-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 26 مهر 1400 17:39
سلام و صدسلام به عزیزان این خونه حال و هوای پاییزیتون چطوره؟ خوبین انشالا؟ پایز قشنگتون باران را کم داره، انشالا که بباره و حالمون را خوش کنه. مثل همه شما مشغول بدو بدوهای زندگی هستم، کارها و حاشیه های تمام نشدنی کارخونه، کارهای تمام نشدنی اما دوست داشتنی خونه و بزرگ شدن و دلبری پسرک هستم.یک جاهایی خیلی خسته شدم،دارم...
-
صفحه گوشی عزیز من
شنبه 27 شهریور 1400 15:27
سلام حال و احوال شما؟ انشالا که واکسن زدید، عوارضی نداشتید و انشالاتر که خیلی زود برمیگردیم به روزگار زیبای قبل از کرونا. شاید همیشه روزهای سخت وجود داشته اما تنها شدن و دور موندن از عزیزانمون برای من خیلی خیلی سخت بود و هست. مدتهاست دلتنگیهایم را از پای گوشی برطرف میکنم. صفحهای جمعه تمام مسیری که برادرک از منزل تا...
-
مهدکودک
دوشنبه 22 شهریور 1400 18:05
سلام حال و احوال شما؟ خوشین با بوی دلبر پاییز؟ از زمان ورود پسرک کابوس داشتم که اگر پرستارش نتواند همکاری کند، توی این شهر ، تنها چه کنیم؟ کابوس اتفاق افتاد و با دوروز گشتن یک مهدکودک فوق العاده پیدا کردیم، خیلی از فاکتورهای مهم ما را داره و از همه مهمتر پسرک بسیار دوستش داره، به میشه از خستگی، روزی صدبار دوربین را چک...
-
تو روحت
شنبه 6 شهریور 1400 17:38
سلام حال و احوال شما؟ حتما خیلی از شما با سیستم طوطی وار بچه ها برای تقلید از حرفها و رفتارهامون آشنا هستید. تا کوچولو هستند ، تقلیدهاشون خیلی بامزه هست و حال و احوال آدم را عوض میکنند البته امان از اون موقع که چرت و پرتهای داغون رفتاری ما را تقلید کنند، اون رفتارهامون که خودمون هم چشم دیدنش را نداریم و طاقت نداریم...
-
گفتگوهایی که انجام نمیشه
دوشنبه 1 شهریور 1400 21:27
سلام یکی بیشترین موضوعاتی که من دلم میخواد در موردش با همسفر صحبت کنم و او حاضر نیست لحظه ای مکالمه را ادامه بده، نگرانیهای تمام نشدنی من در مورد شرایط پسرک در آینده و بیان حقیقت فرزندخواندگی و غمهای احتمالی اوست، موضوعی که صرفا از دید همسفر چیزی مربوط به آینده هست و الان در موردش صحبت کردن فقط به دلیل شخصیت دائما...
-
میگذرد این روزگار
یکشنبه 31 مرداد 1400 18:07
سلام خسته نباشید، انشالا که حال و احوال دلتون، جسمتون و روحتون خوب باشه و دووم آورده باشید تو این روزگار نه چندان زیبا. ما خوبیم، البته تعریفهای جورواجور داریم از خوبی. مثلا اگر حال الان را چند سال قبل داشتم، قطعا نمیگفتم خوبم ولی تعداد موهای سپید که زیاد میشه، آدم یاد میگیره خیلی سخت نگیره، چون معلوم نیست روزهای بعدی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 13 مرداد 1400 05:41
سلام یکشب سخت داشتیم، همسفر واکسن زده و تب داره، دو نفر از دوستان نزدیکشون سه روز هست با داشتن نامه الزام به بستری موفق به پیدا کردن تخت خالی در کرج و تهران نشدند و متاسفانه حال یکیشون خیلی بد هست. برای کم کردن رنگ استرس این روزهاپسرک را شدیدا بدخلقی هم میکنه ، در هر حالی آهنگهای جفنگمیزارم و مثلا قِر میدهیم و غذا...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 11 مرداد 1400 06:55
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 11 مرداد 1400 06:54
سلام گفته بودم که با خودم قرار گذاشتم هرموقع هواپیمایی در حال فرود یا صعود ببینم لحظه اعلام یک آرزو هست؟ به قول همسفر make a wish باورتون میشه امروز صبح چهار هواپیما پشت سر هم فرود آمدند؟(خدا را شکر با خودمان قراری مبنی بر باربری بودن یا مسافربری بودن هواپیما نداشتیم). صبحپ دل انگیز شد از دیدنشان و تند تند آرزوهای...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 6 مرداد 1400 07:07
سلام و صدسلام به رهگذر های عزیز این خونه ایشالا که حال دلتون خوب باشه. حال و احوال من هم خوب و بد با هم.یک اعترافی بکنم اول صبحی اینجا، از همونا که جای دیگه نمیشه گفت و آدم باید دهان خودش را بدوزه. تو این چند سالی که از خدا عمر گرفتم، رفتار ها و خصلتهای بد زیادی داشتم اما تجربه یک مورد خیلی بد را نداشتم تا همین اواخر....
-
شبهای پر حماسه
جمعه 28 خرداد 1400 02:03
یک چیزی ته قلبم درد میکنه، از سال ۷۶ هر چهارسال توی خرداد ماه یک جیزی توی دلم بود ، یکتنیدواری، یک دلیل برای تلاش اما، حس گند امشبم را هیچ شبی نداشتم، حس ترس امشبم را هم شب دیگه ای نداشتم، فقط یک آرزو دارم، خدایا، خداوندا تو کنارمون باش، خودت این مملکت را حفظ کن.
-
جنس دوم
سهشنبه 25 خرداد 1400 16:56
سلام به لطف بیماری اول سال و برای جلوگیری از سوراخ سوراخ شدن بیمه،سرگردان راهروهای بیمه شدم.بعد از چندبار رفت و آمد، بلاخره کار تمام شد و گفتند فلان مبلغ را فلان تاریخ واریز میشه. به همراه همکار آقایی این پروسه را طی میکردم، شرایط مشابه بود، مبلغ واریزی آقا را که گفتند سورپرایز شدم، علت تفاوت را که پرسیدم، فرمودند شما...
-
یک قدم مانده به ۴۰
دوشنبه 24 خرداد 1400 11:45
سلام روز تولد هرکدوممون یه روز خاص تو زندگیمون حساب میشه، حداقل برای خودمون. روزیه که اومدیم تا پرونده زندگیمون را بسازیم خیلی سالها انتظارم از این روز زیاد بود اما امسال به آرامترین و زیباترین و ساده ترین شکل ممکن گذشت. یک عود روشن و یک برش چیزکیک و دو فنجان چای. چند دقیقه صحبت که این روزها خیلی کم پیش میاد در کنار...
-
خرداد بارونی
چهارشنبه 5 خرداد 1400 07:45
سلام صبح زیبای شما بخیر خرداد باشه و باران بباره و هوا بوی بهشت داشته باشه و حال آدم محشر نباشه؟ چند شب قبل آسمان رعد و برق زد و برای نترسیدن پسرک داستان بازی ابرها را گفتیم.هی با صدای بلند گفتیم ابر قوی زود باش دوباره نور بده. پسرک رعد و برق زیبای آسمون را به قدرت مادرش ربودند. صبح روز بعد توی آفتاب،رعد میخواست. دیشب...
-
خرداد پر حادثه
دوشنبه 3 خرداد 1400 13:34
سلام به روی ماهتون انشالا که از گرما و بی برقی و بی آبی و کرونا و ...خسته نشده باشید و هنوز توان زندگی کردن داشته باشید. خرداد ماه عزیزرسیده و اینجانب خیلی زیاد به این ماه نازنین احساس تعلق خاطر و مالکیت دارم. یک جوری که مثلا انگار من نبودم خرداد هم نبود. اگه عزیزان زحمتکش یه لطفی میکردند و این انتخا.بات را از خرداد...
-
مشنگیهای یک مامان جوگیر
دوشنبه 27 اردیبهشت 1400 17:29
سلام مدتهای طولانی دنبال یک مدل لیوان بودم که آب از توی اون بیرون نمیریزد. از بس که پسرک آب را میریزه روی زمین و همه چیز را میریزه توی لیوان،خیلی این مدل لیوان کمکم میکرد. چند روز پیش پیدا کردم،خیلییییی به نظرم گرون بود ولی چون خیلییییییی دنبالش گشته بودم احساس کردم باید بخرم. ۲۵۰ هزار تومان نازنین را تقدیم فروشنده...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 5 اردیبهشت 1400 11:35
سلام به دلیل اشتباه مسخره واحد اداری شرکت الان ساعتی هست که توی اداره بیمه هستم و حالا حالاها هم کارم طول میکشد. چند دقیقه پیش فهمیدم کارت ملی و کلا هیچ کارت شناسایی همراهم نیاوردم.یعنی نتیجه چند ساعت معطلی احتمالا هیچ. تازه مجبور شدم از شرکت با یک ماشین داغون بیام و احتمالابا ماشین داغونتری برگردم.استرس زیاد و حرص...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 4 اردیبهشت 1400 09:26
سلام بعد از سه هفته پشت میزم نشستم و دارم تلاش میکنم برگردم به فضای کار.یکی دو شبی که فکر میکردم زندگیم روی صفحات آخره و حال و هوای بدی داشتم با خودم همین میز و تصویر اتاقم را تصور میکردم. تصور کردم روزی که پشت این میز باشم یعنی خیلی چیزها تموم شده و زندگی عادی شده و امروز همون روزه. گاهی دوست دارم سرم روی زمین بزارم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 2 اردیبهشت 1400 14:50
سلام به هول و قوه الهی قراره امروز برگردیم خونه، خونه خودمون. یک هفته ای با کلی استرس و نگرانی خونه مادر بودیم و بلاخره تمام شد. خیلی سخت حال و احوال قبل بیماری یادم میاد، انگار که سالها از اون روزها گذشته اما هرچه که بود سه هفته بسیار عجیبی گذراندیم، خیلی عجیب. در کنار همه سختیهایی که بود یک چیزی خیلی سختتر بود،...
-
از روزهای هفته سوم
یکشنبه 29 فروردین 1400 19:33
سلام یکی از قسمتهای بد درگیری کرونا برای من حضور هرروزه در درمانگاه برای تزریق سرم و یکسری چرت و پرت درون اون بوده. دو هفته اول توی یک مرکزی میرفتم که بسیار خلوت بود. بعد از دو هفته به دلایل مختلف مجبور به حضور در خانه پدری شدم و خوب طبعا درمانگاه جدید. محل جدید بسیار شلوغه، خیلی خیلی شلوغ و بدتر از اون حضور تعداد...
-
موش موشک آزمایشگاهی
جمعه 27 فروردین 1400 16:48
سلام اگر بگم به اندازه دکترهای ملاقات شونده تو این دو هفته، درمان جورواجور دیدم والا غُلُو نکردم. عجبا. هرجا میرم یک حرف جدید. آخرینش هم یک جوجه کوچولو که عجیب رفته رو مهم. پسره پلنگ کم مونده بود لُپَمو بکشه،عجبا، اه اه اه. دلم پر میزنه برای روزهای عادی و روتین. روزهای بدون سرفه و بدون بوی گند توی بینی. روزهای بغل...
-
روزهایی با بوی کپک
سهشنبه 24 فروردین 1400 19:46
سلام همه ما روزهای سخت توی زندگیمون زیاد داشتیم اما واقعا خیلی تلاش کردم یادم بیاد روزهای سختی که شبیه چند روز گذشته برام بوده. بوی کپک پیچیده در بینیم که اجازه خوردن و نوشیدن هیچ چیزی را بهم نمیده.تنگی نفسی که با هر دم و بازدم انگار جریانی از مذاب وارد سیستم تنفسی میکنه سرگیجه پیوسته و البته یکسره روی تخت خوابیدن...
-
covid 19
شنبه 21 فروردین 1400 20:56
سلام حال و احوال بهاری شما بخیر باشه انشالا از آخرین پستی که نو شتم بارها و بارها توی ذهنم برای اینجا مطلب نوشتم اما نشد اینجا ثبت کنم. تعطیلات عید متفاوتی را با حضور نیما گذراندیم و صادقانه بگم بسیار سخت بود و پر دردسر.از همه خاصتر هم شرایط سختگیرانه شرکت بود برای عدم ابتلا به کرونا و مقررات سختگیرانه برگشت به کار....
-
صرفا جهت تغییر آب و هوا
دوشنبه 25 اسفند 1399 13:28
سلام نه اینکه موضوع پست قبلی خیلیم باحال بوده، از اون موقع تا حالا هم توی صدر مونده و اون عنوان زشتش هی توی چشم و چار من میره. مشغول بدو بدوهای آخر اسفند. انشالا سرفرصت میام احوالپرسی. فعلا
-
مادر وحشی
چهارشنبه 13 اسفند 1399 14:26
سلام اسفند همیشه ماه شلوغ و پرکاری هست، برنامه های ممیزی همکه بهش اضافه بشه ، نفس میبُره. تو هفته گذشته دوبار ده شب خونه بودم و دوبار هم پسرک را تنبیه بدنی کردم چون جسمم طتقت دردهای حاصل مو کشیدن را نداشت، تو آینه که خودم را نگاه کردم رسما یک آدم وحشی و نفهم را دیدم و البته سکوت مطلق همسفر تو این یک هفته تیر خلاص را...
-
اسفندی که میگذرد
سهشنبه 5 اسفند 1399 07:41
سلام حال و احوال شما؟ دیدید یه روزهایی آدم از شدت فکر و خیال به خودش میپیچه؟ آروم و قرار نداره؟ هرچی ساعت را نگاه میکنه نمیگذره. این مدل روزها وقتی گذشت باید با یک پاک کن محکم از ذهن پاک کرد. توی این روزها فقط باید پسرک را به آغوش کشید،صدای کوبش قلبش را گوش کرد،عطر تنش را بلعید، آشپزی و مسخره بازی کرد، رق.صهای داغون...
-
صبح زودهای مادرانه
سهشنبه 28 بهمن 1399 06:51
سلام صبح زیبای بهمن ماهتون با این آسمون فوق العادش بخیر باشه انشالا صبحی که با پسرک شروع بشه قطعا یه صبح فوق العادس فقط به دلایلی کمی چاشنی کمردرد داره. فکرش را بکنید قبل از من بیدار شده، تمام وقت چسبیده به بغل من بوده، گرمای وجودش به پوستم خورده، صدای طپش قلبش را شنیدم، سرش توی شانه ام بوده و عشق به وجودم تزریق کرده...
-
حماقتهای تمام نشدنی
دوشنبه 27 بهمن 1399 12:59
آدم عاقل از یک سوراخ دوبار گزیده نمیشه. آزموده را آزمودن خطاست. اگر دانش آموز بودم، برای تنبیه خودم، خودم را مجبور میگردم هزاربار این جمله ها را بنویسم، شاید ذهنم، مغزم باور میکرد و اینقدر حماقت نمیکرد. یک موقعهایی دلم میخواد توی چشمهای خودم توی آینه خیره بشم و از خودم بپرسم داری ۴۰ ساله میشی، خسته نشدی از این همه...
-
آموزش مجازی
دوشنبه 27 بهمن 1399 06:54
سلام احتمالا خیلی از شما با سیستم جدید آموزشی و بچه هاتون داستان دارید. عملا بیشتر از بچه ها خودتون دارید آموزش میبینید و تکلیف آماده میکنید و .... من هم از شاکیهای این موضوع هستم، البته از اونطرف ماجرا. به عنوان همراه و همسفر کسی که داره از راه دور آموزش میده، کلاس برگذار میکنه، مشاوره میده و .... هرزمانی از شبانه...
-
۵ دقیقه توقف
یکشنبه 26 بهمن 1399 17:36
سلام خسته نباشید توی تعطیلات آخر هفته، در حد ۵ دقیقه مجبور شدم کنار خیابان بایستم. کنار ماشینمون که خانواده ام هم توش بودند. قبل از ساعت ۷. تو همین ۵ دقیقه سه تا ماشین متوقف شد. دو تا متلک بسیار زشت شنیدم. سالها از تجربیات مشابهی که داشتم گذشته. یادم رفته بود حس مزخرف شنیدن و دیدن نوسانات هورمونی نَرجماعت را.