سلام
از خوبی های جزیره
طولانی مدت با پسرکم بودم،ساعتهای زیادی توی شن بازی کردیم، همانطوری شنی بغلش کردم ، به بدنم چسبیده بود، کلی فرصت خیره شدن به آبی عمیق دریا داشتم، قلیه میگوی فوق العاده خوردم، با همسفر وقت گذراندم ، طعم شوری آب دریا را موقع قایق سواری حس کردم ، زمان زیادی فرصت کردم کتابم را بخونم ، ساعت بیشتری تونستم بخوابم و از همه مهمتر، توی این چند شبی که میدونستم سخت میگذره، کمتر فکر کردم و گذشت.
پسرک توی گوشم گفت مرسی که منو میاری مسافرت، مسافرت خوبه.
از بدی های جزیره
شب اول حضورم ، علی رغم پوشش مناسب کنار ساحل با برخورد بد ابلهی به نمایندگی از داد.ستان روبرو شدم، آنقدر نسبت به دیگر خانمها پوشیده تر بودم که تا چند لحظه تو شوک بودم ، فکر کردم پسرک دیوانه است و این چرندیات را از روی دیوانگی داره میگه،دوربینش را که درآورد و از تو صورتم تند تند عکس گرفت، همسفر که باهاش درگیر شد، تازه فهمیدم شوخی نیست، کثافت همه جا هست.
شرایط اقتصادی جزیره خیلی عوض شده، نسبت به دوسال قبل، چهار سال قبل، خیلی چیزها عوض شده و طبق گفته عزیزان ساکن، تعداد مسافر خیلی خیلی کم شده، اینرا دوست ندارم ، وقتی مسافر کم میشه چرخه درآمد متوقف میشه، شادی متوقف میشه، حال خوب متوقف میشه،زندگی سختتر میشه.
ادامه دارد...
《پسرک توی گوشم گفت مرسی که منو میاری مسافرت》آیا برای این جمله غش کردن سزا نیست!
چی بهتر از این برای یه مادر و پدر .واقعا خستگی سفر رو از تن میبره این جمله .
دوست ندارم به اون نفهم ،حال بهم زن فکر کنم
همین جمله اش جبران تمام سرویس کاری های دیگرش بود![](//www.blogsky.com/images/smileys/112.png)
منم دوست ندارم، اما فکرش هست، هنوز تو ذهنم میجنگم که چرا تکه پاره اش نکردم