-
مریم و به دنیا آمدن
شنبه 17 بهمن 1394 00:17
وقتی توی خانه مسئله ای هایلایت شده باشه، یک جورایی آدم حساستر میشه و کافیه جایی با فیلمی، کتابی، برنامه ای برخورد داشته باشه و گوش بزنگ بشه و حساستر که میخواد چی بگه. سقط جنین برای من موضوعیه که بنا به شرایطم و داشته ها و نداشته هایم وقتی حرفش میاد وسط نمیتونم خیلی منطقی در موردش نظر بدم و حرف بزنم و البته همسفر هم به...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 16 بهمن 1394 19:21
به قول اکثریت اطرافیانم من در زمینه تلفن زدن و احوالپرسیهای خانمانه یک آدم بیشعووووووری هستم که دومی ندارم، به هرکسی میرسم ، این جمله تکراری را میشوم که یک موقع زنگ نزنی یک حالی از ما بپرسی و البته خوب به دلیل تغییر تکنولوژی و به روز شدن همه(ازمادربزرگ جانمان و عمه مان و دختر عمه و خاله و... گرفته تا دوستان قدیم و...
-
مریم و عادت نمیکنیم
جمعه 16 بهمن 1394 00:24
عجب پنجشنبه قروقاطی داشتم، با یک شب خواب بد که انشالا خدا باعث و بانیش را صفایی بدهد، صبح بدی شروع کردم، پر از حس بد و دلشوره، فکرش را بکنید شما حالتان اینگونه باشد، آنوقت همسفرتان خیلی عمیییییق در آغوش خواب باشد، خیلی حس کلافه کننده ایه، مجبور شدم بیدارش کنم و صبح پنجشنبه را برخلاف قرار قبلیمون که میخواستیم خیلی دیر...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 15 بهمن 1394 07:26
نمیدونم نتیجه چند روز پشت سر هم. فیلم دیدنه یا نتیجه هر کوفت دیگه ای که تا صبح خواب جفنگ دیدم و الان توی دلم مثل واکنش سود و اسید قل قل میکنه و مثلا دلشوره دارم، دارم از خواب میمیرم اما میترسم بخوابم، اه اه چه حال گندیه.
-
مریم و امکان مینا
چهارشنبه 14 بهمن 1394 23:39
تا حالا شده توی یک جلسه گیر بیافتین، جناب همکارتون تمام وقت تق تق با خودکارش بازی کنه، بره رو اعصابتون، هیچ غلطی هم نتوانید بکنید؟ تا حالا شده یک دونه از دستکشهاتون را گم کنید، اونی که باقی مانده بره رو اعصابتون، هی چندباری همسفرتون بگه بیا، دستکشت پیدا شد، هی شما بگید، عزیزم، دلبندم، این همونیه که بود، اون یکی گم...
-
مریم ونفس
سهشنبه 13 بهمن 1394 23:46
نفس را خیلی دوست داشتم، یک معصومیت کودکانه وآرامبخش با بک پایان عجیب، از اول فیلم فکر میکردم چطور میخواد این فیلم را تمام کنه، خوب طور عجیبی تمام کرد.این فیلم را برای من فقط یک خانم میتونست بسازه. *نمیدونم پیمان خاکسار چه ربطی به فبلم داشت؟حس دنبال کردنش هم نیست، اگر کسی میدونه بهم بگه لطفا. *امسال با خودم قرار...
-
مریم و مالاریا*
دوشنبه 12 بهمن 1394 23:48
سلام به همگی، شبتون بخیر دوستان من توشوکم، اگه گفتین چرا؟ باورم نمیشه آدم میتونه بره فیلم جشنواره را ببینه و ده دقیقه، فقط ده دقیقه بعد توپارکینگ خونه اش باشه، یاد پارسال که می افتم جیگرم میسوزه که هفت شب راه می افتادیم، ۱۲_۱۲:۳۰ خونه بودیم، واااااای چقدر الان نزدیکیم، البته راستش را بگم سالن و لابی چارسو برای من...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 11 بهمن 1394 21:31
چند دقیقه ای میشه که به خونه رسیدم، همیشه روز قبل از ممیزی آنقدر کارها به هم پیچیده میشه که آدم دلش مبخواد یواشکی از درب کارخانه خارج بشه و بزنه به دل بیابان و البته موبایلش هم خاموش کنه، من نمیدانم این چه سریه که تو این روزها دائم باید سند و مدرک آماده کنی و همیشه خدا هم یک چیزی کمه.انشالا این دوشنبه هم که بگذرد...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 10 بهمن 1394 21:29
دیشب یکی دوساعتی یکمهمان کوچولو داشتم، خیلی کوچولو. دخترک دو ماهه تپلی با یک خط هنری حاصل از ناخنهای تیزش روی لپش، دوساعت تمام منرا وادار کرد برایش سوت بزنم، آنقدر که تمام لپ و فکم درد گرفت. دوست داشت توی بغل باشد، به خاطر مشغول بودن دستهایم برایش سوت زدم تا حواسش پرت شود، سوت زدن همانا ونگاه خیره و عجیب غریب دخترک...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 10 بهمن 1394 21:09
بعضی اتفاقها باعث میشه که بدون احتیاج به تقویم سال قبل، دقیق یادت باشه پارسال ده بهمن، یازده بهمن چند شنبه بود، چی پوشیده بودی، کجا بودی، ساعت چند مرخصی گرفتی، کدوم مترو را سوار شدی، دقیقه به دقیقه رژه بره تو مغزت و خودت بری تو هپروت و ...بی خیال.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 9 بهمن 1394 15:56
ظهر جمعه هست(البته ظهر که نه، بعد ازظهر)، جایتان خالی مثلا خواستم نهاری همیفر پبزم و خوشحالش کنم اما... نهار پختم افتضاحححححححححح، تو عمرم همچین معجونی نپخته بودم. خوبه که هرروز خونه نیستم. *پست مربوط به روز جمعه.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 9 بهمن 1394 01:09
با اینکه از اولین جلسه آموزش شنا مدت زیادی میگذره، اما بنده هنوز هم وقتی از کلاس به خونه میرسم تا ۲۴ساعت همه مفاصلم داغونه و همه حرکاتم رو دور کند می افته. به اهل خانه(همان همسفر)قول آشپزی و نهار پختن داده بودم که خوب عملی نشد،مجبور شدم به جای اینکه از ایشان در نهارپزی کمک بگیرم، خودم کمی کمک حالش شوم و البته جایتان...
-
شیرین لبی شیرین تبار...... مست ومی آلود وخمار
پنجشنبه 8 بهمن 1394 01:05
سلام به روی ماهتون یک عدد مریم مست و ملنگ وگیج و مشنگ الان خدمت شماست، درصد الکل خونم نه برای نوشیدن بلکه به خاطر شنیدن بالا رفته، از بس که امشب از می و مستی شنیدم، در یک کلام خلاصه بگم، اگر تو فاز سنتی پسند هستید، امشب جایتان خالی محشرررررررر بود، البته با چاشنی حاشیه که بر ای ماها که عادت کردیم از این بدسلیقکیها...
-
شبتون به خیر باشه
سهشنبه 6 بهمن 1394 23:26
سلام به روی ماهتون جانم برایتان بگوید تا همین حالا که چندین دهه از عمر مبارک بنده میگذرد، هیچ موقع نشده بود که حدس بزنم ممکن است روزی روزگاری بشوم دلیل اینکه دیگکران نخواهند درس بخوانند، دیگران کی هست؟خواهرزاده جان تپلکمان، بهار جان در جواب اصرارهای مادرجانش برای اینکه بیشتر دقت کند و بیشتر حرف خاله پیش دبستانی را گوش...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 بهمن 1394 20:33
یکی از کارهایی که متاسفانه یا خوشبختانه هیچوقت یاد نگرفتم، چاپلوسی و مجیز گویی و پارچه خواری (کلا همه کلماتی که تو این طیف قرار میگیرند) بوده، اینکه چرا یاد نگرفتم دلایل مختلفی داره که حس بیانش نیست، نتیجه کار مهمه که بارها و بارها بنده را به هچل انداخته، هم توی زندگیه خصوصیم و هم توی زندگیه کاری و اجتماعی. خیلی از...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 بهمن 1394 19:36
دوست داشتنی : من از تو من از تو راه برگشتی ندارم تو از من نبض دنیامو گرفتی تمام جاده ها رو لوله کردم تو قبلا رد پاهامو گرفتی من از تو راه برگشتی ندارم به سمت سرازیرم همیشه تو می دونی اگه از من جداشی منم که سمت تو میرم همیشه من از تو راه برگشتی ندارم به سمت سرازیرم همیشه تو می دونی اگه از من جداشی منم که سمت تو میرم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 4 بهمن 1394 23:29
خیلی وقتها گفتن یک ، به جهنم غلیظ، تمام حس خوبی را که لازم داری به وجودت برمیگردونه، مودبانه و خانمانه نیست اما عجیب لذت بخشه.آدم را آرام میکنه، انگار نه انگار که لگد خوردی. *خودم را گذاشتم پیش روی خودم و مثلا دارم خودم را قضاوت میکنم، برای اینکه خودم را نترسانم قول دادم هیچ تنبیه و تشویقی در راه نباشد، فقط هرچه هست...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 3 بهمن 1394 23:48
سلام تا حالا رفتین توی این فروشگاهها که فروشنده فکر میکنه باید بچسبه به شما و با اختلاف فاصله حداکثر نیم متری سایه به سایه شما حرکت کنه و تا دستتون به طرف هرچیزی بره، سریع حرف بزنه و مغز شمارا بجوه و شما فرار را بر قرار ترجیح داده و بدوید بیرون؟ بارها وبارها با این فروشنده های چسبناک روبرو شدم و کلی حرص خوردم چرا یکی...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 2 بهمن 1394 23:33
سلام، شبتون بخیر و خسته نباشید اینجانب خسته و لهههههه هستم، کلاسهای پنجشنبه صبح هنوز ادامه دارد و من دلم نمی آید غیبت کنم حتی به خاطر بیشتر خوابیدن ، به کلاس رفتم و بعد از مدتها جایتان نه چندان خالی گنددددددد زدم، یک جایی تو مغز من که برای ایجاد تعادله، حسابی لنگ میزنه و دیروز توی استخر حسابی حالم گرفته شد آنقدر که...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 29 دی 1394 20:38
سلام دیدین یک روزهایی خیلی خرن؟ندیدین؟ خوب من دیدم، امروز یکی از همان روزها بود، وقتی تازه توی شرکت وارد شده باشی و هنوز خیلی از جزییات خبر نداشته باشی و تازه جناب ممیز عزیز علاقمند به پوست کندن از تازه واردها باشه و اونقدر بپیچونت و بپیچونت و زمان ۲۰دقیقه ای ممیزی را به دوساعت و بیست دقیقه تغییر بدهد وصدالبته آنقدر...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 27 دی 1394 23:38
این چند روز که مشغول کارهای میرزابنویسی هستم، هندزفری به گوش دارم تا فضای شلوغ آزمایشگاه تمرکزم را به هم نزنه، فرصت خوبیه، منم و یک عالم آهنگ و یک عالم حسهای عجیب و البته یک عالم خاطره،(هر موقع برای آهنگی شدیدا ذوق میکنم پدر جان میفرمایند، آدم نیستی دیگه، آدم تو این سن و سال برای بچش ذوق میکنه نه آهنگ، تو هپروتی بابا...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 26 دی 1394 23:07
آقا ما یک غلط بدی را در سالهای جوانی انجام دادیم و آن هم این بود که بازه زمانی نزدیک به بیش از یکسال را بدون ماوس، صرفا با صفحه تاچ لب تاپ پایان نامه مان را ساختیم و تایپیدیم و در نهایت فاتحه یک اعصابی به نام نمیدانم چی چی را در کف دستمان خواندیم و از آن به بعد اگر خدای نکرده دقایقی بیشتر از یک ذره را با صفحه تاچ کار...
-
34امین
شنبه 26 دی 1394 20:48
دوستانی عزیزی که به دیدن فیلمهای جشنواره فجر علاقه دارند، پیش فروش فیلمها سه شنبه شروع میشه.دوستان کرجی عزیز، سینما پرشین، اول بلوار دانش از سینماهای پخش کننده هست،هورااااااااااا. http://fajrfilmfestival.com آهای رفیق، ممنون. *پست قبلی بدون دلیل رفته ادامه مطلب، احتمالا از اثرات با تبلت پست گذاری هست، حس برگردانش هم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 25 دی 1394 22:46
سلام یکی از کارهای ثابت آخر هفته های من این شده که از چهارشنبه شب هی یا خودم حرف بزنم و هی قربان صدقه خودم برم، چرا؟چون میخوام صبح پنجشنبه برم توی آب، چندماهه دارم کلاس میرم اما هنوز اون ترسه هست، هنوز گاهی در حد مرگ میترسم ، هنوز سعی میکنم با مولکولهای H2O دوست باشم، ازشون میخوام با بدن من ارتباط برقرار کنند و من را...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 25 دی 1394 14:10
بعضی لحظه ها فقط اینجوری طعم میگیره،بارها و بارها گوش دادن به این: به سوی تو به سوی تو، به شوق روی تو، به طرف کوی تو سپیده دم آیم، مگر تو را جویم، بگو کجایی نشان تو، گه از زمین گاهی ز آسمان جویم ببین چه بی پروا، ره تو میپویم، بگو کجایی کی رود رخ ماهت از نظرم، نظرم به غیر نامت کی نام دگر ببرم اگر تو را جویم، حدیث دل...
-
No news is good news.
پنجشنبه 24 دی 1394 00:40
یکی از جمله هایی که همیشه دوستش داشتم این بوده: بی خبری،خوش خبریه. دلخوش کردنه میدونم، اما گاهی فقط همین دلخوشیها را آدم داره.
-
هر طرف را که میگیری، جای دیگه کم میاد
سهشنبه 22 دی 1394 23:36
سلام شرایط کار من طوریه که همه انتظار دارند تمام ساعاتی که امکان داره اضافه بمونی، یعنی از هشت صبح تا هفت شب، به همراه یک ساعت ونیم توی راه بودن از هر سمت در کنار روزهای پنجشنبه و جمعه وکلا هر روزی که اسم تعطیل داره، شرکت از نظر مالی خوش حساب هم هست و احتمالا همین همکارانم را وسوسه میکنه بیشتر و بیشتر توی کارخونه...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 21 دی 1394 22:04
اگر به من بگن کدوم بخشه کار توشرکتهای دارویی مزخرفه، میگم بخشهای ممیزی و بازرسی، یعنی دونه دونه سلولهای وجود آدم سرویس میشه تا این روزها بگذره، این روزها هم در حال سرویس شدنم، امروز به همین چراغ نیمسوز اتاقم قسم که سه بسته کاغذ A4 پرینت گرفتم و چشهایم آلبالو گیلاس میچید از بس فرم نوشتم و پرینت گرفتم و QA جان تایید...
-
اتاق تمیز
یکشنبه 20 دی 1394 23:18
آنها که توشرکت دارویی کار کردند، میدونند اتاق تمیز چیه، اونهایی هم که کار نکردند، احتمالا میدونند چیه، هرچی هست شبیه خونه من نیست. برای ورود به اتاق تمیز باید لباس یکسره و مخصوصی پوشید، امروز بانوی عزیزی از فلان اداره مهم تشریف فرما شده بودند به کارخانه و بنا به دلایلی باید اتاق تمیز را میدیدند و البته باید لباس...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 19 دی 1394 20:43
سلام به روی ماهتون اگر از سرفه هایی که شدیدا به بنده چسبیدن فاکتور بگیرم، خدا را شکر مریضی بعد از یک هفته کم کم داره میره بیرون و اوضاع خونه عادی میشه، والا پوستمون کنده شد از بس تو شرایط خاص روزهامون را گذروندیم، عجب ویروسی بود.این دل من پر میزنه برای یک غذای درست و حسابی، سوء تغذیه گرفتیم هردو، حس و حال غذا پختن که...