-
دردسرهای یک همسر
یکشنبه 21 تیر 1394 09:09
دوستان سلام وصبح بخیر، قبل از هرچیز یک غر وبلاگی بزنم، تا ما اینجا مهاجرت کردیم و اومدیم کمی به رنگ وروی اینجا عادت کنیم، اینجا تغییر دکور داد و مدل عوض کرد، یعنی گیج میزنمااااا اساسی. *این همسفر بنده، هر موقع پای خرید چیزی برای من باشه، هرطور شده کار منرا راه میندازه و از زمین و زمان بهانه میاره که باید این خرید...
-
لال شدگیه مریم
شنبه 20 تیر 1394 11:22
سلام به روی ماهتون، انشالا که آخر هفته خوبی گذرانده باشید و پرانرژی هفته جدید را شروع کرده باشید، در مورد من که اینطور نبوده، یعنی علی رغم قول و قرار خودمان (خودمان یعنی من و همسفر) با هم برای اینکه این آخر هفته را هیچ کجا نرویم و صرفا در خانه تمام کارهای نکرده مان را انجام بدهیم و کمی هم کمبود خواب را جبران کنیم، به...
-
تا سه نشه بازی نشه
سهشنبه 16 تیر 1394 09:24
سلام به روی گلتان به نظر شما سه شنبه ای از این زیباتر پیدا میشه؟؟؟نه. اصلا سه شنبه ای که روز بعدش تعطیل باشه میشه زیبلترین روز دنیا. جانم به رویتان بگوید اینجانب به دلیل حوادثی که طی دو روز گذشته برایم اتفاق افتاده بسیار محتاط شده، چون منتظر اتفاق سوم هستم. روز گذشته در سالن تولید با عجله راه میرفتم نفهمیدم چی شد که...
-
یک شب خلوت
دوشنبه 15 تیر 1394 14:09
سلام به روی ماهتون خسته نباشید، انشالا که توی این هوای داغ تبخیر نشده باشید و هنوز توان لبخند زدن داشته باشید. جانم برایتان بگوید که توی این روزهایی که ممکنه بعضی بندگان خدا دلشان بخواهد خدای نکرده روزه بگیرند و گرما هم کمی اذیتشان میکند، دکتر جان ما تصمیم میگیرد که ما به غ..کردن بیافتیم.کارخانه خودش هست، اختیارش را...
-
How was your weekend?
شنبه 13 تیر 1394 11:12
سلام به روی ماه همگی الان اگر من بگم از دیشب دارم شبها را میشمارم که چقدر تا سه شنبه وشب تعطیلی مونده خیلی زشته؟ خدا وکیلی خیلی ضایعه؟ نه والا. پنجشنبه صبح همسفر خون مریم را توشیشه کرد که باید بیایی و عینک بخری، حالا هرچی من میگم آقا، حاج آقا جان مادرت کوتاه بیا بزار برای بعد از ماه رمضون، وقتی هوا خنک شد،من الان تو...
-
نه همین لباس زیباست نشان آدمیت و از این حرفها
پنجشنبه 11 تیر 1394 01:22
امشب را همراه همسفر مهمان چندتا فرشته کوچولو بودیم که مدتیه باهاشون آشنا شدیم. قبل از رفتن طبق روال این چند وقت که همسفر شروع میکنه به نظر دادن در مورد لباس من و پوشش من و ظاهر من، شروع شد: مریم درست بپوش، مریم همه گروه هم هستند، مریم پرونده من الان تو مرحله حساسیه،مریم بعدا نگی نقصیر من نبود، مریم ....یعنی به مرحله...
-
بلاگفا
سهشنبه 9 تیر 1394 12:23
خانه ام دوباره ساخته شد، حالا باید رفت یا موند؟ کاملا بی ربط: سالها قبل که شماها به دنیا نیامده بودین و من بودم، سالی که اولین گروه اسیرهای جنگ برگشتند به وطن، پدرم دوستی داشت که خانمش قبلا همسر برادرش بوده و با ناپدید شدن برادر اول، خانواده تصمیم گرفتند ایشان با برادر دیگر ازدواج کند. این اتفاق خیلی تلخ با مدتی...
-
همینجوری
دوشنبه 8 تیر 1394 16:10
خواهرجانمان در تلاش برای پیدا کردن مستاحر برای آپارتمانی میباشد که بهدتازگی ساخته اند و حالا کمی بدهی دارد و ایشان قصد دارند با اجاره دهی مبلغ بدهی را جبران کنند. آدمهای مختلفی آمدند تا قرعه به نام خانواده ای افتاد که پدر خانواده شغل خاصی دارتد و من از ترس جان وبلاگم آنرا نمیگویم. قرارداد بسته شده و پول پیش را پرداخت...
-
دوشنبه خوابالو
دوشنبه 8 تیر 1394 12:20
سلام دوستان انشالا که روز و روزگارتون خوش باشه. *آقا من امروز از بس خمیازه کشیدم دارم میمیرم، یعنی دهان درد گرفتم از بس باز شد و بسته شد.راهی برای درمانش سراغ ندارید؟هی دارم به خودم تلقینهای مثبت میکنم که نهههه تو خوابت نمیاد اما خمیازه ها میگن که ساکت، خیلی هم خوابت میاد. *امروز یک گزارش برای دکتر فرستادم از اون...
-
تعطیلات
شنبه 6 تیر 1394 23:00
سلام، شبتون بخیر. انشالا که اگر روزه بودین تشنگی و گرسنگیتون برطرف شده باشه و الان با حالی سنگین در حال گذران دوران پس از افطار باشین، اگر هم روزه نبودین که بازهم امیدوارم خستگی کار روزانه از تنتون بیرون رفته باشه. همسفر اعتقاد شدیدی به خیر بودن هر اتفاقی که میافته داره، بارها و بارها سعی کرده این باور را به من...
-
فعلا همینجوری
شنبه 6 تیر 1394 16:01
سلام اگر انرژی داشتم الان یک عکس میزاشتم که ببینید اول هفته ای چه به سرم اومده از بس که از اول صبح مثل فرفره دور خودم چرخیدم، بنایی میکردم امروز کمتر پاغون میشدم، در حد مرگ تشنمه. *قرار نبود پست نق نقی بزارم، سلام اول یک پست آخر هفته ای را نوشتم و احضار شدم و....، فعلا چرکنویسه، برم خونه. حالم اوکی بشه میزارم. *در...
-
نیمه شب
پنجشنبه 4 تیر 1394 00:51
حال و هوای چهارشنبه شب یک انرژی به آدم میده که با هیچ چیز قابل مقایسه نیست، بااینکه مثل هر روز سرکار بودم و پر از کمخوابی اما یک انرژیه خوب از فکر اینکه فردا قرار نیست با آلارم گوشی بیدار بشم، منو پر از حال خوب کرده و خواب را پرانده. *کتاب میخونم، چای مینوشم، با همسفر چسبیده به لب تاپ کل کل میکنم، عشق میکنم....
-
اگر روزی...
چهارشنبه 3 تیر 1394 13:28
یک روزی اگر من کارخانه دار شدم یا مدیر جایی شدم: اولا به هیچ وجهی حضور زوجها را در محیط کارم قبول تمیکردم، اگر هم بعدا زوج شدند یکیشان برود. دوما به هیچ وجه اجازه همراه داشتن موبایل در محیط کار را نمیدادم، ادامه هم دارد. والا به قرآن، پدرمون را درآوردند.
-
آخر هفته ای با طعم شیرین خواب
چهارشنبه 3 تیر 1394 10:03
سلام به روی ماهتون، امیدورام که این چهارشنبه بسیاررررررررررررر زیبا نوش جونتون باشه. نمیخوام نق بزنما ولی پدر پدر من دراومد تو این هفته از شدت کم خوابی و سردردهای دیوانه کننده، آنقدر که چشم به راه این چهارشنبه بودم، تو عمرم اینقدر منتظر چیزی نبودم. کمرنگیه من هم به در ساعت کاری به دلیل افزایش شدید تولید (ملت در ماه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 2 تیر 1394 10:44
دوستان کمرنگیه منرا ببخشید، کارم زیاده، انشالا حتما میام .
-
نون و پنیر و سبزی میشود غذای خوشمزه
یکشنبه 31 خرداد 1394 23:07
میدونید از عوارض به هم ریختن خواب و زندگیه آدم تو ماه رمضون چیه؟؟؟ غذا بپزی، بگذاری روی گاز تا جا بیافتد، اما هیچ وقت جا نیفتد، چون خوابت میبره برای دقایقی و میسوزد و شما بی سحری میمانید و همین.
-
هسته زردآلو
یکشنبه 31 خرداد 1394 00:10
لحظات افطار و سحر برایم آنقدر دلچسب هست که سختی روزهای گرم وبلند این ماه را به جان بخرم، اما خوب نمیتونم ادعا کنم که نظم زندگیمون برقراره و آدمهای نرمالی هستیم، تا پیش از افطار آنقدر سردرد و کرختی مهمان وجودمان هست که صرفا به فیلم بینی بگذره و بعد از افطار هم که دیگه هیچی، تا دولیوان چای بنوشی و یکی دوتا کار کوچک...
-
آتش
جمعه 29 خرداد 1394 23:27
به لطف تعطیلیه آخر هفته و برای جبران تمام طول روز خوابیدن، دیشب تا نیمه شب قدم میزدیم، هوا عالی و خیابان خلوت و همه چیز امن و امان بود. حدود ساعت دو به خانه برمیگشتیم که بوی دود حس کردیم، نزدیکتر که شدیم، آتش و دود را دیدیم و شلوغیه خیابان و راه بندان ایجاد شده و گیر کردن ماشین آتش نشانی توی خیابان و ... محل آتش سوزی...
-
ورود ممنوعهای زنانه
جمعه 29 خرداد 1394 21:28
با حال وارفته بعد از افطار، پخش زمین و روبروی تلویزیون هستم، نبرد بلند قامتان مملکت را میبینم و هی دنبال این میگردم که با حضور همجنسان من قرار بوده کجای عرش خداوند بلرزه و اصلا چطور قرار بوده بلرزه. سعی میکنم از همینجا حس خوبم را به سالن دوازده هزارنفری بفرستم و آرزوی پیروزی داشته باشم و خودم را به خاطر تصمیمگیریهای...
-
اولین شب از این شبها
پنجشنبه 28 خرداد 1394 04:22
این چند شب اخیر به دلیل دوران تصحیح اوراق امتحانات، همسفر شبها فرصت همراهی برای دیدن سریال و فیلم نداشت، دوست نداشتم رفیق نیمه راه بشم و خودم هم تنها تنها ببینم، توی چرخیدن کانالها چشمم خورد به بفرمایید شام و بله،..به یاد ایام قدیمتر نشستم پای برنامه و عجب برنامه ای. ماشالا هرکجای دنیا هم برویم اخلاقهای خوب و قشنگمان...
-
شاید امشب به طلوع صبح فردا نرسه
سهشنبه 26 خرداد 1394 16:13
میدونید تو دقایق آخر ساعت کار چی میچسبه؟ صدای حمیرا(همون که میگه شاید امشب به طلوع صبح فردا نرسه ) پخش بشه و تمام خستگی روز از تنت بره بیرون. انشالا دونه دونتون روز خوبی داشته باشین.
-
رنگی رنگی
دوشنبه 25 خرداد 1394 23:45
یکی از هدیه های تولد من که از مدتها پیش تو فکر تهیه اش بودم، اما هی خریدنشون را پشت گوش انداخته بودم، چندتا دامن رنگی رنگیه شادمانه است که ازپوشیدنشون به جای شلوارهای خفه کننده تو گرمای جهنمیه مریم کش، یک حس راحتیییییییه دوست داشتنی بهم دست میده. راستش دلیل تاخیر تو خریدن اونها کمی جرئت نداشتن و ترسیدن از رفتارهای...
-
مریم هستم، ۳۳ ساله.
یکشنبه 24 خرداد 1394 23:58
خوبیه زندگی اینه که میگذره، اگر قرار بود تو لحظه های خیلی تلخ یا حتی خیلی شیرینمون بمونیم ، نمیدونم چی به سرمون می آمد. امشب میتونم با آرامش خیال بگمکه خدا را شکر این ۲۴ ساعت گذشت، ۲۴ ساعتی که شاید جزء سخترین ساعتهای زندگیم بود، هم برای خودم و هم برای همسفرم. آنقدر سخت بود که مجبور شوم مرخصی بگیرم و ... دوست ندارم...
-
۳۳
شنبه 23 خرداد 1394 22:18
نمیدونم بهش چی میگن، غار تنهایی، دوران خودآزاری مزمن، دوران دیگران آزاری، هرچی که اسمش هست مهم نیست چیز مزخرفیه. فکر کنم چند ساعتی هست که روی اخت، توی اتاق تاریک نشستم و مثل سگ هربار که به طرفم آمده تا شاید بفهمد چه مرگم است، پاچه اش را گرفتم وگاهی با التماس و گاهی با داد و فریاد خواسته ام که یک امشب را بی خیال حال...
-
صبح شنبه
شنبه 23 خرداد 1394 11:15
یک سلام زود تند سریع تا دوباره به تولید احضار نشدم. خوبین شما؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ من هم خوبم. *از خانه پدری برگشتم و البته طبق معمول میرویم که مثلا سبکبار برکردیم ولی خوب...بی خیال. *در راه خانه پدری گوش همسفر را بیچاره کردم از بس که همای را با صدای بلند پخش کردم تا او باشد که وقتی میداند من برای جایی پرپر میزنم، بی خیال...
-
آلبوم
پنجشنبه 21 خرداد 1394 13:31
خانه پدری هستم، از گرمای کشنده بیرون به خانه که رسیدم، خزیدم به اتاقی که تمام سالهای دبیرستان وکنکور را در آن گذراندم و به محض اینکه پایم را برای رفتن به دانشگاه از آن بیرون گذاشتم، دیگر نتوانستم صاحبش شوم. آلبومهایم از همان روزهای اول تا همین آخرها در کمدی افتاده و باز شاکی میشوم از مادر که هیچ علاقه ای به عکس ندارد....
-
من و پدر
پنجشنبه 21 خرداد 1394 12:10
-
دلم سفر میخواهد...
چهارشنبه 20 خرداد 1394 14:30
سلام به روی ماهتون صدای منرا به صورت له شده پس از یک بازدید دولتی میشنوید، آقا ما مردیم از بس امروز بهمان چشم و ابرو امدند که اون شالت را بکش جلوتر( کسی نتوانست مقنعه سرما بگذارد، بله) ما مردیم. به جان خودم گشت ارشادهای کنار نمایشگاه به ادم اینقدر گیر نمیدهند، خلاصه که برادران سبز پوش آمدند و حرف زدند و رفتند و حالا...
-
ایمیل
سهشنبه 19 خرداد 1394 12:13
پشت سیستم نشستم ومشغول پر کردن یک دنیا فرم، صدای دینگ دیگ تبلت میگه یک ایمیل دارم، به هوای ایمیل دکتر با اخم سراغش میرم و بازش میکنم ایمیل از دخترکی است که از اولین حقوقی که گرفتم همراه من است، هر چند ماه نامه ای، عکسی، کارنامه به همراه نقاشی برای من از طریق بنیاد میفرستد، راستش را بگویم اینکارشان را دوست ندارم، از...
-
کارخانه محجبه می شود
سهشنبه 19 خرداد 1394 10:41
سلام و صبح بخیر به دوستان، یکی دوروز پیش ضرب المثلی شنیدم با این کلمات، سگ میزنه گربه میرقصه، خیلی خوشم آمد اما اصلا فکر نمیکردم خیلی زود تفسیرش را ببینم. بله ، امروز دقیقا در کارخانه ما سگها مشغول نواختن وگربه در حال رقصن. یک اوضاع داغونی شده واویلا. توی همین گیرو واگیر تولیدی، دکتر جان زنگ زدند و طبق معمول مهمان به...