سلام
تو راه برگشت خانه هستم ،هندزفری توی گوشم هست و هنوز به جلسه کارخانه وصلم. جاده تاریک تاریک هست و سه ستاره ای که توی یک ردیف هستند و به نام خودم زدمشون، مسیر را با من میاد. فکر و خیالم ناراحت هست که دیر به خانه میرم و پسرک را کم میبینم. خیلی خیلی دلم برایش تنگ شده،تز دلم میگذره که ایکاش او هم دلتنگم باشد.
صبحها برایش یکوویس میگذارم در گوشی همسفر ، قرارمان این هست که وقتی اورا از مهدکودک تحویل گرفت،صدلیم را پخش کند. در وویسم قربان صدقه قد و بالایش میروم، بهش میگم چقدر توی روز دلتنگش میشم ، ازش مبخوام خوب استراحت کنه تا من برگردم خونه و بازی کنیم.
چقدر این روزها بی که میگذرند، بی معرفت هستند، چقدر دلم مهربانی بی حساب و کتاب میخواد،بکذریم.
سلام ، خوبید؟عادت کردیم به روزنوشتهاتون
سلام ممنون، هستم انشالا. شما لطف دارید به دغدغه های نوشتهای من.