-
[ بدون عنوان ]
شنبه 15 شهریور 1399 10:49
یک مدتی هست حاشیه های کارم زیاد شده، خیلی زیاد، از اون طرف اعصاب خودم نسبت به قبلترها خیلی ضعیفتر شده. یک جوری کم میارم که اوفففف. دو روز گذشته حسابی خودمو بغل کردم، ناز کردم، لوس کردم. میخوام که اینقدر نشکنم، خسته نشم. قول یک جایزه خوب هم به خودم دادم. امروز، اول هفته، شنبه از در و دیوار باریده. مثل موقعهایی که تصمیم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 15 شهریور 1399 07:58
سلام به روی ماهتون عشق میکنید با این هوای محشر شهریور؟ نم نم بارون داره میاد و ابرهای تو آسمون یک جوری تو هم پیچیدن که آدم موطمئن میشه یک هفته خوب داره شروع میشه. فعلا تا بعد
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 4 شهریور 1399 10:40
سلام چند دقیقه دیگه یک جلسه مهم دارم. از دیشب از شدت استرس طعم دهنم مثل زهرمار شده و یک چیزی توی وجودم سفت شده ضربان قلبم چنان داره میکوبه که نگرانم صدایش را بشنوند و دستهایم...یخ یخ یخ شده. اگر گوشه ای از دستم به دست مدیرم بخوره قطعا از جا میپره. تمام مدت یک چیزی توی گوشم ویز ویز میکنه کهتموم میشه، چطوری تموم میشه؟...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 27 مرداد 1399 06:59
سلام صبح خنک و زیباتون بخیر باشه الهی خونه ما انتهای یک کوچه است.یک کوچه پر درخت و خانه های سبک ویلایی که هر کدوم حداقل دوتا سگ داره. کل مسیر کوچه حدود سه چهار دقیقه برای من طول میکشه تا برسم سر خیابان و سوار سرویس بشم. اسمش سه چهار دقیقه هست اما... ماجرای ارادت من و سگها را که میدونید. داستانهایی دارم با سگهای کوچه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 26 مرداد 1399 18:28
سلام به روی ماهتون بعد از ظهرها که توی سرویس هستم سعی میکنم بخوابم تا انرژی ذخیره کنم برای خونه و بدو بدوهای پسرک. امروز عزیزی زنگ زد و تا همین چند دقیقه پیش مشغول گپ و گفت بودم و خواب کلا پر زد،دلتنگ اینجا هم بودم، نتیجه شد اینجا نوشتن. انشالا که پسرک رحمی کند و امروز خیلی بدو بدو نخواهد. منزل جدید طبقه اول است و...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 15 مرداد 1399 18:36
سلام چهارشنبه باشه، شنبه تعطیل هم تو راه باشه، لذتی از این بالاتر هست؟ حتی اگر خانه نشین باشی و نتونی سفر بری و حال و احوالی تازه کنی. چند روزیه که جوجه صبح خیلی زود و قبل از زنگ زدن موبایل من بیدار میشه. سراغش که میرم مثل پیشی ملوس خودشو میکشه به سمتم و دستهاشو به سمتم میکشه تا بغلش کنم. له له میزدم برای تعطیلات پیش...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 8 مرداد 1399 07:27
سلام گرم تو هوای داغ حال و احوالتون؟ امروز یک روز خاصه برام، امروز مثل مادرهایی که یاد روز زایمانشون می افتن و احساساتی میشن و تمام جزییات اون روز تو خاطرشون هست شدم و البته که باورکردنی نیست که یکسال گذشته از حضور نیما در خانه ما. تمام جزییات اون روز تو ذهنم ثبت شده، مرخصی بودم، صبح زود بیدار شده بودم و آروم نبودم....
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 31 خرداد 1399 06:59
سلام صبح زیبای آخرین صبح خرداد شما به خیر ۳۸ بهار زندگی را در متفاوت ترین شکل ممکن گذراندم. مادرانه از این بهار گذشتم و شمع را چشم در چشم پسرکی فوت کردم که جانم به جانش بند شده. فکر که میکنمتا حالا تبلُد تبلُدُت مبارکی شیرینتر از آوای پسرک نشنیده بودم . گاهی اوقات فکر میکنم بی منطقترین مادر دنیا شدم. با خودمفکر...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 12 خرداد 1399 07:02
سلام خیلیامون از بزرگ شدن و تغییرات بچه ها شگفت زده شدیم، خیلیامون این حجم از تغییرات را باور نمیکردیم، خیلیامون حوصلمون سر میرفت وقتی مامان باباهای تازه، هی از بچه هاشون و تغییراتشون گفتند، اما درگیر که شدیم ، تازه فهمیدیم شنیدن کِی بُوَد مانند دیدن. دارم میمیرم از ذوق بزرگ شدنش، فهمیدنش، میمیرم از ذوق تقلید کردنش از...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 11 خرداد 1399 08:02
سلام صبح زیباو خنک خردادماهتون به خیر چشم برهم زدنی رسیدیم نیمه خرداد و گرما و البته توتهای خوشمزه رو درخت. انفجار توت زیر زبانم را دوست دارم. چشم میبندم و توت با زبان نرم میشه و عطر خوشش میپیچه توی سرم و پر میشم از حس خوب. تلاش کردم حس خوب را برای پسرک هم بسازم، با قلدری توی چشمم نگاه کرد و توت زیبا را به محض ورود به...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 24 اردیبهشت 1399 07:15
سلام صبح زیبای اردیبهشتیتون مبارک. توی سرویس شرکت هستم و کمی خوابالو خیره بودم به جاده و آسمون باحال این منطقه که تو بعضی روزها فوق العاده زیبا میشه.دلم آهنگ خواست، به هوای قبلترها فقط پِلی کردم و منتظر آهنگ های خودم بودم که لالایی خرگوشه پخش شد، ته دلم ضعف رفت برای آهنگی که بارها و بارها شب گذشته پخش میشد و من خیره...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 14 اردیبهشت 1399 22:18
سلام شبتون خوش باشه الهی. یک کلید داشتم کج و کوله و قدیمی ، مال خونه پدری.نزدیک به سی سال توی دسته کلیدم بود، بارها و بارها با استفاده از اون وارد خونه پدری شده بودم و سورپرایزشون کرده بودم. خیلی چیزها را گم کرده بودم اما این کلید را نه. آخر هفته بعد از مدتها حضور در قرنطینه خانه پدری رفتم، کلید را مثل همیشه تو قفل...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 10 اردیبهشت 1399 10:40
سلام صبح زیبای چهارشنبه شما به خیر امروز صبح توی سرویس شروع کردم به مرتب کردن آرشیو عکسها. پسرک، آخرین سفرها، خونوادمون، دوستامون و ... پرتاب شدم تو یک عالم خاطره.انگار نه انگار تازه یک ساعته از خواب بلند شدم، انگار چندساله بیدارم و ناظر اتفاقهای توی عکس. پسرکم بزرگ شده ، خیلی. الهی دورش بگردم.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 11 فروردین 1399 07:17
سلام به روی ماهتون احوال شما؟خوبین؟ من خوبم، تجربه جابجایی تو شرایط قرنطینه، تو خونه موندن تو هوای محشر بارونی، شدیدا درگیر کارخونه بودن تو روزهای تعطیلی و حضور از میانه تعطیلات تو کارخونه، تجربه های خاص و متفاوتی بوده که داشتم. باور میکنید چندتا شرکت خدماتی و آشنا زنگ زدم برای نظافت خونه جدید و نیومدند؟باربری هم مشکل...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 1 فروردین 1399 07:01
سلام صبح زیبای اول فرودین، در حالیکه هنوز زمین چرخش خودش را کامل نکرده و نفسهای کوتاهی از ۹۸ مونده مبارتون باشه. خیلی کم پیش دقایقی قبل از تحویل سال، فرصت خلوت با خودم داشته باشم و امسال مثل خیلی از اولینهای دیگه که پیش اومده، این هم اتفاق اقتاد و عجب دلنشین است. مرور سال گذشته و امید به روزهای در پیش رو. هرجور حساب...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 24 اسفند 1398 06:55
سلام به روی ماهتون آخرین هفته اسفند ماه و آخرین شنبه شروع شده، هوا یکنمه ابری هست و دلبری میکنه از حس خوبی میده، شکوفه های مسیر را که میبینم، احساس میکنم که چه خوب، چرخه طبیعت بی خیال کرونا و داستانهای نه چندان قشنگ آدمها، مسیر خودش را میره، چه خوب که مثلا جوونه ها قرنطینه نمیشن و میتونند بیان بیرون. سبزه هایم جوانه...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 16 اسفند 1398 23:41
سلام روز و روزگارتون خوش باشه الهی، روز و روزگاری که عجیبان غریبان میگذره و شخصا در حال گذار از متفاوتترین و خاصترین و شاید سخت ترین اسفند عمرم هستم. قبلترها، یکی دوماه پیش فکر میکردم اسفند ماه متفاوتی باشد، حضور پسرک، اولین نوروز سه نفره، خیلی از اولینهایی که به خاطر پسرک بود، دویدنهایمان تا بتونیم به موقع شناسنامه و...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 28 بهمن 1398 08:40
سلام پسرک قدم برمیدارد، کج کج و تاتی تاتی، قدم برمیدارد و بر چشم من قدم میگذارد،دلم میلرزه از دیدن بزرگ شدنش، از شدت عشق و احساسی که بزرگ و بزرگتر میشه و نمیدونم به کجا میرسیم. الهی الهی که دونه دونه عزیزانتون سالم باشند، در پناه خدای مهربون باشن.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 25 بهمن 1398 20:27
سلام پسرک آمده و به خیلی چیزها معنی متفاوتی داده، معنی خاصترو ویژه تری به روز مادر داده، ماما ماما گویان به آغوشم میخزد و ذوب میشوم از تجربه داشتنش. مادرانه هایتان مبارک
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 17 بهمن 1398 12:17
سلام یک اسم بلاخره نشست توی شناسناممون. نمیدونم چقدر سخت بود، اصلا سخت بود یا توهم سختی بود نمیدونم سالهای انتظار سختتر بود یا این شش ماه معلق، نمیدونم کدوم نگرانیهام سختتر بود، فقط یک چیز را خوب میدونم، نیما مال ماست، مال خود خود ما. اگر نباشیم، اگر بمیریم، اگر هر اتفاقی بیافته نیما یک خونواده داره و یک خونه که بهش...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 26 دی 1398 17:52
سلام علیکممیگما خیلی بده آدم چند هفته خونه نبوده اونوقت اخر هفته هم پاشه بیاد کارخونه؟ چون یک هفته خر پیش رو داره و خودش فکر میکنه خیلی جون سخته اگر هفته آینده را زنده بمونه.تازه واکسن جوجه اش هم خیلی دیر شده باشه و مادر مشنگ جوجه نتونه هفته دیگه را حتی یکساعت مرخصی بگیره، خلاصه که احتمالا بو تموم شدن هفته دیگه، حکم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 23 دی 1398 10:55
سلامصبحی که وسط هفته باشه، تعطیل هم نباشه و آدم چشم توی خونه باز کنه،تو خونه هم هیچ کسی نباشه، قطعا از قشنگیهای روزگاره.حال و احوالاتتون؟ من، ما، خانواده، همگی خوبیم، یعنی راستش سعی میکنیم خوب باشیم.این چند روزی که ماموریت دیدم، هر روز صبح موقع صبحانه با خبری داغ شروع شد، خوب البته که خبر ترور و حمله و ... فقط برای...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 18 دی 1398 08:41
سلامتوی هتل ژیگولی و جینگول، روی تختم، بیخوابی و دلتنگی گرفته بودم،فیلمهای ارسالی همسفر از پسرک را نگاه میکردم و مسخ شده از خنده های سرخوش پسرک که خبر اومد. شلیک و...یک حسی شبیه بی حسی دارم، گیج و منگ از زرق و برق دورم و خبرهای تلخ ک تلختر مملکتم و آینده ای که هرروز مبهمتر و پیچیده تر از قبل میشه و عمر پیش بینیش حتی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 11 دی 1398 17:52
سلامخسته نباشید از هفته ای که گذشت.تو سرویس شرکت هستم، دارم میرم سمت خونه. به مناسبت آخر هفته و چهارشنبه قشنگ، سیستم صوتی با هنرنمایی و صدای بلند داره آهنگهای جورواجور پخش میکنه و من پر میشم از حسهای خوب و بد.امشب دوباره ماموریت میرم و ده روزی نیستم و دارم له میشم از حس دو گانه ای که دارم. پرم از حس خوب کارم و پرم از...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 10 دی 1398 13:19
سلام به روی ماهتونخسته نباشید.روزهای قشنگ دی ماهتون مبارک باشه انشالا.دلیل طولانی شدن غیبتم مثل همیشه بدو بدوهای کار و زندگیه، البته یک دو مرتبه ای نوشتم ولی ثبت نشد، کفرم دراومد، بی خیالش شدم. تشدید درد گردنم هم باعث شده خیلی نیام سراغ گوشی، اینطوری شد که الان، توی ماشین شرکت که دارم میرم یک ناکجا آبادی ، فرصتی پیش...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 7 آذر 1398 07:17
سلام صبح زیبای آذرماهیتون به خیر باشه الهی چندین ماهه که دلم یک خواب پیوسته شبانه میخواد و الان که دوشبه فرصتش را دارم، دقیقا همون زمانهایی که پسرک نیمه شبها بیدار میشه، بیدار میشم و حس غم انگیز دلتنگی میپیچه تو وجودمو و کلافه بیخواب میشم.از طبقه بالای هتل، میخکوب خیابان شلوغ پلوغ شب میشم و جراغهای رنگ به رنگ شهر. تو...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 5 آذر 1398 16:39
سلام امروز از ساعت ۷ انقدر دور خودم چرخیدم و چرخیدم که نفهمیدم چطور گذشت. هربار که نگاهم به پسرک افتاد، چشمم به سوزش افتاد و اشکها اماده روان شدن میشدند، به خودم یک ناسزا تقدیم میکردم که وای به حالت این بچه گریون ببینه تورو. به خودم قول دادم به محض نشستن تو هواپیما راحت گریه کنم، انقدر گریه کنم تا جونم دربیاد. توی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 3 آذر 1398 13:45
سلام خوبین انشالا؟ حتما که همه خوب هستیم. تو چند ماهه گذشته زندگیمون زیر و رو شده، نه لحظه ای خواب راحت داشتیم و غذای راحت خوردیم و نه لحظه ای استراحت خوب و بی دغدغه. تفریح و فیلم و کتسرت و همه چی هم تعطیل، کتاب هدیه تولدم هنوز روی صفحه ۲۴ مونده و ورق نخورده اما... با همه آنچه گفتم دل میبرد از وجودمان، تپش قلبش، گرمای...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 2 آذر 1398 20:44
سلام نمیدونم حسی که الان تجربه کردم تلختر بود یا حس هفته قبل. حس آزاد شدن ارتباط،حس رها شدن از قفس، حس تحقیری که میتوانند، پس میکنند، کدوم تلختر بود؟ ایکاش که جوک نشود، ایکاش که عادی نشود.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 26 آبان 1398 12:14
سلام اینجا هوا عالیه، نه برف اومده، نه آلودس ،به دلایلی که نمیدونم، مهدکودک تعطیله و من شوکه که حالا چه کنم، کلی بالا پایین پریدم که چه کنیم؟ نهایتا رسیدیم به مرخصی گرفتن من، خیلی کار داشتم اما تهش زدم به بی خیالی. حالا من هستم و فرشته ای که توی کالسکه خوابیده و یک پارک پوشیده از برگهای زردو قرمز. آفتاب ملایم هم...