مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

ادامه روزی درخانه

همسفرم تازه به خانه آمده، کم کم علائم سرماخوردگی و‌گلودرد در ایشون هم پدیدار میشه، عذاب وجدان دارم از اینکه خسته از راه رسیده و من با وجود تو خونه بودنم حتی نتونستم در را رویش بازکنم،از راه رسیده اومده سراغ من و تا میتونه شلغم و لیمو شیرین و شبیه این بدمزه ها تو حلق من بیچاره میریزه و یک خط در میان هم میگه مریم تو فقط خوب شو، پوستت را میکنم. بعد خیره میشه تو چشمام و با رعایت فاصله (ایشان در دوران بیماری هیچ رحم و انصافی نداره) میگه من هیچ تغییری نکردم؟ هی نگاهش میکنم، هی نمیفهمم، یک ضربه نه چندان آروم را به سرم میزنه و میگه مشنگ خانوم موهامو کوتاه کردم.دلم میخواد بغلش کنم دوباره خشن میشه و میگه پررو نشو،بروعقب، انبار ویروس.

یک چیزی شنیده بودم زن چراغ خونس و از این حرفها،تو این دو سه روز به عینه دیدم، من خوابیدم انگار ستون خونمون خوابیده(مریم خود پسند شده، هاها)، همسفر هم قبول داره البته.


نظرات 1 + ارسال نظر
سپیده مشهدی دوشنبه 14 دی 1394 ساعت 04:40

صبح بخیر
جمله آخر پست عالی بوددددددددددددددددد
من نمیدونستم ستون ها میخوابن

شبت بخیر عزیزم
ستونها هم میخوابند، یعنی از حالت عمودی به افقی تبدیل میشوند به همین سادگی،‌ایشالا ستون شما همیشه عمودی باشه.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.