سلام به روی ماهتون
اولین روز زیبای زمستانیون بخیر، انشالا که خیلی زود آسمون بباره و این سیاهیهای عجیب غریب از روی آسمون شهرهامون کنار بره.
میدونم که اینجا کمرنگ بودم اما خوب وقتی مشغله های اونوری زیاد میشه، حضور تو اینطرف کمی سختتر میشه و البته گاهی غیر ممکن.
در مورد خواهرکم و کوچولوی توراهش که گفته بودم، متاسفانه سه پزشک که هرکدام برای خودشون اسم و رسم فراوانی دارند سه توصیف مختلف از کوچولوی به دنیا نیامده دارند و این مورد خواهرکم و به دنبال او همه ما را سردرگم و پریشان کرده، چند روزی مهمان من بود و باید در کنارش میبودم در مطبها و نگهداشتن بهار و چرخیدن از این خیابان به آن خیابان.تا الان خدا را شکر جواب تست آمینو سنتز اوکی بوده، اما به هر حال تا روزی که دخترک در آغوش مادرش قرار نگیرد و از سلامتش اطمینان پیدا نکند، خیال او وما راحت نمیشود و اما بگویم از مطبها، یا خدا از هزینه ها و تستهای جورواجور و ...بابا چه خبره؟چقدر راحت رقمهای ملیون ملیونی میگویند و چقدر راحت از هر تستی صحبت میکنند و چقدر راحتتر هرکدوم کار همکار دیگری را فاقد اعتبار میدونند و تاکید میکنند فقط نتایج تستی که خودشون انجام بدهند قبول میکنند وگور پدر حال و احوال بیمار و جیب بیمار و ...پزشکهای با انصاف زیاد دیدم اما متاسفانه این مدت زیاد دیدم موردهایی که دقیقا یک بنگاه معاملات جانی راه انداخته اند.
در کنار خواهر داری، خوب البته بخش شیرین بهارداری هم بود، دخترک تپل وشیرین زبان آنقدر انرژیم را گرفت که شبها بیهوش میشدم، قول مترو سواری داده بودم و فکر کنید خون مرا تو شیشه کرد از بس متلومتلو گفت و من مجبور شدم از میرداماد تا خود کرج تو متروی شلوغ و جهنمی با او راه بیایم و البته که از ذوق این سفر متروآنه خنده از لبش کنار نرفت و من هم پا به پای او لذت بردم و بی خیال شلوغیها شدم.
یک روز مرخصی خرج این همراهیها بوده و در عوضش اضافه کاری پشت سرهم، خوب شما هم که از مریم ۹شب به خانه آمده انتظار پست گذاری ندارید.
و اما شب یلدا، راستش به خاطر خستگیهای این مدت و البته غریب بودن در این شهر، تصمیم به برگذاری شبی دو نفره داشتیم، اما با اجازه شما به لطف خاله جانمان که خونمان را در شیشه کرد و هیچ رقمه قبول نکرد که آدمی که کله سحر میره از خونه بیرون، وسط هفته مهمانی نمیره، این شب را در کنار خانواده ایشان گذراندیم و کم مانده بود با سر وارد میز پذیرایی بشوم، از بس که چرت زدم، خاله جان هم لطف کرده بودو درکنار هله هوله های مرسوم، غذا هم پخته بود وپدر ما را در آورد از بس که بخورید، بخورید.ته چین و انار وآجیل و چای عزیز دل و شیرینی ومیوه و ...پدر معده ما که درآمد، انشالا شماها سالم باشید، جایتان خالی همسفر برای همه فال هم گرفت و چنان فال فاجعه ای برای در آمد که از خود دیشب منتظرهرگونه اتفاقی هستم، حالا این جناب فال همیشه راه به راه هر نیتی را گل و بلبل تفسیر میکنه، دیشب از اونور بوم افتاده بود، کلا با مریم جان مشکل داشت.یک چیزی را همینجا بگم که باور کنید من ۳۰شهریوررا بسیار جدیتر و واقعیتر به عنوان شب یلدا قبول دارم،خدا وکیلی یک ساعت شب طولانیتر با یک دقیقه قابل مقایسه هست؟
فعلا من برم لالا...تا بعد.
*یکی از منفورترین برنامه های سالیانه از نظر من میس یونیور سال هست، برای من نماد توهین مطلقه و البته نظر هرکسی برای خودش محترمه.
*وقتی با بچه ای وروجک به مترو سواری میروید حواستان باشد احتمالا آبرو برایتان نخواهد گذاشت.
*شکنجه ته دیگی هنوزادامه داره،پس کی دردش کم میشه؟
یعنی خدا نکنه کار هیچ کس به دکتر بیفته. واقعا شدن بنگاهی. خدا به خواهرتون و بچه ش رحم خیر کنه و سالم باشن.
از یه ور ته دیگ نمی خورین از اونور معده تون رو رسما شب چله می ترکونین!؟ خب چه کاریه؟ ته دیگ خوردن بهتره که...!
در مورد پزشکها، که والا چی بگم.عزیزم ته دیگها فاجعه هیتند، یک چیزی میگم، یک چیزی میشنوید.