-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 11 آبان 1401 16:23
سلام فیلم و عکس از تلخیهای این روزها زیاد دیدیم اما یک فیلم و عکس منرا به جنون رسانده، با دیدنشون چندین بار بالا آوردم و هنوز هم فکر کردن و تکرار دیدنشون داغونم میکنه ، تصویر دخترکی که پنجه در خاک زده و مات و مبهوت خاک جلوی رویش هست و فیلمی که خانواده پسرکی آرتین نام در شاه چراغ را نشان میده و ادامه فاجعه. نگاه پسرک...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 7 آبان 1401 21:40
سلام این خونه را به خاطر پنجره های فوق العاده اش انتخاب کردم، پنجره های بزرگ که به اصرار همسفر حریری با عنوان پرده روی آن قرار گرفت ، بارها و بارها کنار این پنجره، خیره به درختان قدیمی روبرو نشستم و خیال بافتم، کنی دقیقتر که به دوردستها خیره میشدم، البرز را میدیدم. به لطف. تکرار سرقت، اجباراً نرده های زشتی روی پنجره...
-
برای
سهشنبه 3 آبان 1401 21:05
مدتی پیش که برای ...به راه افتاد و علتهای مختلف و خشم و غم لیست میشد، با خیلی از اون علتها آشنا بودم ، خیلیها ، برای من هم علت خشم و غم بود اما از همه آشناتر، برای اشکی که از گوشه چشم میخواد بیافته و تلاشی که میشه نیفته، برای غم تلخی که تو اون طبقه اول فرودگاه لعنتی وجود داره وقتی بدرقه میکنی ، وقتی آخرین تلاش را...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 2 آبان 1401 20:51
بلاخره واکسن آنفولانزا زدم، توی کلینیک تعداد قابل توجهی بانوی بدون پوشش اجبا-ری دیدم، نمیدونم خوشحالی داره یا نه، از این روزها منگمنگم. مجبور شدم توراه برگشت پسرک به پارک خلوت و سوت و کور محله بیاریم، داره بدوبدو میکنه و همسفر هم به دنبالش، شکر خدا لطف کرده و مریم را معاف کرده. یک چیزی ته ذهنم شلوغه، میاد روی...
-
میوه های محشر پاییز
دوشنبه 2 آبان 1401 17:28
پسرک میوه نمیخوره، مطلقا، جان به لب شدیم چیزی به حلقش بفرستیم. صبح توی بغلم در حال ناز و عشوه بود. شعر باران و پاییز میخوند. میوه های پاییزی را اسم برد:پاییز خرمالو داره، گلابی داره، انار داره. چند لحظه تو چشمام نگاه کرد گفت:نیما انار دوست داره، نیما گلابی دوست داره. شنیدنش به دلنشینی انفجار طعم گلابی توی دهان بود یا...
-
اولین قطرات باران
دوشنبه 2 آبان 1401 08:07
سلام به روی ماهتون ، به حال و هوای قشنگ پاییزیتون نگفته بودم دیگه با سرویس شرکت نمیرم؟با دو همکار دیگه یک ماشین گرفتیم، صبحها حدود چهل دقیقه دیرتر از منزل خارج میشم و وای از این چهل دقیقه. پسرکم را با بوسه بیدار میکنم، آنقدر میبوسمش و آنقدر ناز میکند که هردو فول انرژی میشیم اول صبحی، اسپری آبی و سبز را با ادا و اصول...
-
شوخی
سهشنبه 12 مهر 1401 19:23
سلام برادرکم برای سورپرایز خانواده ناگهانی اومد ایران، تو فرودگاه مبدا بود که شنیدم، تنم لرزید از شلوغیها، از هوای ترسناک خیابانها، از بازداشت شده دوستش، از تمام مصلحت اندیشی های چهل سالگی ، تا رسید به خانه ، هزار بار در دلم مردم و مردم. از خدا که پنهان نیست ، از شما هم پنهان هم نباشد، تمام دنیا یک طرف، برادرکم هم یک...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 12 مهر 1401 08:01
سلام بوی پاییز پیچیده توی کرج، رنگ و لعاب زرد و نارنجی داره میشینه روی درختها، خنکی فوق العاده صبحها نمیزاره راحت از پتو دل بکنی، باید حال دل خوب باشه برای من عاشق پاییز اما دوست صمیمی دوباره باز.دا.شت شده، به دخترهای کوچولوی دوقلویش فکر میکنم و گوشه قلبم تیر میکشه . دخترکی با موهای طلایی ، با بستن موهایش آماده...
-
چکاپ اجباری
سهشنبه 29 شهریور 1401 20:31
چند روزی هست عجیب به روغن سوزی افتادم ، از یک سردرد و سرگیجه و تهوع شروع شد، به روال فشار همیشه پایین چندبار سرم زدم، تب که اضافه شد و فشار که بالا اومد مجبور شدم نگران بشم، نه کار میتونم بکنم، نه خواب ، نه هیچی، یک دنیا تست دادم و بین دکترهای جورواجور پاسکاری میشم، منتظر یک سری تست جدید هستم تا بفهمم بلاخره چه خبر...
-
ژینا گل من
سهشنبه 29 شهریور 1401 20:24
روزگار غریبی است نازنین خیلی غریب خیلی آشنا از بیست سالگی تا چهل سالگی خودم ، نمیدونم چندبار روزگار این مدلی دیدیم، چندبار ته دلمون آرزو جوونه زده و خشک شده، نمیدونم آیا روزی روزگاری، رنگ و روی متفاوت میبینیم. علی رغم همه تلخیها، سیاهیها، هنوز ته دلم آرزو ، امید وجود داره، ایکاش که ریشه اش در حماقت نباشه.
-
دایی جان
پنجشنبه 17 شهریور 1401 21:35
سلام از تمام خانواده مادری ، یک دایی مادری بود که بسیار در خانواده ما عزیز و دوست داشتنی بود، آدمی بود شبیهش تو خانواده مادری و پدری اصلا پیدا نمیشد. از بین تمام عید دیدنی های جدی و قانونمند ، خانه دایی ، دلنشینترین عید دیدنی را داشت، شیرینی مورد علاقه ما را تو حجم زیاد به همراه یک جور آجیل دوست داشتنی تهیه میکرد و...
-
بوی خوش پاییز ، در شهریورماه
دوشنبه 7 شهریور 1401 17:06
سلام، حال و احوال شما دیدید چه زود به پاییز رسیدیم؟باورتون میشه به چشم بر هم زدنی بوی خوش اول مهر داره میپیچه توی زندگیمون ؟ توی سرویس شرکت هستم و در حالیکه چشمهایم میل زیاد به خواب داره اما دلم اینجا نوشتن را خواست، فکر کنم یک چیزی را دیگه همه اینجا فهمیده باشند، هر موقع اوضاع من با همسفر و کارخونه به هم میریزه،...
-
Livin’ La Vida Loca
چهارشنبه 19 مرداد 1401 07:14
پسرک نازنینم، عزیز دل مریم که یه روزهایی که خیلی هم دور نیست، ظریفترین موجود دنیا بود،پسرکی که روز اول ورودش به خونه خودش خودش را خوابوند، پسرکی که مثل پرکاه ظریف بود، آهنگ انتخاب میکنه،آهنگ درخواست میده، لباس انتخاب میکنه، مخالفت میکنه، نظر میده و من میمیرم برای تمام وجودش، مبهوت وجود نازنینش میشوم و این روزها...
-
بوی خوش پاییز ، آخرای مرداد
چهارشنبه 19 مرداد 1401 07:04
سلام به روی ماهتون حال و احوالتون؟ من و اهل و عیال هم خوبیم شکر خدا، میگذرونیم. طبق روال روزهای سخت کاری داشتم و دارم، شاید طبق روال خیلی درست نباشه، چون روزهای خیلی سختی داشتم اما خدا را شکر گذشت و میگذرد . یکی از مشکلات من تربیت نشدن و آماده نبودن برای محیطهای پرحاشیه و پرسیاست کار هست، درسته که سالهاست توی محیط...
-
بوی خوش پاییز ، اول مرداد
یکشنبه 2 مرداد 1401 23:11
سلام حال و احوال شما؟خوبین انشالا؟ کرونا، اقتصاد، گشت ارشادو... حال خوب براتون گذاشته؟ خدا را شکر که خوبین. من و اهل و عیال خونه هم خوبیم، روزگار میگذرونیم، از آخرین پست اینجا خیلی اتفاقها پیش اومده، البته خیلی روزها هم همه چیز مشابه قبل بوده و تغییر نداشته، اوضاع کار حسابی شلوغ و سنگین و پرحاشیه مثل همیشه، هفته قبل...
-
اُتو کاری
یکشنبه 4 اردیبهشت 1401 07:00
سلام به روی ماهتون نمیدونم از اخرین باری که لباس اتو کردم، به خصوص لباسهای پدر و مادرم را چندسال گذشته؟ به لطف دیسک گردن و کمر و وقت بسیار کم و البته قیمت مناسب خشکشویی سر کوچه،مدتهاست توی خونه لباس اتو نکردم،لباسها را یکبار درماه میبریم تحویل آقای باران میدیم و دعایی به جانش میکنیم. این پیشنهاد را به مادر دادم، غوغا...
-
سبز و دلبرانه بهاری
چهارشنبه 31 فروردین 1401 06:51
سلام صبح زیبای آخرین روز فروردین به خیر و خوشی انشالا. گفته بودم کوچه محل اقامت ما خیلی سرسبزه و تو خر فصلی یه جور دل میبره؟ یک جوری سبز بعاری داره تو این فصل و یک چه چهی میزنند پرنده های مدل به مدلی که توی اون میچرخند، آدم دلش میخواد همان وسط کوچه بی خیال همه چیز بشه و بشینه ، انگار که وسط بهشت نشسته. امروز خیلی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 29 فروردین 1401 07:08
سلام به روی ماهتون روز و روزگارتون خوش باشه الهی، روزهای بهاری هم مبارکتون باشه انشالا. گرد و خاکی گرفته اینجا را، یک آب و جارو بزنیم ، یک موقع کسی نیاد فکر کنه صاحبخونه نداره. خیلی وقته ننوشتم، هرچند همه چیز را توی ذهنم تایپ میکنم اما مشغله های زیاد باعث کمرنگی شد. آخرای ۴۰۰ یک طوری شد که میگفتم آخدا یه زحمتی بکش ،...
-
اسفند شلوغ
سهشنبه 10 اسفند 1400 07:15
سلام به روی ماهتون توی سرویس نشستم، از اتوبوس یک آهنگ زیبا و نوستالژیک از معین پخش میشه، نفرات محدودی توی سرویس هستند و البته اکثرشون نیروهای خودم هستند. نزدیک به یک ماه هست که شدیدا درگیر آماده سازی تیم برای ممیزی هستم، شبها تا دیروقت کارخونه بودم و شبی هم کامل موندم. دلم پر میزنه برای بودن با همسفر و پسرک، دلم پر...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 9 بهمن 1400 06:50
سلام صبح زود زیبای شما، با یکماه باریک و بلند کنج آسمون نیمه تاریکش بخیر باشه انشالا. روزگار با یکانگشت کوچک شکسته همچنان کند و کند میگذره، چه توی راه رفتن چه کارهایی که انجام دادنشون هیچ ربطی به انگشت کوچک پا نداره ولی انگار فرصتی پیش اومده تا اونهاهم اظهار وجود کنند و یکجورایی حالم را جا بیارند. جالبه که الان همه...
-
انگشت کوچولوی پای من
سهشنبه 5 بهمن 1400 17:27
سلام علیکم دوستان حال و احوال شما؟خوبین؟ خوشین؟ من خوبم، یعنی بد نیستم ، کمی دردسر برای خودم درست کردم که الکی الکی گرفتار شدم. خانه پدری بودم، پسرک روی میز صبحانه با ظرف عسل کشتی میگرفت، امدم ظرف عسل و زندکی نادر را نجات بدهم، نفهمیدم دیوار از کجا سبز شد، پایم کوبیده شده توی دیوار. دقایقی بعد دعوای جزئی با همسفر...
-
شب آخر
پنجشنبه 9 دی 1400 22:28
سلام نمیدونم برای همه اونهایی که شب آخر مسافرها را بدرقه میکنند چطوری میگذره ، شب خانه پدری مزخرف میگذره، خیلی مزخرف. همه باید به روی خودشون نیارن که چه حالی دارن، الکی میخندن، بی حوصله هستن، کلافه هستن و... مهاجرها احتمالا حال بدی دارند، خانواده مهاجرها حال بدتری دارند خیلی بدتر، همیشه چشم به راهن، همیشه دلتنگ.
-
بم
دوشنبه 6 دی 1400 07:08
سلام ۱۸ سال قبل بود، خوابگاه ۹ دانشگاه صنعتی، حدود ۶ صبح بود یا کمی دیرتر، صدای جیغ از طبقه پایین اومد، مریم سحر خیز که مثل همیشه کله سحر بیدار شده بود به سمت طبقه همکف دوید، لاله بود که جیغ میزد، دخترک زیبا روی و بلند بالا که همیشه تو مراسمها مجری بود و انقدر خودش و اسمش جذاب بود که آدم بشناسش، گوشی تلفن دستش بود و...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 24 آذر 1400 06:49
سلام دیروز حدود ۷ بعد از ظهر از شرکت به خونه رسیدم. ارتفاع موهایرسفیدمنزدیک ۴ سانتی متر شده بود و عجیب روی اعصابم بود در کنار صورتی که ماشالا انگار کود دهی شده از بس رشدش خوبه. شکر خدا هر چی به ریزش سرم اضافه میشه، رشد صورتم بیشتر میشه. قبلش با دخترکهنرمندی که لطف میکنه چهره منرا به انسان شبیه میکنه قرار گذاشته...
-
Highlight
دوشنبه 22 آذر 1400 06:59
سلام، صبحتون بخیر باشه الهی بنده خدایی از من در مورد های لایتهای زندگیم پرسید، های لایتهای روشن و منفی. از اون موقع همه جا دنبالشون میگردم، مثلا: اگر بخوام دو تا زمان طلایی از شبانه روز را اسم ببرم، قطعا طلوع و غروب میشه. وقتی هاله نارنجی و قرمز پخش میشه تو آسمون، چه از روشنایی به تاریکی بره و چه از تاریکی به روشنایی،...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 آذر 1400 07:15
سلام، صبح زیبای آذرماهتون بخیر باشه الهی این روزها تنها زمان خلوت با خودم و غرق شدن تو حال و احوال خودم، دو تا یک ساعتی هست که توی سرویس نشستم و تو راه رفت و برگشت کارخونه و منزل هستم، البته اگر حضور ۴۰ نفر دیگه توی سرویس را بشه در نظر نگرفت. تاریکی هوا و ذره ذره بیرون خورشید هم دیگه کار را تمام میکنه و فضای عاشقانه...
-
مه
سهشنبه 2 آذر 1400 07:26
سلام توی جاده پر از مه، به سمت کارخونه در حرکتم، آنقدر شدت مه زیاد هست انگار توی استخر شیری، تقریبا چیزی نمیتونم ببینم اما باز دوست دارم خیره بشم به همین فضا و حجم سفید رنگ.اگر این جاده را سالها نرفته بودم و خبر نداشتم پشت این مه چیزی نیست و همون صحنه های هرروزه هست، الان فکر میکردم واااای، یعنی پشت این سفیدی چی هست؟...
-
مادر پسری
یکشنبه 23 آبان 1400 06:58
سلام. صبح سرد و دوست داشتی بخیر باشه الهی مشکل بدی توی کارخونه پسش اومده که حل کردنش تقریبا همه توان و انرژیمون را درگیر کرده. به خونه که میرسم همچنان پیغامها و تصاویر برام ارسال میشه، سعی میکنم نبینم، پسرک را میبینم و به خودممیفشرم تا کمی آروم بشم و حواسم بیاد به جای دیگه ای از زندگی. *چند روزی هست میاد سمتم بغلم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 9 آبان 1400 07:05
سلام و صبح بخیر توی مسیر راهم به کارخونه از یک شهر کوچک رد میشیم، یک شهر با رانندگی وحشتناک و یک عالمه عکس روی در و دیوار. نمیدونم چه رسمیه که دارند، عکس تمام مرحومین را روی بنر بزرگ میزنند ، ۹۹ درصد تصاویر هم مال پسرهای جوونه. به ندرت تصویر آدم مسن دیده میشه، ظاهرا خیلی کم به سن بالا میرسند و اکثرا به دلایل مختلف در...
-
باران
شنبه 8 آبان 1400 06:53
سلامبه روی ماهتون صبح زیبای پاییزیتون بخیر دوستان زیادی از خطه شمال دارم، از جاهاییکه اونقدر باران میباره که شاید بعضی را از اون زده کنه، شاید باورش براشون سخت باشه که عده ای وجود دارند از سرزمینهای کویری که با دیدن باران ، دنیاشون بهشتی میشه. همیشه متعجب از حال خوب من تو روزهای ابری و بارونی میشن. به دلیل عدم خوش...