سلام
یکی از کارهای ثابت آخر هفته های من این شده که از چهارشنبه شب هی یا خودم حرف بزنم و هی قربان صدقه خودم برم، چرا؟چون میخوام صبح پنجشنبه برم توی آب، چندماهه دارم کلاس میرم اما هنوز اون ترسه هست، هنوز گاهی در حد مرگ میترسم ، هنوز سعی میکنم با مولکولهای H2O دوست باشم، ازشون میخوام با بدن من ارتباط برقرار کنند و من را نکشند پایین و نگهدارند. بارها و بارها رفتم ته استخر ، نشستم،از اون پایین بالا را نگاه کردم تا بدنم باور کنه اون ته تها خبری نیست و چیز وحشتناکی منتظرم نیست ، خیلی وقتها جسم و روحم این حرفها را قبول میکنه اما خوب گاهی طعم آب استخر که به حلقم میرسه همه آموزشها فراموشم میشه و آنچه نباید بشود میشود.هنوز البته امیدوارم، به خودم قول دادم تا عید حداقلها را یاد گرفته باشم.
بعد از مدتها توانستم تا نیمه شب بیدار باشم و کتاب بخونم و قهوه بنوشم و داد همسفر را دربیاورم که آخه تو چقدر بیجنبه ای، حتما باید آنقدر خسته بشی که نه شب خوابت ببره؟ آخه کی تا چهار صبح بیدار میمونه و خودش را با کتاب خفه میکنه، آخرش هم یک book worm غلیظ میچسبونه به اسمم و من لذت میبرم از اینکه بعد از مدتها توانسته ام در این مورد اعتراضش را بلند کنم و بتوانم تا نزدیک صبح با دوست داشتنیهایم مشغول باشم و این یعنی خودمم، خود مریم.چقدر این خود مزخرفم را دوست دارم.