-
عاشقیهای تنهاآنه تاریکانه
سهشنبه 5 آبان 1394 22:33
سلام روزهای تقویم که به نیمه دوم سال میرسه حال و هوای من بهشتی میشه، بیشتر حس و حالهای خوب برای من تو این فصلها اتفاق میافته، از رنگ به رنگ شدن درختها و سرد شدن هوا و نم نم بارون گرفته تا برف اومدن و زیر پتوگوله شدن و یک عالمه اتفاق خوبه دیگه.یکی از بهترین اتفاقها زود تاریک شدن هوا و برگشتن به خونه توی تاریکی و فضای...
-
روزانه نوشت
دوشنبه 4 آبان 1394 21:57
سلام تعطیلاتی که گذشت، با کمی تاخیر گوارای وجودتان. بنده طبق معمول این تعطیلات را هم دررکاب خانواده بودم تا مبادا متهم شوم به اینکه هییییچ شبیه فرزندهای خوب نیستم (بگذریم که در روز برگشت دقیقا با این جمله بدرقه شدم که:هیچیت مثل بچه های مردم نیست). خودم را برای یک خوابیدن حسابی توی این چند روز آاماده کرده بودم که به...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 29 مهر 1394 23:12
سلام، شبتون خوش باشه یادم نیست گفته بودم یا نه، کلاس شنا میروم، برای مبارزه با غول ترس از قسمت عمیق استخر مربیه خصوصی گرفتم تا بتوانم مثل بچه آدم شنا کنم، از ترسهای عجیب غریبم از آب برایتان نمیگویم و سانسورش میکنم، متاسفانه به دلیل زمانهای خانمانه استخر و شرایط کاریه من، فقط پنجشنبه میتونم به کلاس بروم و این خودش سرعت...
-
یک قصه تکراری
دوشنبه 27 مهر 1394 22:14
سلام احتمالا این روزها شما هم زیاد خبر بارداری و تولد و...میشنوید، انگاری توی یکی دوسال اخیر خیلیها تصمیم گرفتن خانوادشون را بزرگتر کنند و چه خوب که خیلی از این تولدها، تولد دوم و سوم هست و این یعنی قرار نیست کوچولویی تنها بمونه و یکی یکدونه. خوب تو این وانفسا اوضاع من و دلم که هی گرومب گرومب میکنه هم معلومه. فکر...
-
لحظه هایی با طعم سرماخوردگی
شنبه 25 مهر 1394 22:37
سلام اگر اینجا امکان نشان دادن تصویر آنلاین منرا داشت، الان از من فقط یک دماغ میدیدید، آنقدر در طول ۲۴ ساعت گذشته باریده که سایزش که ماشالا از قبل هم کم نبود چند برابر شده، پوستم کنده شد از این سرماخوردگیه ناگهانی که نمیدانم یهو از کجا آمد ونشست بر جان من. چشماتم و بینی جانم با هم مسابقه دارند برای انتخاب شدن به عنوان...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 مهر 1394 16:14
سلاااااام، من زندم، نمردم فقط پوستم کنده شده. فکر کنم این سومین پنجشنبه جمعه ای بود که تو محل جدید د شاغل شدم و گذشت، نمیگم چطور گذشت فقط همانقدر بدانید که از همان ساعت که به منزل میرسم به زور چوب کبریت پلکهایم را باز نگهداشته تا مثلا کمی همسفرداری کنم و همراهش سریال ببینم و بعد به عالم ملکوت میروم، در طول روز هم که...
-
این روزها
پنجشنبه 9 مهر 1394 19:03
سلام به روی ماهتون امیدوارم آخر هفته بسیار آرامبخشی گذرونده باشید البته تا حالا. همین اول کاری یک تبریک بسیااااااار ویژه به یک دوست عزیز میگم به خاطر پدر شدنش، خانعمو،امیدوارم قدم گل پسرتون برای زندگی شما و همسر عزیزتون پر از خیر و برکت باشه. الهی که وجودش و وجودتون پر از سلامتی باشه و آشیونه سه نفرتون روز به روز...
-
سفر من 3
پنجشنبه 9 مهر 1394 18:25
نهاری که اکثر تورها در روز گردش دریاچه سوان میدهند، ماهی کباب شده همان دریاچه میباشد، امیدوارم خوش شانس باشید و ماهی را دوست داشته باشید چون در غیر اینصورت باید صرفا از سیب زمینی های سرخ شده در کنار سالاد رنگارنگی که سرو میشه تغذیه کنید ویا خودتان هزینه کنید و نهار متفاوتی تهیه کنید. به علت حضور فعال هموطنان عزیز در...
-
میرم کارخونه....میرم کارخونه، جیبهام پر از ...
دوشنبه 6 مهر 1394 21:49
فکر میکردم تا پیدا شدن کار جدید یکی دوماعی زمان لازم است، اولش سخت بود اما به خودم قبولاندم که این مدت را میشود بسیار خوب گذراند، به محض پایان قرارداد با کارخانه مریم پسندی صحبت کردم و نتیجه این صحبت دوماه استراحت را به دوهفته کاهش داد، با شادمانی رفتم کلاس آموزش شنا ثبت نام مردم و کلی چانه زدم که به جای سه روز در...
-
بازهم تنها در خانه
یکشنبه 5 مهر 1394 16:03
میگم عجب حس عجیب غریبیه که آدم موقع ورود همسفرش به خونه، توخونه باشه، تازه خیلی عجیبتره که همسفرش زنگ بزنه کن دارم میام خونه، چیزی نمیخواهی؟؟؟همینجوری عجیبتر هم میشه که ایشون زنگ در را بزنه و تو در را باز کنی. تازه بازهم عجیبترش اینه که حواست باید جمع باشه که چای هم آماده باشه. یا خدا، میترسم این مدت آنقدر عادتهای...
-
یک روز در خانه
یکشنبه 5 مهر 1394 14:21
سلام، ظهر زیبای پاییزیتون بخیر. بنده دومین روز از هفته را به صورت unemployed میگذارنم، راستش را بگم آب وهوای وجودم بهاریه، لحظه ای ذهنم بیکار میشه فکر و خیال بد سراغم میاد، برای جلوگیری از هرگونه دیوانه شدن، امروز صبح زود رفتم به نزدیکتریبن استخر، همینطور که خانمه کرکره را بالا میداد و هاج و واج مبهوت بنده بود که این...
-
سفرمن ۲
پنجشنبه 2 مهر 1394 22:09
با ورود به هتل و یک ساعتی استراحت کردن و آماده شدن، همه با تیپهای متفاوت از زمانیکه در اتوبوس پرس شده بودند به لابی آمدند و البته بماند که دوستانی وجود دارند که قسم خوردند در هیچ قراری به موقع حاضر نشوند، این دوستان تا آخرین روز و آخرین قرار به همین شکل حاضر میشدند. نهارهای سفر در کنار سه گشتی که برای سه روز از طرف...
-
۳۱ شهریور
سهشنبه 31 شهریور 1394 23:17
۳۱شهریور را همیشه خیلی خاص دوست داشتم و دارم. اینکه چرا با نزدیک شدن نیمه دوم سال و حال و هوای پاییزی و هوای سرد، حال و احوال من هی خوبتر وخوبتر میشه، نمیدونم چه حکمتی داره، اما به هرحال این اتفاق می افته، شهریور که به روزهای آخر میرسه، همزمان یک عالم حس خوب توی من بیدار میشه، خیالم راحت میشه که گرما رفته و دیگه...
-
امان از روزی که او بخواهد که بشود...
سهشنبه 31 شهریور 1394 14:46
اوایل تابستان بود که تصمیم جدی گرفتم این قرارداد را امضاء نکنم، همان موقعها به همسفر گفتم بزار اول کار پیدا کنم بعد بیام بیرون، من طاقت تو خونه موند ن ندارم، اصلا اگر دیگه کار پیدا نکردم چکااااااااار کنم؟ ایشان هشدار جدی دادند در مورد تمدید قرارداد که اصلا حرف نزن، این بار حق منفی بافی نداری، بک خرده مثبت فکر کن،...
-
تعطیلاتی که من گذراندم
یکشنبه 29 شهریور 1394 20:10
ظهر جمعه، بعد از مدتها با یک دل خوش مشغول گفتگو با همسفر بودیم که چقدر خوبه که همدیگر را درایم، چقدر خوبه که قدر لحظه لحظه های زندگیمونو میدونیمو چقدر خوبه که..تو همین گفتگوهی دوست داشتنی، طبق روال بدبینانه وجودم که تو اوج خوشی یاد اتفاقهای بد می افتم، یک دلشوره بد پیدا کردم، که نکنه حالا که بعد از مدتها وضعیت کار...
-
مریم حاااضر
یکشنبه 29 شهریور 1394 14:27
سلاااااااام دوستان اول شرمنده برای ننوشتن این چند روز، بسیار اوضاع شلوغی دارم تا کارهایم را تحویل بدهم. دوم، از من به شما وصیت: لذتی که در ترک کردن محل کار مزخرف وجود دارد در هییییییییییییییییچ کاری وجود دندارد، به همین لحظه های قشنگی که این روزها در ان هستم به خودم قول دادم دیگر در هیچ کاری روح و روانم را آزار ندهم،...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 25 شهریور 1394 15:46
دوستان گلم سلام قرار بود با ادامه سفرنامه ارمنستان در خدمتتون باشم که متاسفانه الان ذهنم برای اینکار همکاری نمیکنه و انشالا در فرصتی دیگر، ادامه سفر را خواهم نوشت. در جریان مشکلاتم در محیط کار تقریبا بودید، ماهها بود که بعضی رفتارها واقعا صبرم را کم کرده بود، انگار بعضی ها وقتی صبوری میبینند وقیحتر میشوند و آزارکاری...
-
کشیدن دندان لق
سهشنبه 24 شهریور 1394 13:05
بعد از مدتها استرس و تحمل شرایط نامناسب کارم، بلاخره با خودم کنار آمدم و قرارداد جدید را امضاء نکردم، از الان تا یک هفته دیگر، یعنی تا پایان شهریور من نیروی این شرکت هستم و بعدش خلااااااص. همچنان دنبال کار هستم و امیدوارم یک کار مناسب پیدا کنم، این قول من به خودم هست.
-
مولتی چت
یکشنبه 22 شهریور 1394 22:03
از تواناییهای عجیب غریبی که آدمیزاد پیدا میکنه، یکیش اینه که همزمان با چهار نفر با دو نرم افزار چت کنه، همسر برادرک از آنجا، دوست عزیزی از یزد، دوست جدیدی از شهر ری و دوست دیگری از مشهد، موضوع صحبتم با هرکدام هم متفاوت و در زمینه ای جداگانه بود، شدیدا هم باید مواظب میبودم که پیغام اشتباهی برای دیگری نفرستم(سابقه منرا...
-
سفر من ۱
شنبه 21 شهریور 1394 22:35
بلاخره سلام الهی بگردم،این خانه من مثل اون یکی خانه حسابی خاک گرفته، انشالا عمری باقی بود، بعد از اینجا دستی هم به سر و روی آن خانه بکشم. دوستان من هنووووووز در حال و هوای مرخصی هستم و باید بگم دور از جان عزیزم به غلط کردن افتادم که یک هفته رفتم مرخصی، آنهم گوشی خاموش، آنقدر گند زدند و خرابکاری کردند که بنده حالا...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 20 شهریور 1394 23:19
دوست داشتم امشب از سفر مینوشتم، اما اخبار مهاجران سوریه مهلت نداد، دوست داشتین این مقاله را بخونید.
-
شب آخر
دوشنبه 16 شهریور 1394 01:22
بر آنکسی که پامیشه با چند جوون میره رستوران، اونوقت راننده های اون شهر نیمه شب با سرعت چند صد کیلومتر میارنش هتل و آن جوانها هم تا میتونند راننده را تشویق میکنند، صلوات. تنم داره هنوز میلرزه از رانندگی این مردک، همه جای دنیا دیوونه پیدا میشه. *فردا در راه برگشت خواهم بود، جایی خوانده بودم جاده چالوس در مقابل جاده...
-
لذتهای زودگذر
یکشنبه 15 شهریور 1394 08:36
لذت اتوبوس قراضه سوار شدن، لذت پیاده روی طولانی و گم شدن توی خیابانهایی که از اسمشون حتی یک حرف را هم نمیتونی بخونی، لذت زلف برباد دادن، لذت فیس. بوک بی فیلتر شکن، لذت صبح زود بیدار شدن و آسه آسه بیرون رفتن تا همسفرت بیدار نشه و قدم زدن دویدن توی پارک، لذت حرف زدن با پیرمردنازنین و نفهمیدن حرفهای همدیگه، لذت جیغ زدن و...
-
یروان
جمعه 13 شهریور 1394 20:03
سلام،این پست من داره، از توی سفر پست میشه.جای دوستان خالی، تجربه کردن و دیدن خیلی چیزها برای اولینبار هم خوبه هم کمی سخت، فعلا نمیخوام سفرم را آنالیز فرهنگی کنم، فقط مثل یک همسرخوب سعی میکنم برای خودم و همسفرم روزهای خوبی را بسازیم، بعدا به بقیه چیزها فکر میکنم. جاتون خالی
-
خودم با دست خودم آشپزخانه را بر باد دادم.
سهشنبه 10 شهریور 1394 20:51
چی میشه که آدم خودش پیش بینیه هوا را بخونه، بفهمه که طوفان دراهه، با خودش قرار بزاره قبل از خروج از منزل پنجره آشپزخانه را ببنده و.....یادش بره و پنجره را نبنده، یعنی نمیتونید تصور کنید چقدر به خودم فحش دادم آنهم از نوع ناجوووووووور.
-
سیستم معیوب یعنی کجا؟
دوشنبه 9 شهریور 1394 11:36
***سیستم معیوب ۱- در یک سیستم معیوب: سعی کنید «لال بودن» را تمرین کنید! این تمرین در میزان عزیز بودن شما بسیار موثر است. ۲- در یک سیستم معیوب: هیچگاه کارمندان را با یکدیگر مقایسه نکنید؛ چون قطعا شاهد تبعیض خواهید بود. ۳- در یک سیستم معیوب: اگر مدیرتان ۳ یا ۴ ایراد دارد انتظار رفتنش را نکشید، چون قطعا نفر بعدی او ۴۳...
-
خانه ندیدها
یکشنبه 8 شهریور 1394 21:16
وقتی یک جفت زن و شوهر، در مورد خونشون ندید بدید باشند و هییییییچ جوری دلشون نیاد که روی دیوارهای خونشون یک میخ کوبیده بشه، نتیجه میشه اینکه، قابهای عکسی را که دوسه ماهی است از عکاسی تحویل گرفتند، همینجوری گوشه اتاق میمونه و ظاهرا حالا حالاها هم همینجوری اون گوشه خواهند ماند. هرکدوممون با هرگوشه دیوار کنار می آییم، اون...
-
ماجراهای من و همسفر گاهی معترض
شنبه 7 شهریور 1394 23:37
به دلیل مشغله های تمام نشدنیه همسفر، تمام کارهای سفر را خودم پیگیری کردم، از پیدا کردن مقصد تا هرچه که لازم است در مورد آن تحقیق شود، منتها از تمام اطلاعاتم صرفا آنچه را که میدانستم خوشایند همسفر خواهد بود میگفتم و نکات استرس دارش را برای لحظات آخر گذاشتم، خوب گناه داشت، نمیخواستم الکی ذهنش مشغول شود. گذشت وگذشت تا...
-
هستم، فقط کم.
جمعه 6 شهریور 1394 23:21
سلام اینکه کم مینویسم، به خاطر حرف نداشتن نیست، کمی گیجم، انگار نوشتن یادم رفته.مشکلات همیشگی هست و چیز تازه ای نیست. محل کارم با نزدیک شدن به موعد تمدید قرار داد پر تنشتر از همیشه شده و البته تلاشم برای پیدا کردن کار مناسب هنوز به جایی نرسیده و صادقانه بگم ترس و استرس هم اجازه نمیده راحت تصمیم بگیرم که یکی دوماه...
-
شلوغ پلوغ پایان هفته ای
جمعه 30 مرداد 1394 00:15
سلام به روی ماهتون. انشالا که آخر هفته لذت بخشی داشته باشین. هفته کاری سختی داشتم، آنقدر سخت که دستهای نازنینم برای دقایقی بی حس شدند و خودم هم نیمه سکته ای داشتم. اما تمام شد.انشالا نتیجه که معلوم شد، با شما مطرحش میکنم، الان ترجیح مبدم هرچقدر میشود ذهنم از آن همه استرس فاصله بگیره، متاسفانه به دلیل فشار ذهنی بالا و...