-
هستم، فقط کم.
جمعه 6 شهریور 1394 23:21
سلام اینکه کم مینویسم، به خاطر حرف نداشتن نیست، کمی گیجم، انگار نوشتن یادم رفته.مشکلات همیشگی هست و چیز تازه ای نیست. محل کارم با نزدیک شدن به موعد تمدید قرار داد پر تنشتر از همیشه شده و البته تلاشم برای پیدا کردن کار مناسب هنوز به جایی نرسیده و صادقانه بگم ترس و استرس هم اجازه نمیده راحت تصمیم بگیرم که یکی دوماه...
-
شلوغ پلوغ پایان هفته ای
جمعه 30 مرداد 1394 00:15
سلام به روی ماهتون. انشالا که آخر هفته لذت بخشی داشته باشین. هفته کاری سختی داشتم، آنقدر سخت که دستهای نازنینم برای دقایقی بی حس شدند و خودم هم نیمه سکته ای داشتم. اما تمام شد.انشالا نتیجه که معلوم شد، با شما مطرحش میکنم، الان ترجیح مبدم هرچقدر میشود ذهنم از آن همه استرس فاصله بگیره، متاسفانه به دلیل فشار ذهنی بالا و...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 26 مرداد 1394 22:30
سلام به روی ماهتون جونم براتون بگه این روزها دسترسیم به نت توی کارخونه بسیار کم شده و به همین دلیل حضورم توی خونه هاتون و البته خونه خودم کمرنگ مایل به بیرنگ شده است، خانه هم که میرسم مثل مشنگها، سایتهای کارخانه های اطراف، از جاده مخصوص گرفته تا اینور وآنور را میچرخم و رزومه میفرستم، راستش را بخواهید، حواشیه شرکت به...
-
۱۱
جمعه 23 مرداد 1394 22:38
موقعی که داری برنامه های زندگیت را تعریف میکنی، اول یکی دوسال توی ذهنت میاد، آنقدر سالهای پیش رو، دور از دسترس میاد که باورت نمیشه، تا چشم به هم بزنی رقم سالگرد دو رقمی و زیاد زیاد میشه. برنامه میریزی و پیش بینی میکنی، یرای خالی نبودن عریضه، همینجوری میگی تو دهمین سال... آنچه که من توی ده سال دوم زندگیم میدیدم،...
-
رو زهای من
چهارشنبه 21 مرداد 1394 12:09
شدیدا مشغول خاله گری هستم و البته سعی تلاش برای اینکه مهمانهایم از حضور در منزلم خوشحال باشندو در کنارش همسفرم هم حس خوب سالگرد این روزهخای با هم بودن را حس کند و البته قبول دارم در چند جبهه کار کردن سخت است. ا
-
برای دونفر خاص: خودم و قسمت دیگری از خودم
چهارشنبه 21 مرداد 1394 12:05
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺕ ﺭﺍ ﻣﻨﻮﻁ ﺑﻪ ﺑﻮﺩﻥ ﻭ ﻧﺒﻮﺩﻥ ﺁﺩﻣﻬﺎﻧﮑﻦ .. ﺭﻭﯼ ﭘﺎﻫﺎﯼﺧﻮﺩﺕ ﺑﺎﯾﺴﺖ ﺗﺎ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺍﺕ ﺭﺍ ﺑﯿﻬﻮﺩﻩ ﻧﯿﺎﺑﯽ ﻭﻫﯿﭽﮑﺲ ﺭﺍﺑﻬﺘﺮین ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺕ ﺧﻄﺎﺏ ﻧﮑﻦ ... ﯾﺎﺩﺕ ﺑﺎﺷﺪ،ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﮐﻪ ﺧﻄﺎﺏ ﺷﻮﻧﺪ ﺧﯿﺎﻻﺗﯽﻣﯿﺸﻮﻧﺪ .. ﻫﻮﺍ ﺑﺮﺷﺎﻥﻣﯿﺪﺍﺭﺩ ﻭ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺟﻬﺖ ﮐﻪ ﺑﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﻣﯿﺒﺮﻧﺪ ... ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺕ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻣﺸﺮﻭﻁ ﺑﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﮐﻨﯽ ﺟﺎﯾﯽﺑﺮﺍﯼﮐﺸﻒ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺎﻗﯽ ﻧﻤﯽ ﮔﺬﺍﺭﯼ .. ﺁﺩﻣﻬﺎ...
-
کمی نق نق
دوشنبه 19 مرداد 1394 14:07
مدتها است درحال برنامه ریزی برای رسیدن روزی هستم که قرار است عنوان یازدهمین سالگرد با هم بودن من و همسفر را داشته باشد، آنقدر سایتهای کرج را بالا پایین کردم تا بتوانم مکانی در نزدیکی منزل پیدا کنم و همسفر را با چشم بسته به انجا ببرم و صبحانه مهمانش کنم( فکر صبحانه از کجا امد نمیدانم، فقط دلم فضا و میزی متفاوت میخواست،...
-
هذیانهای شبانه
یکشنبه 18 مرداد 1394 22:35
از تاکسی پیاده میشم، راننده خیلی راحت بی خیال برگرداندن اندک مبلغ باقی مانده میشه، سوار اتوبوس میشم با تصمیم خودش پول را بر نمیگردونه، میوه میخرم، خیلی راحت کمتر از وزن اعلام شده توی پلاستیک قرار میده، آرایشگاه میری پول رنگ موی ایتالیایی و آلمانی میدهی،از تو آینه مدل به مدل رنگ آتوسا میبینی که تو ظرف خالی میکنه،ماشین...
-
نمیدانم چرا اینها را مینویسم، فقط دلم نوشتن میخواد
شنبه 17 مرداد 1394 22:20
خیلی خیلی کوچکتر از حالا بودم که میدیدم پدرجان هرشب با رادیو کشتی میگیرد تا بتواند خش خش پارازیت را کم کند و گوش به صدای آقای ایکس وایگری بیاندازد، وقتی موج بی نویزی پیدا میشد من کلی شادمان میشدم، ساعت۹شب نزدیک میشدو نوبت پخش ترانه های درخواستی و من کلی خوشحال میشدم که دارم از رادیو آهنگ های ممنوعه گوش میکنم نه از...
-
گفتگوهای من و خانم سبز
جمعه 16 مرداد 1394 22:31
سلام خیلی خوبه که اینجا نمیشه تصویر نویسنده که مریم جان باشند را دید، آنقدر چهره ام خسته و درب و داغان است که حد ندارد.در جریان علاقه من به چهارشنبه ها و خوابیدن فراوان در تعطیلات پایان هفته برای جذب انرژی کار کردن در هفته بعد که هستید، خوب این هفته عملا تعطیلاتی وجود نداشت. برای تقویت رزومه کاریم، کلاسی را ثبت نام...
-
من هستم، همین دوروبرها
سهشنبه 13 مرداد 1394 08:50
سلام به روی گلتون هفته نسبتا مزخرفتری را در سرکار میگذرانم و به همین دلیل مغزم هنگ شده وزبانم کوتاه و نمیتوانم بیام اینجا و بلبل زبانی کنم و از زمین و زمان بنالم. در خانه هم در جهت حفظ بنیان خانواده و از این حرفها برنامه پیاده روی شبانه گذاشتیم و البته خدا بخواهد به دلیل ضایع شدن شدید بر سر یک مکالمه ساده رگ غیرتمان...
-
خانه پدری
شنبه 10 مرداد 1394 21:59
سلام به روی ماهتون، شبتون بخیر باشه. امشب بعد از مدتها فرصت قدم زدنی پیش آمد و توی این هوای گررررم و وقت غروب ساعتی را توی کوچه پس کوچه های محله مان چرخیدیم، از گرمای هوا که بگذریم جایتان خالی. آخر هفته را در خانه پدری گذراندم، دوست داشتم الان از آخر هفته ای که خوش گذشته بنویسم اما خوب..، رابطه من و مادر عین عسل و...
-
همکارهای من
سهشنبه 6 مرداد 1394 14:27
حس خوبیه وقتی ساعت دو بعد از ظهر که سرگیجه گرفتی از کارهای تمام نشدنیه کارخانه، پسرک خدماتی دوتکه شکلات کنار چای بگذاره و بگه حواسش هست که من چای با قند دوست ندارم. حس مزخرفیه که همکارت بیاد ازت خواهش کنه همسرش را راضی کنه تا ایشون مجردییییی بره سفر، میگم خوب با خانمت برو، میگه براش بلیط گرفتم با مامانش بره مشهد، میگم...
-
دیشب من
دوشنبه 5 مرداد 1394 09:38
سلام به روی ماهتون اینجانب الان یک خانمی هستم که بیش از 30 ساعت از آخرین باری که همسفرم را دیدم میگذرد، ایشان به لطف کار مزخرفی که در دست دارند و تا امروز ظهر باید تحویل بدهند و همچنین به لطف سوختگی لب تاپ دیشب را به منزل نیامدند و تا خود صبح امروز پای کامپیوتر در دانشگاه بودند. شب بدی داشتم، وقتی همسفر نیست، ذهن لوس...
-
یک پست پر از بیشعور
یکشنبه 4 مرداد 1394 16:01
آقا من تو دنیا از هر جنبنده ای غیر انسان میترسم، نخندید ولی وجود یک گنجشک یا کبوتر یا خروس همونقدر منرا میترسونه و سکته میده که یک شیر یا ببر میتونه منو بکشه. منطقه محل زندگیه ما به مقدار فراوان گربه و سگ داره، یکسالی طول کشیده تا من یاد بگیرم اگر سر کوچه گربه یا سگ بود، آسه آسهراه برم و فرار نکنم، کمی همزیستیه مسالمت...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 3 مرداد 1394 11:08
سلام به روی ماهتون یادتونه چند وقت پیشها عینک خریدم، یکی به من گفت برو از بیمه پول عینکت را بگیر، خوشحاااااال و خندان همسفر را فرستادم پول نازنینم را بگیره، بهش ندادن، گفتند فقط تو همون شهر که بیمه داره باید بره، خدا میدونه تو این بیابان تا اداره بیمه رفتن چه مکافاتیه، با سختی در بین راه از سرویس پیاده شدم تا اول صبح...
-
خرده کاریهای من
جمعه 2 مرداد 1394 11:22
قدیمها که بچه بودیم، هرموقع از مسافرت برمیگشتیم، وقتی مامانم میگفت که هیچ کجا خونه آدم نمیشه تو دلم میگفتم اهههههههه که این مامان چقدر بی ذوقه، آخه این خونه چی داره، اون هتله که بهتر بود،بعد از گذشت یک عالمه سال، الان در منزل خودم هربار که از هر سفری برمیگرذم، به محض کلید انداختن و وارد خونه شدن چنان موج آ رامشی تو...
-
خاطرات شمال محاله یادم بره...
پنجشنبه 1 مرداد 1394 23:06
سلام سلام سلام بلاخره تونستم بیام اینجا، راستش چون چند روز از هیجانهای سفر گذشته بود حسهای نوشتنم پریده بود اما با دیدن اخبار دوباره اون حس اون اتفاقها تازه شد. روز یکشنبه با خروجپاز منزل مادر همسفر، همسفر پیشنهاد داد چون فرصت کافی داریم به جای مسییر خسته کننده همیشگی از جاده شمال به سمت کرج راه بیافتیم و بنده هم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 30 تیر 1394 12:30
دوستان گلم سلام امروز ساعت شش رسیدم منزل و سریع آمدم کارخانه و خدا نکند که آدم دوروز سرکارش نباشد، بلبشویی برپا میشود واویلا، انشالا عمری باقی ماند بعدا دوباره میام، فقط همینقدر بگم که حیف که خانواده از اینجا رد میشه، وگرنه...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 29 تیر 1394 16:17
یکسلام از پشت کوه دیروز بعد از ظهر که از خانه مادر همسفر راه افتادیم، دوراه داشتیم برای برگشتن به خانه، دل را به دریا زدیم و از سمت شمال آمدیم، غافل از وضعیت راه و بارندگی و سیلاب و..حالا پشت رشته کوه البرز ماندیم، هراز بسته، چالوس بسته، جاده فیروز کوه بسته و و ما اینجا گیر افتادیم، فکر کنید دسترسی به نت پیدا کردم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 24 تیر 1394 14:26
دوستان سلام من دارم باروبندیل را جمع میکنم این بچه را چند روزی پیش مادرش ببرم، بلکه با شنیدن هر لهجه مشهدی اینقدر ذوق نکند. احتمالا بی نت خواهم بود، پس نگرانم نباشید. امیدوارم تعطیلات خوبی در پیش رو داشته باشید. دوستان روزه دار هم صبحانه دلچسب روز عید نوش جانتان. *اگر کاری در مشهد داشتید که در توان من بود، در خدمتم.
-
از ماجراهای همسفر
سهشنبه 23 تیر 1394 22:48
همسفر عادت داره موقع کار کردن به صدای تلویزیون گوش بده، فقط روشن بودنش مهم هست(از این مسئله میگذرم که سالها این مسئله از مشکلات ما دونفر بود، من از سر و صدای تلویزیون گریزانم و ایشان از سکوت خانه) خلاصه این شبها پس از افطار که ایشان جهت ادامه کارش پشت سیستم مینشیند، من هم پشت تبلت و گاهی کتابهایم می افتم و توی دنیای...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 23 تیر 1394 12:52
سلام به روی ماهتون بعد از چند ساعت چرخیدن تو سالن تولید، بسیااااار گرسنه و تشنه از پله های اداری بالا اومدم که بیام آزمایشگاه، جایتان نه چندان خالی، تایم نهاره و چنان بویی تو پله ها پیچیده بود که نزدیک بود از حال برم، فکر کنم زیباترین بویی بود که میشد حس کرد. دوتا از بچه ها املت درست کردند با یک عالم آویشن و چیزهای...
-
احتمالا از خواب اصحاب کهف بیدار شدم
سهشنبه 23 تیر 1394 00:25
مدتها قصد خرید یک ضد آفتاب ایرانی داشتم و فرصت نمیشد، بلاخره امشب گذرم به داروخانه افتاد و رفتم پای صندوق، چند دقیقه توی شوک قیمت رفته باشم خوبه؟هی به آقاهه میگم، من میدونم اینها قیمتش این نیست، من خودم ۳۰۰۰تومان اینها را خریدم. باورم نمیشد روی خود کرم هم قیمت ۱۶۰۰۰ خورده، اصرار دارم که اشتباهی شده، با اصرار همسفر و...
-
بیخوابی
دوشنبه 22 تیر 1394 00:56
یک وقتهایی، تو اوج کلافگی، یک نشانه، یک خبر خیلی کوچک، از بودنش، خوب بودنش، سالم بودنش، میتونه تمام آرامش دنیا را به وجودت سرازیر کنه.
-
دردسرهای یک همسر
یکشنبه 21 تیر 1394 09:09
دوستان سلام وصبح بخیر، قبل از هرچیز یک غر وبلاگی بزنم، تا ما اینجا مهاجرت کردیم و اومدیم کمی به رنگ وروی اینجا عادت کنیم، اینجا تغییر دکور داد و مدل عوض کرد، یعنی گیج میزنمااااا اساسی. *این همسفر بنده، هر موقع پای خرید چیزی برای من باشه، هرطور شده کار منرا راه میندازه و از زمین و زمان بهانه میاره که باید این خرید...
-
لال شدگیه مریم
شنبه 20 تیر 1394 11:22
سلام به روی ماهتون، انشالا که آخر هفته خوبی گذرانده باشید و پرانرژی هفته جدید را شروع کرده باشید، در مورد من که اینطور نبوده، یعنی علی رغم قول و قرار خودمان (خودمان یعنی من و همسفر) با هم برای اینکه این آخر هفته را هیچ کجا نرویم و صرفا در خانه تمام کارهای نکرده مان را انجام بدهیم و کمی هم کمبود خواب را جبران کنیم، به...
-
تا سه نشه بازی نشه
سهشنبه 16 تیر 1394 09:24
سلام به روی گلتان به نظر شما سه شنبه ای از این زیباتر پیدا میشه؟؟؟نه. اصلا سه شنبه ای که روز بعدش تعطیل باشه میشه زیبلترین روز دنیا. جانم به رویتان بگوید اینجانب به دلیل حوادثی که طی دو روز گذشته برایم اتفاق افتاده بسیار محتاط شده، چون منتظر اتفاق سوم هستم. روز گذشته در سالن تولید با عجله راه میرفتم نفهمیدم چی شد که...
-
یک شب خلوت
دوشنبه 15 تیر 1394 14:09
سلام به روی ماهتون خسته نباشید، انشالا که توی این هوای داغ تبخیر نشده باشید و هنوز توان لبخند زدن داشته باشید. جانم برایتان بگوید که توی این روزهایی که ممکنه بعضی بندگان خدا دلشان بخواهد خدای نکرده روزه بگیرند و گرما هم کمی اذیتشان میکند، دکتر جان ما تصمیم میگیرد که ما به غ..کردن بیافتیم.کارخانه خودش هست، اختیارش را...
-
How was your weekend?
شنبه 13 تیر 1394 11:12
سلام به روی ماه همگی الان اگر من بگم از دیشب دارم شبها را میشمارم که چقدر تا سه شنبه وشب تعطیلی مونده خیلی زشته؟ خدا وکیلی خیلی ضایعه؟ نه والا. پنجشنبه صبح همسفر خون مریم را توشیشه کرد که باید بیایی و عینک بخری، حالا هرچی من میگم آقا، حاج آقا جان مادرت کوتاه بیا بزار برای بعد از ماه رمضون، وقتی هوا خنک شد،من الان تو...