلیس به دنبال داشته باشه و نه توی برخورد موجهای آب خیس بشه، تمام مسیر ساحل را قدم میزنم ، گرمای آب و نرمی شنی که از زیر پام توی دریا سر میخوره، یک حس نرم و سرخوشانه میده به وجودم. پسرکم کمی جلوتر همراه پدر ، توی آب خلیج غوطه ور شده و جدی جدی از ته...
-
آبی بیکران
سهشنبه 14 آذر 1402 16:28
سلام خسته و کلافه از گرما ، بلاخره در هتل مستقر شدیم، پیش بینی خستگی را کرده بودیم ،بههمین دلیل نهار امروز را همراه داشتیم. پسرک تمام وقت منتظر رفتن لب ساحل و شن بازی بود، اما خدا را شکر بلاخره خواب وخستگی شکستش داد و الان کنار من دراز کشیده و من طبق معمول محو صورت قشنگش. همسفر روی تخت دیگری خوابیده و البته سایر...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 13 آذر 1402 23:59
سلام تازه دوش گرفتم، یک فنجان شیر داغ کردم، با حس خوبی که از موهای خیسم میگیرم ، اومدم توی حیاط ، یک خرده آرام بشم.امشب پسرکم خیلی خیلی بدقلقی کرد . میدونستم کمکم اینطوری میشه، همیشه کمی بعد از روزهای مضطرب من، بدقلقی اون شروع میشه. فردا به همراه خانواده همیفر، عازم سفری کوتاه هستیم، این اولین تجربه سفر ما هست و...
-
آهنگهای زشت
دوشنبه 13 آذر 1402 17:22
سلام این روزها ، سمجترین همراه من، سردردهای تمام نشدنی هست، یک درد زشت از وسط مغزم شروع میشه تا چشمهایم پیدا میکنه، زیاد توی گوشی بودن و نخوابیدن و ... تشدیدش کرده. نمیدونم اینکار مزخرف گند زدن به تمام آهنگهای زشت و زیبا را کی ابداع کرده ، یک ریتم رو مخی روش میگذارند و یک چرتی به نام ریمیکس به گوش ملت میدن و متاسفانه...
-
تاتو
دوشنبه 13 آذر 1402 16:50
سلام یک زمانی، توی یک جریانی ، دلخوری پیش اومد. اصولا دلخوریهای من از عزیزترینها و نزدیکترینهام هست، چون من از آنها که دورن، انتظاری ندارم اما هرچی نزدیکتر، اوضاع پیچیده تر و خاصتر میشه. خلاصه دلخوری پیش اومد، خواست ببخشمش، تونستم از ته دلم، اما فقط بخشیدم، نتونستم فراموش کنم، به خودش که گفتم:میبخشم اما فراموش...
-
برای بخشی که من بود
دوشنبه 13 آذر 1402 13:29
شنیدی بدون من تصمیم گرفتی بدون من انتخاب کردی بدون من پرواز کردی بدون من انجام دادی بدون من زندگی کردی بدون من
-
من و مریم
دوشنبه 13 آذر 1402 11:15
سلام پشت میزم توی اتاقم نشستم(چقدر میممالکیت برای جایی که نه تو به اون تعلقی حس میکنی نه اون تو را چیز ویژه ای میبینه). طبق روال این چند روز ، توی گوشم آهنگی که روی اون قفل شدم با صدای بلند پخش میشه، صدای آهنگ روی بالاترین میزان هست، اما هنوز نمیتونه پچ پچهای مغزم را بپوشونه و منرا از دستشون نجات بده. از خیابان...
-
مثل همیشه
یکشنبه 12 آذر 1402 10:34
در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم لطف آن چه تو اندیشی حکم آن چه تو فرمایی
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 11 آذر 1402 08:42
سلام شدم مثل بچه مدرسه ای ترسیده از مدرسه که از جمعه شب تا شنبه صبح از فکر برگشتن به مدرسه کلافه و ترسیده به هرچیزی دست میزنه تا صبح پاش به مدرسه نرسه. دل درد میگیره، سردرد میگیره ، همه درد ومرضی پیدا میکنه، شاید یک نفر بهش گفت عزیزم امروز لازم نیست بری.
-
چینی بند زده
پنجشنبه 9 آذر 1402 23:14
سلام تلاش میکنم ، قبل از رسیدن مهمانها ، نیما بخوابد ، اما لجوجانه مقاومت میکند و منتظر رسیدن عمو هست. تلاش میکنم آرام باشم ، تلاش کردم آرام شوم، لطف خوب این استخر، خلوت بودنش هست، من بودم و یک لیدی دیگر که سن بالایی داشت و در لاین پیاده روی حضور داشت. یک استخر، سه ناجی و دو نفر مثلا شناگر. اینجور موقعها غرق خوشی...
-
استخر آبی
پنجشنبه 9 آذر 1402 17:53
سلام کارهای خونه تقریبا تمام شده، اما ذهن آشفته من هنوز نا ارامه،غز خونه تا استخر محوطه حدود ده دقیقه پیاده روی هست، دارم میرم سمت استخر، میدونم که آب جز معدود دوستان وفادارم هست که کمکم میکنه، میدونم یا هربار پرش ،بخشی از تلخی وجودم را به اون میدم و بزرگوارانه بدون منت قبولش میکنه . توی مسیرم هر سه متر یک درخت چنار...
-
مادر-پسری
پنجشنبه 9 آذر 1402 15:55
سلام کنار پسرکم دراز کشیدم ، مثل یک عروسک خوابیده، چند دسته موهای تابدارش اومده از روی پیشانیش رد شده و کنار مژه های بلندش قرار گرفته ، نگاهش میکنم و نگاهش میکنم بیشتر عاشقش میشم. نمیدونم به چشمهای من اینجوری هست یا واقعا اینقدر خوشگله، همه وجودش به ویژه چشمهاش، من میمیرم برای چشمهای مشکی و برق نگاهش. از صبح دوتایی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 9 آذر 1402 05:32
صدای اذان میاد، حتما نشان خوبی هست
-
مادر و...
چهارشنبه 8 آذر 1402 07:02
سلام بی خوابی به سرم زد و کلافه از نخوابیدن با سرویس هماهنگ کردم زودتر بیاد دنبالم، تقریبا نزدیک کارخانه هستم. و دلم میخواد ساعتی دور از همه بتونم تو اتاقم خلوت کنم و خودم را آرام کنم, خدا را شکر همسفر و پسرک خواب بودند و امشب اعتراضی ندارم که تو را ول کنند نصف شب میری کارخانه و... مهدکودک پسرم گروه کتابخوانی برای...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 8 آذر 1402 05:45
تو عالم گیجی و بدخوابی صدای اذان میشنوم، فکر میکنم مدتهاست که این صدا را نشنیدم، سالها قبل با شنیدنش تمام وجود پر از آرامش میشد اما الان توی تخت نشستم ، تمام وجودم را گوش کردم تا بشنوم، دلم خواست دوباره یک حس آرام از وجودم بگذره اما نشد. مدتهاست به هرچیزی چنگ میزنم که حال خوب و آرامی برایم بیاورد، راستش تنها چیزی که...
-
از این شبها که زمان نمیگذره
چهارشنبه 8 آذر 1402 01:20
سلام از شدت بیخوابی کلافه شدم، اما هنوز مثل مار به خودم میپیچم، راستش آنقدر میزان حس خشم و تحقیر درونم بالاست که روانم هیچ مدلی نمیتونه اجازه بده ، دقایقی چشمهایم بسته بشن و بدنم فارغ از هر حس بدی بتونه ریلکس کنه. فکر میکنم تو این چهل و هشت ساعت، کمتر از یک ساعت خواب داشتم و کمتر از یک قاشق غذا خوردم. مثل یک آدم توی...
-
آدم غیر عاقل از یک سوراخ بارها گزیده میشه
سهشنبه 7 آذر 1402 09:34
سلام دیدید بعضی از شبها نمیگذره ، جون میکنی، ساعت را هزار بار نگاه میکنی، اما تازه یک دقیقه گذشته، دیشب از اون شبها بود، امروز هم ادامه همون شبه، نمیگذره. وقتی توی یک جلسه مزخرف هم باشی، جور دیگه میگذره، از ۸صبح تا ۷شب جلسه یکسره مدیران ست شده ، دیشب شاید یکساعت چشمهایم بسته شده و یکسره کابوس دیدم. چشمهایم هیچ مدلی...
-
شب
شنبه 4 آذر 1402 21:20
سلام دقیقا از ۵:۵۰دقیقه صبح که بیدار شدم، نزدیک سه دقیقه است که فرصت کردم بنشینم و مال خودم باشم. صدای پسرکم و پدرش از حمام طبقه بالا میاد که شاد و بلند داره تلاش میکنه قایقهای کاغذی را توی ظرف آب حرکت بده. همسفر هرچقدر در ارتباط با من، منطقی رفتار میکند و علاقه ای به خرج احساس ندارد، برای پسرکم خروار خروار حس و حال...
-
نشانه
دوشنبه 29 آبان 1402 07:22
سلام از معدود زمانهایی که فقط مال خودمه و چند صفحه ای کتاب ورق میزنم، دقیقا بین ۶:۲۵تا ۶:۳۵دقیقه صبح هست،هرطوری صبحها آماده میشم بازهم یک ربعی تا زمانیکه سرویس برسه زمان میمونه و این یعنی گلدن تایم. خلاصه با خوشحالی میرم سراغ کتابم و بدون استثنا هرروز ، نیما نشان کتاب را برداشته و من از همین دقایق کم، باید هزینه کنم...
-
دوتا کاج قشنگ
شنبه 27 آبان 1402 23:03
سلام اتاقی که عنوان اتاق خواب گرفته در منزل جدید(البته نمیدونم بعد از چندماه، هنوز میشه گفت جدید یا نه)دوتا درب بزرگ داره که رو به بالکن باز میشن، و بالکن مشرف به حیاط خونه. خیلی شبها یا خیلی صبحها دقایقی را کنار این دربها می ایستم ومات و مبهوت فضای درختان فوق العاده حیاط میشم. دوتا کاج خیلی بلند که طبق اخبار نه...
-
امروزی که تمام نمیشه
شنبه 27 آبان 1402 17:47
سلام یکموقعهایی. دلم میخواد میگم، خداجون قربونت، میشه چند لحظه ول کنی، بسه دیگه. دیشب توی مهمانی، همسفر کم لطفی کرد و برخلاف خیلی مواقع که اصلا حرف نمیزنه، اهل حرف شد و خیلی نامهربانیها و کم لطفی هارا در قالب شوخی بیان میکرد ، سورپرایز نشدم ، خیلی وقته میدونم همسفر اگر زبان مهربانی نداره، خوب بلد هست تلخیها را...
-
فانتزیهای لوس
شنبه 27 آبان 1402 11:36
سلام این مسیر طولانی تا تمام بشه ، احتمالا من دویست تا پست نوشتم، کلافه شدم از طولانی بودنش. یک چیزهایی تو سرمه ، مینویسمشون تا از ذهنم بیرون برن، اینطوری شاید حال و احوالم بهتر بشه و اینقدر تو ساختمانها و خیابانها و محله ها دنبال انگیزه حال خوب نگردم.خودم میدونم نق نق های لوس و بی معنی هست ولی هست، واقعا درون مریم...
-
خاطره بازی
شنبه 27 آبان 1402 10:35
سلام از اداره برمیگردم، میرم کارخانه و این یعنی نزدیک سه ساعت تورا هم*، مسیر ابتدای راه از انقلاب میگذره ، مترو انقلاب ، یک عالمه حس بد و خوب، یک عالمه حال متناقض از ذهنم میگذره. هربار از این منطقه میگذرم از خودم بیزار میشم ، دلم یک پاککن میخواد که بیافته یه جونم و پاک کنه این تکه های زندگیم را ، خوشحالم که راننده...
-
گلدن تایم آسمان
شنبه 27 آبان 1402 07:01
سلام از زمانهایی که شاید ترافیک آزار دهنده نباشه برای من، موقعی هست که منظره اطراف خاص باشه مثل امروز صبح اتوبان کرج، طلوع فوق العاده خورشید، یک جوری آسمان را نقاشی کرده که ، ذهن آدم میتونه بی خیال تعداد بالای ماشین و حرکت کند اونها بشه. حالم با این بالا و پایین رفتن خورشید خیلی خوب میشه،یک طور خوبی انگار میشه نشانه...
-
VUCA
چهارشنبه 17 آبان 1402 07:16
سلام توی جلسه طولانی چند شب پیش شرکت، بعد از انتهای شرکت قرار بود به ساختمان دیگری برگردیم، ساعت هشت شب بود ، توی منطقه کارخانه یک زیاد هست . با همکارها اومده بودیم، همکارایی که در کنار کار صمیمیت زیادی هم داریم، همه آقا بودند و فقط من خانم، .انتهای جلسه مجبور شدم برای مطرح کردن موضوعی کمی منتظر مدیر عامل بمونم. از...
-
عطر کوکو سیب زمینی
سهشنبه 16 آبان 1402 20:24
سلام نرم افزار ترددم نشان میده که در ماه جاری، تا الان چهار مرتبه رفتم ماموریت، همون اداره کذایی. آنقدر زیاد بوده که حتی گارسن خوش تیپ و خوش نقش و نگار کافه بغل اداره، کاملا منرا بشناسه و بدونه میز کنار پریز برق لازم دارم. از بخش اداره و رفتار نچسب پرسنلش که بگذریم، ادامه کار که حتما باید همونجا انجام بشه و به لحاظ...
-
النگوی هندی رنگی
شنبه 13 آبان 1402 22:45
سلام شب فوق العاده پاییزیتون بخیر باشه. پسرکم اسباب بازی میخواست، هیچکدام از اسباب بازیهای مورد علاقه وپیشنهاد من را قبول نکرد، خیلی هاشون قیمت بالای داشتند اما چون بعد از مدتها قرار بود یک انتخاب داشته باشه ، با قیمتش هم کنار اومده بودم، اما هر اصراری کردم و تلاشی کردم نخواست که نخواست . توی عبور از یک مرکز خرید،...
-
صادقیه-امام خمینی-حقانی
شنبه 13 آبان 1402 08:28
سلام با کمی تاخیر توراه شرکت هستم. فکر میکنم از تاخیر باید ممنون باشم که باعث شده توی باران توحاده باشم ، نمیتونم بگم چقدر حالم خوبه از این باران ، اونقدر که حتی کامنت بی ادبانه مدیرم نتوانسته ذهنم را تلخ کنه. روز گذشته پسرکم حال خوبی داشت.از قبل با هم قرار مترو سواری داشتیم و به خاطر حال ناخوشش ، قرار کنسل شده بود....
-
خیال نوروزی
جمعه 12 آبان 1402 15:01
سلام دو روز پرتنش داشتیم تا تب پسرکم پایین بیاد و نمی امد، در مظلومانه ترین شکل ممکن هست و انرژی باز نگه داشتن چشمهایش را هم نداشت. امروز روز بهتری شده برای ما. جمعه حدود هفت صبح، به رسم هر هفته که برادرکم میزنگد، سلام و احوال پرسی کردیم. این روزها بیشترین حرفهای ما حول وحوش برنامه عید برای دیدن برادرم و خانواده اش...