سلام
به همراه همسفر و پسرک و خانواده های مهدکودک جدید، طبیعت گردی داشتیم. با توجه به تجربه اول کمی حس غریبی بود که تلاش میکردیم کم شود. پسرکم سرعت و قدرت خوبی برای راه رفتن و جست و خیز دارد و زیاد از لیدر گروه جلو میرفت. همسفر هم در تلاش برای مراقبت از او. همینطور که مشغول گفتگو با دیگران بودم و درحال عبور از یک رود کوچک، صدایم زد مامان، پیش پایم ایستاده بود با یک گل کوچک زرد رنگ، خواست که روی پایم بنشینم، گل را درون موهایم فرو داد و گفت خوشگل شدی ، صدای دست زدن سایرین بلند شد، دلم ضعف کرد برای مهربانی قشنگش ، برای گل زرد کوچولوی قشنگش،برای بودنش
ماشاءالله خدا حفظ تون کنه واسه هم
ممنون از مهربونیتون