سلام
روزهای کمی تا تولد پسرم باقی مونده، یک چیزی این روزها توی سرم میچرخه ، زیاد به زنی فکر میکنم که عزیز دلم منرا به دنیا اورده، به روزهای آخری که پسرم را درون خودش داشته، به حال احتمالا نامناسبی که داشته ، طوریکه باعث شده پسرکم را هفت ماهه به دنیا بیاره، به حال روانی که داشته، نیازی که به ... داشته و باعث شده پسرک کوچکم ، دوماه در بیمارستان باشد، به روزهای که پسر کوچولوی هفتصد گرمی روی تخت بیمارستان تلاش میکرده برای زندگی سالم بجنگه و من بی خبر اون روزها را در آلمان بودم. چیزی بهتر باعث میشد از خودم و سفرم بیزار بشم.
به چشمهای فوق العاده پسرم خیره میشم، به دستهای کوچولویش، پوست فوق العاده خوشرنگ سبزه اش، به لکه قهوه رنگ کوچک روی کمرش ، به قدی که روبروی کشیده میشه، به ظرافت گوشهایش، به لطافت لبهایش، به چهره ای که روز بروز ، خیلی عجیب و غریب به همسفر شبیه تر میشه، نمیدونم کدوم اینها شبیه اون زن هست، نمیدونم اون زن چه حالی داشته، نمیدونم الان چه حسی داره، خیلی چیزها نمیدونم، فقط یک چیز را میدونم، علی رغم تمام خشمم در ته وجودم به آن زن، به آنچه بر پسرک گذشته، به آنچه هنوز هم درگیرش هست، از او ممنونم، از او برای به دنیا آوردن جگر گوشه ام و عوض کردن تمام زندگی خودم ممنونم.
و جز تقدیر و مصلحت چه نامی دارد ؟ پسرکت برای رشد و تعالی آغوش گرم شما و همسرتان را می خواست . برگزیده شدید . تولدش مبارک ، پر مهر و مانا تا همیشه
خوشحالم که ما برای هم انتخاب شدیم. ممنون از شما
تصورش کن یه کوچولوی ۷ ماه ۷۰۰ گرمی برای این بجنگه که بیاد و بشه چشم و چراغ خونه شما و همسرت ، بشه دلگرمی یه زندگی . خیلی جذاب بود بمونید برای هم همیشه، شما دلگرم به بودنش و اون پشتگرم از حضور شما مادر و پدر مهربون.تولدش پیشاپیش مبارک .( اگه فرصتش رو داشتی شعر پروین اعتصامی در مورد حضرت موسی رو سرچ کن خیلی قشنگه )
سلام، خیلی ممنون از کامنت پر از مهر شما،
حتما شعر را میبینم