-
عطر کوکو سیب زمینی
سهشنبه 16 آبان 1402 20:24
سلام نرم افزار ترددم نشان میده که در ماه جاری، تا الان چهار مرتبه رفتم ماموریت، همون اداره کذایی. آنقدر زیاد بوده که حتی گارسن خوش تیپ و خوش نقش و نگار کافه بغل اداره، کاملا منرا بشناسه و بدونه میز کنار پریز برق لازم دارم. از بخش اداره و رفتار نچسب پرسنلش که بگذریم، ادامه کار که حتما باید همونجا انجام بشه و به لحاظ...
-
النگوی هندی رنگی
شنبه 13 آبان 1402 22:45
سلام شب فوق العاده پاییزیتون بخیر باشه. پسرکم اسباب بازی میخواست، هیچکدام از اسباب بازیهای مورد علاقه وپیشنهاد من را قبول نکرد، خیلی هاشون قیمت بالای داشتند اما چون بعد از مدتها قرار بود یک انتخاب داشته باشه ، با قیمتش هم کنار اومده بودم، اما هر اصراری کردم و تلاشی کردم نخواست که نخواست . توی عبور از یک مرکز خرید،...
-
صادقیه-امام خمینی-حقانی
شنبه 13 آبان 1402 08:28
سلام با کمی تاخیر توراه شرکت هستم. فکر میکنم از تاخیر باید ممنون باشم که باعث شده توی باران توحاده باشم ، نمیتونم بگم چقدر حالم خوبه از این باران ، اونقدر که حتی کامنت بی ادبانه مدیرم نتوانسته ذهنم را تلخ کنه. روز گذشته پسرکم حال خوبی داشت.از قبل با هم قرار مترو سواری داشتیم و به خاطر حال ناخوشش ، قرار کنسل شده بود....
-
خیال نوروزی
جمعه 12 آبان 1402 15:01
سلام دو روز پرتنش داشتیم تا تب پسرکم پایین بیاد و نمی امد، در مظلومانه ترین شکل ممکن هست و انرژی باز نگه داشتن چشمهایش را هم نداشت. امروز روز بهتری شده برای ما. جمعه حدود هفت صبح، به رسم هر هفته که برادرکم میزنگد، سلام و احوال پرسی کردیم. این روزها بیشترین حرفهای ما حول وحوش برنامه عید برای دیدن برادرم و خانواده اش...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 8 آبان 1402 22:42
سلام نیمه شبتون بخیر(خونه ما از نه شب دیگه استارت نیمه شب میخوره).من بنا بر ماهیت پستی که توی کارخانه دارم باید همیشه در دسترس باشم، قانون مزخرفی هست، ولی هست دیگه. بنا بر اقدام چند روز گذشته هم تذکر گرفتم که لیدی جان ، شما با خودت چی فکر کردی که نرم افزارها را به مزاحم نشید تغییر دادی؟همه اینها باعث شد که دیگه جرئت...
-
مادر غیر هنرمند
دوشنبه 8 آبان 1402 19:58
سلام شب شما بخیر باورتون میشه یک نفر الان به دلیل اینکه تونسته چند لحظه کمرش را روی زمین بگذاره تا دردش آروم بگیره، حس خوشبختترین ادم دنیا را داره؟یعنی سقف خواسته ها وآرزوهام همینقدره والا. پسرکم از من صدای ماشین پلیس خواسته، بعد آمبولانس و بعد آتش نشانی، به جان خودم فکر میکردم صدای اینها یکی هست ، از همش ایراد...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 6 آبان 1402 22:21
سلام خبر خوب بدم اول کار، پرونده ای که برای اون همه رفتم اداره و داستان داشت، بلاخره تایید شد، امشب، همین دقایقی پیش. خیلی خیلی اذیتم کرد و داستان حاشیه دار پیدا کرد اما بلاخره شد. خیلی اتفاقی با وبلاگی آشنا شدم که مات و مبهوت کرد. آخرین پست نویسنده که اولین پست آشنایی من با ایشون بود، در واقع خداحافظی ایشون با وبلاگ،...
-
بعضی روزها
چهارشنبه 3 آبان 1402 20:59
سلام روزهایی که فشار کاری خیلی زیاد میره بالا، نه از یک طرف، بلکه از جهات مختلف، مصداق کامل ضرب المثل سگمیزنه، گربه میرقصه میشه برای من. تصویرم از حضورم در اداره ، این بود که نهایتا ساعت ۹صبح کارم تمام میشه و من حدود ۱۰:۳۰میرسم خونه، چند ساعت خلوت ، بعد از مدتها خواهم داشت تا خستگی جسمی و روحی این مدت جبران...
-
اداره گل و بلبل
چهارشنبه 3 آبان 1402 08:15
سلام مجددا توی همون اداره مخاطب کارخانه هستم ، صبح کنی خواب موندم و ساعت ۶:۰۴دقیقه از جا پریدم و بدو بدو آماده شدم. منتظرم تا عزیز دلم تشریف فرما شوند، اگر بیایند. تمام چهره ها خوابالو هست، همه صبح زود راه افتادند، تا شاید این عزیزان دل، نامه ای را امضا کنند، کاری را تایید کنند، بلکه چرخ زنگ زده صنعت بچرخه کنار این...
-
کروکودیل تاکسی سوار
سهشنبه 2 آبان 1402 16:57
سلام حال و احوال شما؟ من خیلی با خودم تمرین میکنم از همسفرم انتظار نداشته باشم،قبول کنم که فکرش و روحیاتش همینه و عوض نمیشه و خودم را عذاب ندم، اما نمیشه. گاهی اوقات حس میکنم توی دید همسفر ، یک کروکودیل پوست کلفت هستم که هیچیش نمیشه، که هرچقدر هم کار کنه ، سخت کار کنه بازهم ادامه میده و چیزی نمیخواد. دیروز دقیقا شش...
-
گل و بلبل
دوشنبه 1 آبان 1402 08:37
سلام توی کار، با یک ارگان دولتی طرف هستیم که خدا نصیب گرگ بیابان نکنه، سیستم پاسخگوییشون داغون، رفتارشون داغونتر. تمام کار و زندگی هم با اینها طرفه. دقیقا ساعت ۶صبح از کرج راه افتادم و ۷:۵۰رسبدم به این اداره عزیز، تا بتونم ساعت ۸:۰۰عزیز دلی را ببینم. الان میگن نمیتونه بیاد. خیلی راحت، خیلی زیبا. تازه میفرمایند هفته...
-
قورباغه چاه نشین
یکشنبه 30 مهر 1402 22:16
سلام روزهای شنبه، روز کتابخانه هست توی مهدکودک پسرم. کتاب انتخاب میکنند، امانت میگیرند ، یک هفته کتاب را دارند و بعد داستان تکرار میشه.تمام طول هفته، موقع خواب ، همسفر باید کتاب را بخونه ، بارها و بارها. امروز نیما کتاب ، قورباغه شاه نشین را انتخاب کرده بود، علت انتخاب هم عکس بزرگ قورباغه روی جلد بود. الان کتاب داره...
-
اتوبوس
یکشنبه 30 مهر 1402 06:57
سلام توی سرویس نشستم و در حالیکه راننده شرکت فولدر شادمهر را گذاشته، در حال عبور از کنار ترمینال کلانتری کرج هستیم، کلی اتوبوس ایستاده و مثل همیشه ترمینال شلوغه، دام میخواست همین الان برم سوار بینی از اتوبوسها بشم و برم به دورترین مکان ممکن ولی خوب لنگرهای ذهنی مغزم اجازه چنین کاری نمیدن. برای مسافرها آرزوی سلامتی...
-
مادری_پسری
شنبه 29 مهر 1402 19:43
سلام عکس زانو سالم بود، اما درد دارم به خاطر احتمالا کوفتگی. برنامه دوچرخه سواری کنسله. از همسفر خواستم کمی فضا بهم بده و امشب یکساعتی خونه نباشه، یک کارتن گذاشتیم و دوتایی، توی نزدیکترین فاصله که پسرکم اجازه میده، در حال تماشای کارتن هستیم. پسرک خوشحاله، مثل هرروز انگار که هیچ چیز یادش نیست من اما با تمام وجودم نگاهش...
-
آرزوی دوچرخه سواری
شنبه 29 مهر 1402 11:46
سلام دلم پسرکم را میخواد، بغلش را میخواد ، مهربونیش را میخواد، پاک شدن نگاه مبهوتش از دیشب را میخواد، نبودن توی این زمان و این مکان را میخواد ، نبودن تمام آدمهای دوروبرم ، تمام تمام تمام ... را میخواد ، دلم پسرم را میخواد با همه گرمای وجودش. دلم میخواد تمام دیشب را بالا بیارم. گند مجدد زدم، نفهمیدم چطوری توی راه پله...
-
ماشین اسباب بازی
شنبه 29 مهر 1402 07:28
سلام تمام آخر هفته تلاش کردم که فول تایم برای پسرک و با پسرک باشم، دیروز صبح چندبار گفت مامان چقدر خوش گذشت، قند در دلم آب شد از گفتنش و از حس خوب مامان خوب بودن. ساعتهای آخر روز که پرونده یک هفته را می بستیم و آماده شروع یک هفته جدید، در حال صحبت تصویری با عموی پسر بودیم، با وجود سردرد و بی حالی ناشی از درد، زمان...
-
چه هفته ای گذروندم
پنجشنبه 27 مهر 1402 20:57
سلام یکشنبه شب یک بحث جهنمی با همسفر داشتم، آنقدر تلخ، آنقدر مزخرف که به خداوندی خدا هنوز دور خودم میچرخم تا بتونم هضمش کنم، آنقدر روانم درد اومد که علی رغم تنگی نفس، مجبور بشم چند نخ دود بفرستم توی هوا، تا صبح راه رفتم از شدت پریشانی حالم و صبح با سری به سنگینی دماوند و خالی خرابتر از خراب روانه کارخانه شدم، یک روز...
-
آقا بالاسر نخواستم
پنجشنبه 27 مهر 1402 09:29
سلام آخه این انصافه که هربار برای تمدید گذرنامه من گردن کج کنم پیش همسفر برای صدور مجوز خروج از کشور، آخه من لعنتی خودم دنیا دنیا مجوز میدم توی شرکت،چرا هربار باید دوباره و چندباره شوهرم به عنوان آقای بالای سر، بیاد به من اجازه بده، هر دفعه این اتفاق افتاده گند خورده به روح و روان من و پر شدم از ناسزا نسبت به مملکت پی...
-
عجب بالا و پایین داره دنیا(تهران)
چهارشنبه 26 مهر 1402 12:53
سلام مدل محل کار من اینجوریه که اگر تمام حاشیه های کاری را کنار بگذاری، و فقط تمرکزت روی خود کار باشه، حداقل هر هفته یک بحران خیلی جدی پیش میاد، بحران که میگم واقعا با مفهوم بحرانه و اصلا منظورم مشکلات روتین کار نیست. به خاطر جدیدترین داستان ایجاد شده که از دیروز حدود ساعت ۸:۳۰شروع شده ، امروز ساعت ۷صبخ باید بیمارستان...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 20 مهر 1402 19:35
سلام امروز توی آینه که خودم را دیدم ، کلافه از دو سانت موی سپیدم، دست به گوشی بردم و پیش آرایشگری که به لطف اسباب کشی حسابی ازش دور شدم وقت گرفتم.رپی دور تند کارهای خونه را انجام دادم، مایع ماکارونی آماده شده، پنکیک پسرکم آماده شد، ظرفهای ظرفشویی رفتند سرجاشون و دائم هم تلاش میکردم صدای بازی پسرک که به لطف سرماخوردگی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 19 مهر 1402 18:55
سلام شب پاییزیتون بخیر باشه انشالا. پسرکم کمی بیمار ، جلوی تلویزیون و روی تشک مورد علاقه ، کارتن تماشالا میکنه. با توصیه دکتر واکسن آنفولانزا زدیم، به توصیه پزشک دیگری، اسپری کلداماریس قرمز را با کلی جستجو پیدا کردیم و هرروز اسپری میکنیم تا مقاومتش بره بالا، ویتامین سی و مولتی ویتامین هم روزانه میدم و البته بازهم...
-
جایی میان ابرها
جمعه 14 مهر 1402 07:35
سلام بعد از مدتها فرصتی شد برای دورو آخر هفته، سفر کوتاهی داشته باشیم به یکی از ارتفاعات البرز و بعد از مدتها فرصتی شد تمام آنچه دوست دارم یک جا جمع شوند، رنگارنگی پاییز فوق العاده، بارش زیاد باران فوق العاده و یک مه گسترده. اینجایی که الان نشستم توی بالکن خونه هست و باران بعد از ۲۴ساعت متوقف شده. یک سکوت مطلق هست و...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 12 مهر 1402 07:15
سلام من سرویس شرکت را با دو نفر از همکاران شریک زندگی هستم، تقریبا هم سن خودم هستند .از نظر من آقایان در محدوده سنی ۴۰دیکه باید دغدغه های متفاوتی داشته باشند با جوونهای بیست ساله ولی اینها ، ایییییش. هردو متاهل هستند، بچه هم دارند، هردو همسر خانه دار دارند که تمام وقت درگیر بچه داری و کارهای خونه هستند. این عزیزان...
-
تلخی غروب جمعه
جمعه 7 مهر 1402 19:36
سلام از معدود دقایقی که میتونم من باشم و من، همان است که همسفر پسرکم را به خاک میبرد و فقط چند دقیقه میتونم چشم روی هم بگذارم و تلاش کنم ذهنم آرامش بگیره. در میان هیاهوی زندگی و مشکلات تمام نشدنی کار و حاشیه هایش ، چشمم به تقویم افتاد ، یک تاریخ آشنا چشمک زد، ذهنم آلارم داد. پرتاب شدم به یازده سال پیش، اون شب جهنمی،...
-
عطر پاییز
چهارشنبه 5 مهر 1402 07:04
سلام توی سرویس هستم ومست از عطر خوش پاییزی طبق روال معمول به طرف کارخانه میرم. بعد از آماده شدن ،چند دقیقه ای فرصت داشتم بالای سر پسرکم بایستم و نگاهش کنم. به دلیل خواب سبکش جرئت نداشتم ببوسمش و دلم داره ضعف میره برای بوسیدن گونه خوشرنگش. عصر که برمیگردم ، اونقدر پر انرژی و وروجک شده که هیچمدله راه نمیده برای...
-
جلسه های مادری -پسری
چهارشنبه 29 شهریور 1402 17:07
سلام توی مهدکودک جدید پسرم ، والدین خیلی درگیر مهد هستند ، جلسات زیادی برگذار میشه و حدس میزنید حضور در این جلسات برای من با شرایط و مسافت کارم چقدر سخت هست ، اما به دلایلی تمام تلاشم برای حضور را انجام میدم. امروز از اون روزهای جلسه دار بود، ساعتی مرخصی ثبت کردم، توی جلسه بودیم به همراه مربی پر انرژی پسرکم، نیمه دوم...
-
دل از من دلبری از تو
چهارشنبه 29 شهریور 1402 09:51
سلام خیلی روزها معمولی شروع میشه، بدون دغدغه عجیب و غریب هم به پایان میرسه. بعضی روزها معمولی شروع میشه ، یک اتفاقهایی برات می افته دلت میخواد دکمه استپ را بزنی تا بفهمی کجای روزگاری. توی جلسه بودم، گوشی زنگ خورد با تلفن ثابت کرج، فکر کردم مهدکودک پسرم هست جواب دادم،مهدکودک نبود، خودش را که معرفی کرد، تحمل وزنم برای...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 28 شهریور 1402 07:48
سلام یک صبح خوب شروع شده با عطر خوش پاییز خدا میدونه که از شروع شهریور ، چه حسی از اومدن پاییز تو قلب من وارد میشه. این روزها فنجان چای را میبرم بیرون توی حیاط ، بیسکوییتهایی که تلاش کردیم با پسرکم درست کنیم، میاریم توی حیاط، تلاش میکنیم از انرژی خوب پاییز استفاده کنیم و راه گفتگو را باز کنیم، باور میکنید این روزها...
-
Effect of vaccan
یکشنبه 26 شهریور 1402 21:24
سلام اگر بگم تمام پیچو مهره های بدنم درد میکنه، اغراق نکردم، یک جوری منگ و بی حالم و درد دارم که جدی جدی دارم فکر میکنم خوب چکاری بود که واکسن بزنم و خودمو داغون کنم، خوب میگذاشتم هر موقع لازم بود مریض میشدم، این چه کاریه الکی الکی سر خودم اوردم؟ همسفر هم روبراه نیست، خوشحال شدم، دروغ چرا طاقت نداشتم تنهایی عوارض...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 26 شهریور 1402 17:18
سلام اگر ذهن من قدرت اینرا داشت که مطالب را به این وبلاگ انتقال بده، قطعا روزی چندین پست توی وبلاگ داشتیم ، حیف که نمیشه و تاریخ مطالب توی ذهنم تا بیاد روی صفحه منقضی میشه خلاصه چند تا موضوع که برام مهم بود را بگم مدتی هست توی فاصله دوری با هم همسفر هستم، از نظر مسافت نه ها، از نظر صحبت، همراهی و ... متاسفانه چند تا...