-
تلخی غروب جمعه
جمعه 7 مهر 1402 19:36
سلام از معدود دقایقی که میتونم من باشم و من، همان است که همسفر پسرکم را به خاک میبرد و فقط چند دقیقه میتونم چشم روی هم بگذارم و تلاش کنم ذهنم آرامش بگیره. در میان هیاهوی زندگی و مشکلات تمام نشدنی کار و حاشیه هایش ، چشمم به تقویم افتاد ، یک تاریخ آشنا چشمک زد، ذهنم آلارم داد. پرتاب شدم به یازده سال پیش، اون شب جهنمی،...
-
عطر پاییز
چهارشنبه 5 مهر 1402 07:04
سلام توی سرویس هستم ومست از عطر خوش پاییزی طبق روال معمول به طرف کارخانه میرم. بعد از آماده شدن ،چند دقیقه ای فرصت داشتم بالای سر پسرکم بایستم و نگاهش کنم. به دلیل خواب سبکش جرئت نداشتم ببوسمش و دلم داره ضعف میره برای بوسیدن گونه خوشرنگش. عصر که برمیگردم ، اونقدر پر انرژی و وروجک شده که هیچمدله راه نمیده برای...
-
جلسه های مادری -پسری
چهارشنبه 29 شهریور 1402 17:07
سلام توی مهدکودک جدید پسرم ، والدین خیلی درگیر مهد هستند ، جلسات زیادی برگذار میشه و حدس میزنید حضور در این جلسات برای من با شرایط و مسافت کارم چقدر سخت هست ، اما به دلایلی تمام تلاشم برای حضور را انجام میدم. امروز از اون روزهای جلسه دار بود، ساعتی مرخصی ثبت کردم، توی جلسه بودیم به همراه مربی پر انرژی پسرکم، نیمه دوم...
-
دل از من دلبری از تو
چهارشنبه 29 شهریور 1402 09:51
سلام خیلی روزها معمولی شروع میشه، بدون دغدغه عجیب و غریب هم به پایان میرسه. بعضی روزها معمولی شروع میشه ، یک اتفاقهایی برات می افته دلت میخواد دکمه استپ را بزنی تا بفهمی کجای روزگاری. توی جلسه بودم، گوشی زنگ خورد با تلفن ثابت کرج، فکر کردم مهدکودک پسرم هست جواب دادم،مهدکودک نبود، خودش را که معرفی کرد، تحمل وزنم برای...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 28 شهریور 1402 07:48
سلام یک صبح خوب شروع شده با عطر خوش پاییز خدا میدونه که از شروع شهریور ، چه حسی از اومدن پاییز تو قلب من وارد میشه. این روزها فنجان چای را میبرم بیرون توی حیاط ، بیسکوییتهایی که تلاش کردیم با پسرکم درست کنیم، میاریم توی حیاط، تلاش میکنیم از انرژی خوب پاییز استفاده کنیم و راه گفتگو را باز کنیم، باور میکنید این روزها...
-
Effect of vaccan
یکشنبه 26 شهریور 1402 21:24
سلام اگر بگم تمام پیچو مهره های بدنم درد میکنه، اغراق نکردم، یک جوری منگ و بی حالم و درد دارم که جدی جدی دارم فکر میکنم خوب چکاری بود که واکسن بزنم و خودمو داغون کنم، خوب میگذاشتم هر موقع لازم بود مریض میشدم، این چه کاریه الکی الکی سر خودم اوردم؟ همسفر هم روبراه نیست، خوشحال شدم، دروغ چرا طاقت نداشتم تنهایی عوارض...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 26 شهریور 1402 17:18
سلام اگر ذهن من قدرت اینرا داشت که مطالب را به این وبلاگ انتقال بده، قطعا روزی چندین پست توی وبلاگ داشتیم ، حیف که نمیشه و تاریخ مطالب توی ذهنم تا بیاد روی صفحه منقضی میشه خلاصه چند تا موضوع که برام مهم بود را بگم مدتی هست توی فاصله دوری با هم همسفر هستم، از نظر مسافت نه ها، از نظر صحبت، همراهی و ... متاسفانه چند تا...
-
عاشقانه های مجازی
شنبه 11 شهریور 1402 22:38
سلام فرشته کوچولوی برادر دوماه شده، با سبک و سیاق و مد این روزها ، دو های مختلفی اطرافش میسازند و عکس میگیرند و می شود همه سهم ما از دیدن بزرگ شدن عزیزدردانه ای که بیش از نود و نه درصد چهره اش،چهره برادر هست.تقریبا تمام گروه خانواده عکسهای دخترک هست و قربان صدقه های مادرم، خواهرم و من. مسابقه داریم که کی زودتر عکس...
-
معضل جورابی
شنبه 11 شهریور 1402 20:33
سلام یکی از خریدهای مورد علاقه من جوراب هست، برای خودم یا همسفر یا پسرکم. به صورت کلی توی ارزیابی لباس پوشیدن آدمها خیلی زیاد توجهم میره به سمت جورابشون، به ویژه در مورد آقایان ، تناسب جوراب و شلوارشون خیلی رو ی ذهنم اسکی میره(یکی از کرشهای مورد علاقم به دلیل کنار رفتن پاچه شلوار و نمایان شدن جوراب رنگین کمانیش...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 11 شهریور 1402 07:27
سلام پنجشنبه تا دیروقت کارخانه بودیم به دلیل یک بازدید دولتی مزخرف و خودخواهانه.تعطیلات آخر هفته که خیلی هم نیازش داشتم در واقع از نه شب شروع شد.روز جمعه خیلی خوب شروع شد ، خیلی خوب ادامه پیدا کرد، میتونست خیلی خوب تمام بشه اگر یک اتفاقهایی نمی افتاد، اگر من صبورتر بودم، اگر همسفر کمی همراه بود. صبح بعد از بیدار شدن...
-
آش پارتی
دوشنبه 6 شهریور 1402 07:49
سلام صبح زیبا و خوش آب و رنگ با عطر پاییز به خیر و خوشی باشه این خونه جدید سه تا در داره، یکی از داستانهای ما اینکه آخرینبار اون کفش مثلا زرد را کجا دراوردم، پشت کدوم در مونده. یک داستان دیگه اینه که وقتی دنبال پسرک میدونم از هردری دنبالش میرم ، از در دیگه فرار میکنه، اما قشنگترین داستان را یکی از درها داره، یک درب...
-
بالشت رنگین کمانی
پنجشنبه 26 مرداد 1402 22:22
سلام ساعت حدود ده شب شده و پسرکم دوساعتی هست که عمیقاً خوابیده، آنقدر امروز بدو بدو داشته، که بعد از دوش گرفتن بیهوش شد(فردا صبح قبل از هفت بیدار میشه و بالای سر من هست). بلاخره بعد از مدتها از ورود به این خانه ، مبلمان حیاط را سفارش دادیم و به خانه آمد ، به انتخاب نیما، طرح بالشتهای مبل رنگینکمانی هست و امشب...
-
دغدغه های کوکب خانم
چهارشنبه 25 مرداد 1402 07:36
سلام به دلیل رگ و ریشه جنوبی مادرم، در منزل پدری غذاهای جنوبی زیاد در جریان هستند، از جمله بامیه. تمام عمرم با بامیه های اهوازی کوچولو و خوشمزه آشنا بودم، مادرم برای باغچه خونه جدید ، نشا بامیه از کرج خرید، اووووف نمیدونم چرا اینا اینجورین، خیلی سریع خیلی بزرگ میشن و جنس متفاوتی دارند با اون کوچولوها، اصلا به نظرم...
-
فوتبال دستی
دوشنبه 23 مرداد 1402 21:19
سلام مجدد از خیلی قدیمها فوتبال دستی بزرگ و میزی طور را دوست داشتم، آخرین قیمتی که سراغ داشتم حدود ششصد هزار تومان بود که به دلایل مالی و فضایی نخریدم، بحث مالی اینطوری بود که رفت توی اولویتهای چندم و بحث فضایی هم اینجوری شد که اصلا توی خونه جایی برای نگهداری اون میز وجود نداشت. گردش ایامچرخید و فضای مناسب در خونه...
-
متروسواری
دوشنبه 23 مرداد 1402 21:07
سلام مهدکودک پسرکم چند روزی تعطیلی داره به دلایل ساخت و ساز ساختمان بغلی، این تعطیل شدن خیلی خیلی زندگی ما را دچار تلاطم میکنه و البته معمولا همسفر بیشتر درگیر این موضوعات میشه چون شرایط کاری من تقریبا هیچ انعطافی نداره. امروز قرار بود برای یک موضوع کاری برم اداره تجهیزات ، به خاطر طرح و ترافیک معمولا برای اداره رفتن...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 23 مرداد 1402 19:26
سلام چند دقیقه ای هست که توی هوای نسبتا خنک توی حیاط نشستم و آخرین صفحات کتابم را خواندم. کتاب تمام و بسته شده وحس خوبی را داره بهم منتقل میکنه، نامه های دکتر شریعتی به همسرش در سالی که از او دور بوده، در کنار ادبیات دلنشین و جملات گرم دکتر به همسرش، اینکه بعد از چهار سال بلاخره با خودم تونستم قول و قرار بگذارم و...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 15 مرداد 1402 07:07
سلام راننده سرویس مسیر جدیدم پسر جوانی از اهالی دهه هفتاد هست، اصالتا اهل نیشابور هست و جبر زمانه به این خطه آوردش. دنیای جدیدی از موسیقی را به گوش من اشنا کرده ، راننده خوش ذوق و مسیر جدید کمکم میکنه مسیر طولانی اذیت کننده نشه. امروز صبح فرصتی شد به پسرکم توی خواب نگاه کنم، دلم تنگ شده بود برای دیدن چشماش ، برای مژه...
-
سال ۸۷
چهارشنبه 11 مرداد 1402 20:45
سلام امشب یک آرایشگاهی اومدم که ۱۴سال پیش هم اومده بودم، چهره خانم ، صدای خانم و آرایشگاه همه و همه انکار تو ۱۴سال پیش فریز شده بود، تغییر بزرگ یک عدد کپی از خانم آرایشگر در کنارش بود، دخترش. خیلی حس عجیب و غریبی بود، انگار ۱۴سال از جلوی چشمم گذشت.۱۴سال پیش خیلی اتفاقها نیفتاده بود، دلم مریم سال ۸۷ را خواست ، مریمی که...
-
صبح ریحانی
یکشنبه 8 مرداد 1402 07:15
سلام کمی بعد از پنج صبح به روال هر روز از خواب بیدار شدم، بخشی از حیاط منزل سبزیکاری شده و متاسفانه به دلیل زمان محدود ما فرصت چیدن خیلی نداریم. امروز همت کردم و دو سید چیدم که بیارم برای دوتا همکار توی کارخانه ، بوته فلفل را چککردم، فلفل کوچولو زیاد داشت، بزرگ کم، چندتا بزرگ را چیدم و کنار ریحانها گذاشتم، بوته خیار...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 18 تیر 1402 17:44
سلام پسرم این روزها وابستگی زیادی به همسفر داره ، اگر مجبور به انتخاب باشه، حتما ایشان را انتخاب میکنه. دیشب یککار خیلی اشتباهی انجام داد، خسته و بی حوصله بودم، داد بدی زدم، خیلی جدی رو به پدرش کرده و میگه این مامان خیلی بد شده دیگه، بگذاریمش توی سطل اشغال.منرا میگید ، وسط عصبانیت هنگ کردم، وروجک چی میگی آخه؟ در حال...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 17 تیر 1402 07:07
سلام دارم از خیابانی عبور میکنم که مدتهاست مسیرم تعریف شده اما ذهنم یک جوری رفتار میکنه انگار که اولین مرتبه هست. نرده خیابان، مغازه ها، چراغ راهنمایی ، همشون ، قبلیها هستند اما یک چیزی عوض شده، ذهنم، مغزم توی چند روز گذشته شرایطی گذرانده که انگار همه چیزم عوض شده. پسرکم قول سفر گرفته بود، چمدان در ماشین بود که...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 13 تیر 1402 05:54
سلام اگر زندگی روتین شد، اگر کلافه شدیم از یکسری مشکلات ، چند دقیقه به بخش کودکان بیمارستان برید، خود جهنم را می بینید. دق کردم برای شبی که گذشت، برای پسرکوچولوی نازنینم که درد کشید و خانه را خواست، برای ناتوانی خودم توی کم کردن دردش. مدتها حتی برای نمونه گیری خون برای تعیین گروهخونیش مخالفت کردم و دیشب... خدای...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 10 تیر 1402 17:05
سلام به لطف دنیای مجازی، چند ساعتی هست که همراه برادرم هستیم در بیمارستان، منتظر فرشته کوچولو هستند ، او لحظه لحظه خبر میدهد و ما تصور میکنیم آنجا در اتاق انتظار کنارشان هستیم، امیدوارم چشم بخیل حکو.مت همین باقی مانده مجازی را از ما نگیرد، همین کوتاه دبدنها و بودنها را. به لطف مزخرفات سفارت و ویزادهی، پدر و مادر همسر...
-
سحرخیز باش تا ...
چهارشنبه 7 تیر 1402 07:25
سلام به لطف عدم تغییر ساعت و جابجا شدن به منزلی که آفتاب از تمام روزنه هایش ورود میکند، از چهار صبح بیدار میشویم ، هرچقدر تلاش میکنیم خواب برنمیگرده، به ناچار مشابه خانواده های روستا نشین قدیمی از صبح زود مشغول کار و زندگی میشیم ، همسفر قسمتی از حیاط که هنوز آماده نشده بیل میزنم و من کمی ریحان میچینم که برای نهار...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 3 تیر 1402 09:25
سلام به لطف یک ماموریت کوچولو در همین حوالی، امروز کارخانه نرفتم، با هزارتا ذوق پسرکم را صبح آماده کردم و به مهد رسوندنم، هرچند که شازده قهر بود و فرمودند اصلا دلش نمیخواهد پسر من باشه، چرا ؟چون دیشب مجبورش کردم خودش با دوچرخه رکاب بزنه و من را مجبور به هول دادن نکنه، دندان رو جگر کذاشتم و سعی کردم نشنوم چی میگه، به...
-
تغیرات این روزها
سهشنبه 30 خرداد 1402 08:04
سلام بعد از یک هفته بسیار شلوغ و سرویس شدن جسم و جانم در خدمتتون هستم.اسباب کشی با وجود پسرکم یکی از سختترین کارهای دنیا بود و نمیدونم چند ماه طول میکشه خستگی فکری و جسمی تمام بشه و من از شنیدن جابجایی منزل چارستون بدنم نلرزه. خانه قبلی که خالی شد از اسباب و انسان، درب را بستم، گوشه گوشه اش را نگاه کردم،خاطره ها...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 خرداد 1402 22:59
سلام ساعت به یازده داره میرسه و همسفر هنوز به خونه برنگشته، پسرکم به خواب فرورفته و من گوشه کنار خونه را نگاه میکنم و از همین الان دلتنگش میشم. چند لحظه ای هست نخ و سوزن را کنار گذاشتم، درگیری منزل جدید خیلی چیزها را تو خونه ما تغییر داده، یکیش همین دوخت و دوز های مورد نیاز پسرکمون. همسفر حوصله، دقت و ظرافت خوبی داره...
-
توت فرنگی
شنبه 20 خرداد 1402 09:29
سلام اولین محصول خانه جدید چیده شد، دوتا دونه توت فرنگی خوش آب و رنگ با مزه خاص و فوق العاده. همسفر نگاهممیکنه و میپرسه حالا دیگه خونه جدید خوبه؟ کارهایی که پیمانکار بیرونی میخواد تقریبا تمام شده، یک هزارتایی کار جزیی مونده که کار خودمون هست ، اونهم تو شرایطی که شرایط کاری هردومون اجازه مرخصی نامیده. در زمان کوتاه...
-
قایم موشک
پنجشنبه 11 خرداد 1402 19:29
سلام توی ایوان خانه جدید نشستم ، همسفر منتظر کابینت ساز هست، پسرک از خستگی بیهوش شده و روی زیرانداز نازک کنار اتاق خوابیده، چشمهایش معصومتر از هر زمان دیگری است، امروز ساعتی گم شد در محوطه، جانم به لب رسید، گرفتگی عضلاتم اجازه نمیداد قلبم پمپاژ کنه، خدا میداند چندبار خیابان را بالا پایین کردم، چقدر همسفر با ماشین...
-
گیلاس،البالو، زردالو
پنجشنبه 11 خرداد 1402 11:23
سلام نمیدونم اگر میدونستیم تعمیر و بازسازی خونه اینقدر زمانبر، پرهزینه و وحشتناک هست ، باز چنین خطایی میکردیم یا نه؟هبچمدله کار جمع نمیشه، پس انداز ما به انتها رسیده و سرویس شدیم با بدقولی تمام آنها که باهاشون طرف هستیم، افتضاح بدقولن، آخه نمیدونم چه اصراری دارند که این مدلی باشن، خوب تو از اول بگو ساعت ۴عصر میام...