-
عکس سفری
شنبه 16 اردیبهشت 1402 21:39
سلام یک دیواری تو خونه داریم که روی اون عکسهای دونفره من و همسفر هست، در سفرهایی که فرصت کردیم برویم، پسرکم هربار اینها را میدید و میپرسید من کجا بودم؟ جواب میگرفت که تو هنوز پیش ما نبودی، به دنیا نیومده بودی و... در سفر اخیر هیچ مدلی نتونستیم سه نفری یک عکس بگیریم که قابلیت چاپ داشته باشه، یعنی حتی با فوتوشاپ هم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 11 اردیبهشت 1402 03:44
سلام برادرکم مهمانی پیش از تولد برای جوجه در راه دارد، از مدتها قبلتر صحبتش را میکرد، یکی از غذاهای مهمانی به خاطر من کشک بادمجان است، تعدادی از نزدیکترین دوستان من نزدیک او زندگی میکنند و در مهمانی هستند و تلاش میکنند لحظه لحظه برای من عکس بفرستند و مثلاً من را شریک مهمانی کنند، عکسها هیچکدام باز نمی شوند تا الان،...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 7 اردیبهشت 1402 10:12
سلام از مزخرفترین حالات زندگی ،خیره به سقف شدن، همراه تهوع بسیار و سرگیجه فراوان است ، فشار لعنتیم از روی هفت تکان نمیخوره، چسبیده رو این عدد.جمله مادربزرگها :هیچ چیز، هیچ چیز تو زندگی به ارزشمندی سلامتی نیست، بخدا من اینو میدونم، اعتقاد قلبی هم دارم، دلم راه رفتن بدون سرگیجه میخواد.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 5 اردیبهشت 1402 19:25
سلام حال و احوال شما؟ بعد از تعطیلات خوبی که گذشت، یک دنیا کار داشتم برای ادامه هفته، خیلی خیلی کار داشتم، هزار بار توی ذهنم برنامه چیدم که به همشون برسم و ناگهان از ساعت حدود ۱۲ صبح دوشنبه ، حس سرگیجه ، تهوع ، منگی اومد سراغم، اونقدر شدید که مجبور شدم تو کارخونه بخوابم، بدنم نمیتوانست سرم را نگهداره، فشارم ۸ بود،...
-
Change control
دوشنبه 28 فروردین 1402 17:01
سلام موضوع مهمی توی تولید تجهیزات پزشکی وجود داره به عنوان change control، یکسری الزامات در حال تغییر هست که پروسه این موضوع را بسیار سختتر کرده، معنی راحت ش میشه که تغییر در تولید خیلی پرهزینه و پرریسک هست و به معنی واقعی کلمه سرویس میشی تا بتونی تاییدیه یک تغییر را دریافت کنی.حالا تو این سختگیری وای به روزگار شرکتی...
-
مادر-پسری
یکشنبه 27 فروردین 1402 20:10
سلام مجدد همسفر امشب مهمانی افطار محل کار دعوت هست، حضورش هم اجباری هست. پسرک غمگین بود و اجازه نمیداد پدر برود، قرار شد غیبت پدر را دونفری در خانه بازی بگذرانیم، تمام کامیونهای موجود در حال حاضر تصادف کرده روی زمین و پسرک به عنوان پلیس در حال رسیدگی به امور هست، مریم هم به عنوان مادر آقای پلیس روی صندلی کوچک موجود...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 27 فروردین 1402 10:36
سلام انگار وبلاگنویسی دوباره رونق گرفته، چندین وبلاگ جدید یافته ام ، دوستشان دارم
-
چالش مهدکودک
یکشنبه 27 فروردین 1402 10:30
سلام مجدد چرا مهدکودک فعلی را میخوام تغییر بدم؟ *بعد از ظهرها مهد روی هواست، هرآنچه بچه هست به همراه یک مربی یا کمک مربی یا یک غیر مربی به امان خدا رها میشن و الی ماشالا زد و خورد پیش میاد، پسرک هم قلدره معمولا توی درگیریها حضور فعال داره. *تعریفشون از خانواده توی کلاس مانور. روی به دنیا اومدن بچه هاست، ازشون درخواست...
-
راه طولانی
یکشنبه 27 فروردین 1402 10:12
سلام نه اینکه راه طولانیه و من هم میخوام مهار زبانم برای کنجکاوی در مورد راننده کنترل بشه مجبورم اینجا پست بگذارم، تحمل بفرمایید تازگیها تلاش میکنیم تعداد نه و نکن مورد استفاده برای پسرکم در طول روز کنترل بشه و سهم من و همسفر بیشتر از ۵تا نشه، فقط در مواردی بکار بره که پای آسیب جدی در میان باشه چه برای خودش یا...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 27 فروردین 1402 09:57
سلام یکی از لذتهای زندگی من آشپزی کردن برای پسرکم هست و البته آماده کردن تغذیه روزانه اش و چیدن کوله پشتی. این دقایق یک مدیتیشن خوب برام میسازه. بنا بر چالشهایی که با مهدکودک فعلی دارم ، میخوام مهدکودک را عوض کنم و مهد جدید که پسندیده شده میگه خودمون نهار میدیم، الان مجبورم به خاطر یک عالم فاکتور جورواجور ، آشپزی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 21 فروردین 1402 07:53
سلام صبح زیبای بهاریتون خیر و خوش نوشتنی زیاده اما یک اتفاق دیشب عامل نوشتن پست امروزه. تلاش میکنم امسال وقت بیشتری با پسرکم داشته باشم، تو این چند روز خوب بوده و عکس العمل پسرکم عالیه، یک قدم من برداشتم، ده قدم اون نزدیک شده. دیشب بعد از کلی بازی بازی، در حال نی نی بازی بودیم، همینطوری که توی بغلم بود و با چشمهای...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 27 اسفند 1401 06:56
سلام سال کاری تقریبا برای من به پایان رسیده، اینکه میگم تقریبا یک کاری مونده که به شدت توی اون اشتباه کردم و منتظرم ببینم میشه جمعش کرد یا نه و خدا کنه که بشود. پسرک کنارم خوابیده با چشمانی که توی خواب نبض داره و دلبری میکنه از پشت پلک بسته، همسفر برای تمام کردن کارهایش زودتر از همیشه به محل کارش رفته و من هستم و...
-
چای عطری
دوشنبه 15 اسفند 1401 14:22
سلام میدونید چی جلسه و آدمهای نچسب جلسه را قابل تحمل میکنه؟ یک فنجان چای خوش عطر و خوش طعم و خوش رنگ. میشه هر مزخرفی را کنارش تحمل کرد
-
اسفند دونه دونه
شنبه 13 اسفند 1401 07:43
سلام با چشمهایی نیمه خوابالو توی سرویس. به طرف کارخونه میرم، هوا نیمه ابری هست و علاقم به این هوا نمیگذاره پلکها کامل بسته بشن و آخرین چرت را بزنم. خیلی تلاش میکنم حس و حالم به اسفند برگرده، دلم میخواد پسرک تفاوت روزها را حس کنه اما اخبار ریز و درشت نمیگذاره خیلی موفق باشم، هرچند که تلاشم ادامه داره، هرروز تو گوش...
-
افست
دوشنبه 8 اسفند 1401 10:35
سلام صبح زیبای اسفندماهتون بخیر باشه بعد از یک ماه سنگین و سخت ، دارم سعی میکنم به روتین کار و زندگی برگردم. یکی از کار هم ای سخت برای من حضور در اداره مرتبط با کارم هست و این کار سخت دقیقا تو روزهایی که نیاز به ریکاوری بعد غز ممیزی دارم دوباره اتفاق افتاده اما... مدتی هست تونستم تجربه بیخود حضور در این اداره را فوق...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 3 بهمن 1401 20:42
سلام پسرکم وهمسفر جلوی روی من ایستادند و درحال مثلاً نرمش پیش از کشتی هستند، من خسته و بی جان از روزهای پرحجم کاری روی مبل پخش شدم و نگاهشان میکنم. لحظاتی دیگه این نرمش طولانی تبدیل میشه به یک کشتی بسیار جدی و من خوشحالم که اون وسط نیستم. خیلی سعی میکنیم پسرکم ناسزا یاد نگیره ولی ظاهراً سعی ما کافی نیست، نمیدونم چی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 28 دی 1401 07:34
سلام علی رغم تلاشهای ما پسرکم اهل میوه خوردن نیست، برای جبران این موضوع سعی کردیم حداقل میوه خشک مصرف کند ، کمی موفق شدیم در چند شب گذشته با بازی و تلاش علاقمند به آبگیری پرتقال شده و کمی مینوشه. یکی دو شب مقاومت کرد. شب گذشته نزدیک موقع خواب،یخچال را باز کرده و پدرش را صدا میزند که چرا پرتقال نداریم؟ نیما پرتقال...
-
آب گوشت
دوشنبه 26 دی 1401 20:13
سلام پسرکم همراه پدرش در منزل بودند و من کارخانه. قرار بود پدر برایش ماکارونی بپزد. همسفر با من تماس گرفت که پسرکمون درخواست غذا داده و گفته ماکارونی نه، همون غذاهه که خیلی به به هست ، با پیاز میخوریم. همسفر متوجه نشده و راهنمایی بیشتر خواسته، جواب شنیده همونکه آب داره، نون داره و بله، معما حل شد.جواب آبگوشت شد. دلم...
-
کثافتخانه
پنجشنبه 22 دی 1401 17:25
سلام امروز کارخانه بودن، یواش یواش میخوام برگردم خونه و خدا میدونه چقدر شرمنده همسفر و پسرکم هستم. چندماه اخر سال، به طرز عجیبی حجم کار سنگینتر می شود و ایکاش فقط حجم کار بود. در شرکتی که کار میکنم، رقابت، زیرآب زدن و سایر موارد مشابه به طرز عجیبی زیاد است، یعنی گاهی چنان مات و مبهوت انگشت به دهان میشوم که آخه چرا،...
-
مادری-پسری
چهارشنبه 21 دی 1401 17:25
سلام پسرکم ارتباط خیلی قشنگی با پدرش گرفته، هردو خیلی خوب با هم کنار میان، آنقدر هماهنگ و عاشقانه که گاهی آژیر حسادت من به فریاد درمیاد. دقیقا زمانهایی که حس میکنم جایی تو ذهن قشنگ پسرکم ندارم واولویتش پدرش هست، چیزی میگوید که تمام دل مرا میبرد و تا حسابی نچلونمش و بوسش نکنم رهایش نکنم. دیشب با چشمهای مشکی و براقش...
-
تولد نازنین دی ماهی من
یکشنبه 18 دی 1401 21:41
سلام سه سال گذشته تولدهای پسرک خیلی مفصل بود، هرچند که خودش نهایت ذوقی که داشت، برای فوت کردن شمع بود. امسال از مدتها قبل تصمیم نداشتم جشن بزرگی داشته باشیم ، پیش آمدهای چندماه اخیر ، ذره تمایلم را تمام کرد. مدتی پیش یک روز گریان از همسفر تولد خواسته بود، با جزییات گفته بود (احتمالا جزییات را از فیلمهای تولدش که زیاد...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 18 دی 1401 07:30
سلام در جریان اوضاع پیچیده کاری من که هستید، در جریان حاشیه های تمام نشدنی اش هم. هرروز به خودم قول میدم مواظب حال خودم باشم و اجازه ندم تومحیط پر دسیسه و آلوده کار، آسیب ببینه و هرروز قول خودم را میشکنم و البته که حتما یک روزی درستش میکنم. این چند روز در گیرودار تولد پسرک بودم، قرار بود این نوشته ها دیروز نوشته بشه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 11 دی 1401 21:12
سلام یکی از چالشهای کار من بحث وجدل و درگیری زیاد با واحدهای مختلف به ویژه واحد تولید هست. هر موقع بحث میکنم تمام روز حالم بد است، نمیدونم دیگران چطور میتونم توهین کنند و توهین بشوند و بعد مثلاً خیلی راحت غذا بخورند، به خانواده شأن رسیدگی کنند و کلا زندگی روتین را از سر بگیرند. وبلاگی هست که خیلیها احتمالا او را...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 دی 1401 07:31
سلام توی جاده به سمت کارخانه در حرکتم، تقریبا مه کامل پوشونده جاده را و حدود ۵۰متر جلوتر را میشه دید. تمام اطرافم غیر قابل دیدن هست و من عاشق این مدلی رفتن به سمت کارخونم. حرکت تو مه برام جزء زیباترین دقایق زندگی هست و میشه خود خود زندگی، یک دید محدود و یک عالم علامت سوال در اطراف. *همکاری برام پیغام داده که چطوری...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 3 دی 1401 10:43
سلام حال و هوای برفی مبارکمون باشه،ایکاش که بباره، خیلی بباره، اونقدر که تیتر یکی از اخبار بشه، سدها لبریز شدند. چند روزی هست، توی قسمت بد خودم گرفتار شدم، هرچه بلد بودم انجام دادم شاید این روی بدم بره لایه های زیرین اما نشد که نشد.شماره تلفنهای گوشی را بالا پایین میکنم ، شاید اسم امنی پیدا بشه و چند دقیقه من بگم و...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 23 آذر 1401 08:33
هرروز صبح چند دقیقه وقت به خودم میدم تا آروم آروم لود بشم و ذهنم متمرکز کار. روی گوشی با انواع ف.ی.ل.ت.ر شکن کلنجار میرم، یک کانال دوست داشتنی توی تلگ.رام را میخونم ، چند سایت سیاسی میخونم، آروم آروم گازی به لقمه میزنم و درنهایت چایم را مینوشتم. پنجره اتاقم ویو خوبی با آسمان و بیابان دارد. چند لحظه ای خیره به آسمان...
-
برگ مو
سهشنبه 22 آذر 1401 17:20
سلام نمیتونم حال دلم را توصیف کنم، بند دلم مدام در حال پاره شدن است از اضطراب، گاهی طعم خون حس میکنم از شدت خشم و غم. دنبا راهی هستم که دوام بیاورم، تصویرسازیهای زیبا از آینده میکنم در خیالم و طعم خون میرود. بنا بر شرایط زمانه قرار است خانه ما در چندماه آینده تعویض شود ، این تعویض هم خوب است و هم بد. عاشق تمام وجود...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 14 آذر 1401 07:57
سلام صبح زود که بیدار شدم، لایه نازک برف را روی زمین دیدم، ذوق زده از دیدن سفیدی، پسرک را بیدار کردم، تمام وجودش را بوسیدم، تا بیدار بشه، قند توی دلمون آب شد دوتایی، روی زمین کنار پنجره خیره به بارش نرم برف شدیم، موجی از پرنده های مهاجر را دیدیم، ذوق کردیم و ذوق. لباسش را پوشید، بازهم بوسیدمش، به همسفر سپردمش تا راهی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 11 آبان 1401 16:23
سلام فیلم و عکس از تلخیهای این روزها زیاد دیدیم اما یک فیلم و عکس منرا به جنون رسانده، با دیدنشون چندین بار بالا آوردم و هنوز هم فکر کردن و تکرار دیدنشون داغونم میکنه ، تصویر دخترکی که پنجه در خاک زده و مات و مبهوت خاک جلوی رویش هست و فیلمی که خانواده پسرکی آرتین نام در شاه چراغ را نشان میده و ادامه فاجعه. نگاه پسرک...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 7 آبان 1401 21:40
سلام این خونه را به خاطر پنجره های فوق العاده اش انتخاب کردم، پنجره های بزرگ که به اصرار همسفر حریری با عنوان پرده روی آن قرار گرفت ، بارها و بارها کنار این پنجره، خیره به درختان قدیمی روبرو نشستم و خیال بافتم، کنی دقیقتر که به دوردستها خیره میشدم، البرز را میدیدم. به لطف. تکرار سرقت، اجباراً نرده های زشتی روی پنجره...