سلام
صبحتون بخیر باشه.به لطف آنفولانزای مزخرف امروز را خانه نشین شدم و بعد از مدتها صبحگاه میتونم یک پست بزارم، البته اگر سرفه های بی ریخت بزارن و هی باعث نشن انگشت من اشتباه تایپ کنه.
توی خونه خوابیدن وقتی میدونی سرکار چقدر کار عقب افتاده داری، خیلی راحت نیست.برای فکر نکردن به این که الان تو این این ساعت باید مشغول چه کاری میبودم، یک کتاب تو دستم گرفتم، هی از درد به خودم میپیچم و هی سرفه های زشت میکنم و یک ورق به زور مبخونم.
امروز صبح که همسفر نگذاشت به سرکار برم، مثل بچه های احمق نشستم هی فن فن گریه کردم، نمیدونم از زورگویبه همسفر حرصم گرفته بود یا از اینکه گفت، من فقط منتظرم تو خوب بشی، بعدا با هم کار داریم.
ی استاد دانشگاه از گل نازک تر می تونه بگه به شما
ولی این روزها باید سرش شلوغ باشه دیگه، فصل امتحاناته و مشروطی و التماس دعا دانشجو ها
ایشون مدیرتش قویه،سرش هم که شلوغ باشه برای گفتن گفتنیها وقت پیدا میکنه.
سلام. استراحت کنید بانو. لازمه. انقدر کله شق نباشید
سلام. چشم. چشم.کله شقی کجا بود عمو،کرک و پرم ریخته دیگه