مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مثلا یک روز تعطیل

سلام به روی ماهتون

گفته بودم خواهرک گرفتار آنفولانزا شده و دخترش هم و البته مادرجان و بعد از همه پدر جان، آنقدر صدایشان از پشت تلفن داغان بود که علی رغم تمام مخالفتهای همسفر برای رفتن به خانه پدری نتوانستم مقاومت کنم و تعطیلیه هفته قبل را به آنجا رفتم، آنقدر همه شان نحیف وبی جان شده بودند که دلم ریخت پایین با دیدنشان، همه گروههای خطرناک برای ابتلا به آنفولانزا در خانواده من موجود بود و درگیر بیماری شده بودند، با اخطارهای همسفر ماسک زدم و در کنارشان بودم ، هی همسفر گفت مریم بیافتی بیچاره میشی، این روزها کارت سنگینه و فرصت مریضی نیست، هی قول دادم مراقب باشم،دوره سفر کوتاهم تمام شد و به خانه برگشتم و در دوروز گذشته کاملا هم روبراه بودم، تا آنجا که برای امروز ساعت چهار بعد از ظهر هم بلیط سینما اوکی کردم تا یکی دیگه از فیلمهای جامانده از جشنواره قبل را ببینم،جامه دران. اما وای از امروز صبح، از ساعت هفت صبح امروز با چنان بدن درد و سرفه هایی بیدار شدم که فکر نمیکردم پایان امروز را ببینم، آنقدر داغان بودم که به محض اشاره همسفر به دکتر رفتن با تمام وجودم قبول کردم و سعی کردم چشم غره هایشرا ندید بگیرم که میگفت دیدی افتادی، تا ظهر کمی بهتر شدم و مشنگانه اصرار به سینما رفتن کردم و اوضاع فیلم هم که آنها دیده اند و آنها که حال و احوال گاهی به هم ریخته منرا میدانند، کاملا حالم را جاآورد و از اواسط فیلم چنان تب و لرز به جانم نشست که تقریبا روی دستهای همسفر به خانه برگشتم، تمام تنم درد میکنه، از شدت سرفه به خفگی افتادم و توی چشمهای همسفر هم نمیتوانم نگاه کنم، اگر وابگیرد پوستم را غلفتی میکند و خودم هم عجیب عذاب وجدان دارم، از بس او کار دارد و از بس خودم این هفته درگیرم و نمیتوانم از مرخصی شدیدا توصیه شده پزشک استفاده کنم، تمام کارهای برنامه ریزی شده ام برای پایان هفته هم به هم پیچید و الان دقیقا نمیدانم چه غلطی باید بکنم. چسبیده به شوفاژ و پنهان شده در زیر چند پتو، هی مواظبم چشمم به همسفر نیفتد و سر خودم را با یک کتاب مزخرف گرم کردم

حرف گوش کنید، کله شقی مزخرفه.

*بهمن ماه داره نزدیک میشه و من نمیدانم با وجود حجم بالای ساعت کاری و علاقه ام به دیدن فیلمهای حداقل یک گروه چه کنم، ایکاش که امسال غیر از تهران در جاهای دیگه مثل کرج هم درست و حسابی فیلم پخش بشه.خیلی چشم سفیدم که با این حال داغونم فکر جشنوارم نه؟ میدونم، همسفر زیاد بهم میگه

نظرات 3 + ارسال نظر
امیر شنبه 12 دی 1394 ساعت 10:26

انشالا زود خوب بشید

ولی حال همسفر رو می فهمم میخواد ی چیزی بگه و حرصش رو خالی کنه ولی نمی تونه چون می ترسه حالتون بدتر بشه

سلام، ممنون.
والا ایشون چیزی نمیگه، ولی چنان با اخم نگاه میکنه که آدم ترجیح میده همون یه چیز را بشنوه.

سرن جمعه 11 دی 1394 ساعت 23:40 http://serendarsokoot.blogsky.com/

حالا هی حرف گوش نکن!
من با کدو تنبل و شلغم و انواع مولتی ویتامین خودم رو خفه کردم تا پسرم مریض نشه. تازه هی هم به باباش می گم مراقب خودت باش مریض شی پسرم میگیره

سرن دارم میمیرم، رسما به غلط کردن افتادم،فکرش را بکن، تو عمرم لب به شربت نزدم، امشب شربت بوگندو خوردم.خیلی مراقب بودم، فقط بهار را بغل کردم،‌نمیدونم چطوری اینطور شد

عمو جمعه 11 دی 1394 ساعت 22:54

ای وای
ای وای
ای وای
از دست شما زن ها

آخه چرا شما مردها یک کاری میکنید آدم مجبور باشه کله شقی کنه، هان؟چرا؟

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.