-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 28 تیر 1396 12:46
انقدر دلم میخواد بیام بنویسم، انقدر هر شب این صفحه را باز کردم و گوشی تالاپی افتاد روصورتم به دلیل خواب رفتنم، که همین الان، وسط یک عالمه حرف، وسط جلسه زشت، در حالیکه نگاهم به ظرف هندوانه خوش آب و رنگ و قطعا خوشمزه روی میز هست گفتم بیام بگم من هستم، زندن، فقط شلوغم. برادرک آمده، خیلی کوتاه و ناگهانی. الهی که خواهرش...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 16 تیر 1396 23:00
سلام معمولا وقتی قراره مهمان داشته باشم لازمه قبلش تمرکز کنم و فکر کنم و ذهنم اماده ورود مهمان بشه تا بتونم سریع کارهایم را انجام بدم. ذهن شلوغ این چند روز و حضورم در کارخانه در دیروز و ...باعث شد خیای حواسم به مهمانهای امروزم نباشه. تمرکزم کم بود و اضافه شدن چند مهمان در لحظه اخر همین چتد ذره حضور ذهن را به باد داد و...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 13 تیر 1396 22:04
سلام. شبتون خوش باشه الهی این روزها که کمرنگ شدم نه به این دلیل که بی خیال اینجا شدم،صرفا به این دلیل که مجددا یک ممیزی دارم و دهانم سرویس شده و کمی تا قسمتی با یکی دو نیروی نازنینم درگیرم و کلا از ۸ صبح تا بعد از ظهر اعصاب و روان خودم را به فنا میدهم و عصر که به خانه میرسم چنان لوباطری میشوم که خودم هم باورمنمیشود...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 تیر 1396 12:22
سلام سلام سلام در حال پختنم، یک پختن میگم یک پختن میشنوید. به دلیل یکممیزی کوفتی، این هفته نازنین را علی رغم اینکه اسم تعطیلات تابستانی روش گذاشتند مجبور شدم بیام کارخونه . دو روز اول هفته خوب بود اما امروز.... سیستم خنک کننده در حال تعمیره و من جسمم در حال بخار پز شدن و روحم جزغاله شدن از اینکه تو این شرایط کارم خوب...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 25 خرداد 1396 04:02
۳۵ سالگی را روی پشت بام خانه پدری خوابیدم. علی رغم جهنمروز و شبش، نیمه شبهای خنک و دلنوازی داره. برخلاف تمام سحرهای این مدت، امروز مادرکم وعده سحری را آماده کرده و صدایم زده است. عاشق روزه بود و از زمانیکه دیابت بیچاره اش کرد و ممنوع الروزه شد، با حسرت سحرها بیدار میشه و دعای سحری را گوش میده. عشق میکنه هنوز یک نفر...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 24 خرداد 1396 10:06
یکسلام ۳۵ ساله. ۳۵ میتونه سن مامانمن باشه که توی اون برای دخترش خواستگار می اومد(من شرمندم ولی این اتفاق می افتاد از بس که زمانی ملت کوچولو پسند بودند)، میتونه سن پدرم باشه که تو این سن خودش را به قصد برگشت به ولایت پدری اش، بازنشست کرد. میتونه سن جدید من باشه که هیچ رقمه باورمنمیشه الان همین لحظه تو سنی هستم که...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 17 خرداد 1396 23:25
سلام به روی ماهتون قرار نبود بین پست قبلی و پست امشب، اینقدر فاصله بیافته، اما سفر چند روزه و قطع شدن تلفن و نت خونه و همزمان سقوط آزاد گوشی خودم و داغون شدن نت گوشی، باعث این فاصله شد. جایتان خالی، در تعطیلات گذشته سفری داشتم محشر، علی رغم اینکه کل سفر برخلاف برنامه ای که ریخته بودیم پیش رفت و بسیار بی برنامه هم پیش...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 10 خرداد 1396 20:07
سلام تا حالا شده بخواهیداز خونه بیرون برید اما هیچ کجا را نداشته باشید؟ کفش میپوشی، از پله پایین میایی درب خروج را هم باز میکنی اما هرچی نگاه میکنی هیچ طرفی جایی نداری بری. سه روز قبل یکی از بدترین و زشتترین بحثهای زندگیم را با همسفرم داشتم، آنقدر زشت و تلخ که هنوز بعد از گذشت ۳ روز دارم فکر میکنم واقعا ما دوتا بودیم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 5 خرداد 1396 22:37
سلام شبتون بخیر باشه الهی. یک هفته گذشته میزبان خواهرک بودم و تپلکهایش. علی رغم حضور خوب و پر از لطفشان پوستم کنده شد. یک اخلاق گندی که من دارم اینه که خیلی زیاد به قوانین خونه خودم که عادت دارم. خوب البته این برای من و همسفر که سالهاست عادت کردیم غیر عادی نیست ولی وقتی دو تا بچه زلزله میان تو خونت و تو هم از ۶ صبح از...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 31 اردیبهشت 1396 09:11
سلام صبحتون بخیر باشه اینجانب از ۴ صبح بیدار بوده و در راه بوده تا به یک بیمارستان برسم. خدا را شکر ایندفعه برخلاف خیلی مواقع دیگه بیمارستان بسیار جینگولی هست و آدم در لحظه ورود باور نمیکنه که گوشه گوشه های این ساختمان قشنگ خیلیها مدل به مدل درد میکشند. ظاهرا اینجا خیلی از مامانها میان تا نی نی جان را به دنیا بیاورند....
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396 20:52
یک سلام بنفش به تمام عزیزان سبز و بنفشم و البته دیگر عزیزان. انشالا که حال و احوالتان خوب باشه و گرمای از راه رسیده اذیتتون نکرده باشه. مریم جان مجددا داره روزهای تنهایی را میگذرونه. همسفر باز ماموریته و باز منم و کار و خونه.شنیدین میگن خدا هیچ خونه ای را بی سر و همسر نکنه،دقیقا الان اوضاع خونه ماست. دیروز ماموریت...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 20 اردیبهشت 1396 22:26
دیروز نزدیک ساعت ۵، در حال آماده کردن یک فایل بودم که قرار بود تو جلسه امروز کارخونه ارائه بشه. تمام سعی خودم را هم کرده بودم که قبل از اتما وقت اداری تموم بشه تا مجبور نباشم بیشتر بمونم. لحظه آخر که دکمه ذخیره خواستم بزنم نمیدونم چه بلایی نازل شد و فایل هنگید، قفل شد. هرکاری کردم درست نشد تا مجبور شدم کامپیوتر را...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 18 اردیبهشت 1396 21:42
به نظرتون چی باعث میشه داد عجیب غریب همسفر همیشه کم صدا دربیاد؟گل چهارم پرسپولیس به الوحده. به جان خودم چنان فریادی کشی چهارستون بدنم لرزید، پسره جوگیر. *جای دوستان خالی در دوچرخه سواریهای بهاری. هوای محشر و رنگ به رنگ و آهنگهای دوست داشتنی در گوش حال آدم را به جا می آورد اساسی. *بیشتر از ۲۴ ساعته که دست چپم به حول و...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 17 اردیبهشت 1396 12:05
تو شرکت بحثم شده. خیلی بد.دقیقا از ۸ صبح تا الان تو بحث و جدل بودم. مثل احمقها گریم گرفته. زنگ زدم به همسرم. اروم نشدم. یک عالمه پیغام برای مشاور جدید گذاشتم. هنوز نخونده. اینجا اومدم راحت بگم،تو عمرم از خودم ضعیفتر و بیسوادتر و احمقتر ندیدم. اینی که هستم با اونی که باید باشم هزار هزار کیلومتر فاصله داره و اصلا...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 15 اردیبهشت 1396 20:19
سلام هوای نازنین این روزها نوش جانتان. انشالا که بالا پایینهای زندگی اجازه داده باشه حواستون به لحظه لحظه های محشری که این روزها میگذرد باشه. جای دوستان دوچرخه دوست خالی. این دوروز،در زیر باران خودمان را غرق کردیم در راندن و پازدن. عشق کردم از این خیس شدن زیر باران و حال الانم آنقدر خوب هست که دلم بخواهد با شما شریکش...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 13 اردیبهشت 1396 11:15
سلام مجددا توی یک جلسه طولانی هستم. خدا را شکر شرحه شرحه کردن من دقایقی هست که به پایان رسیده . در حال حاضر بسیار گرسنه شدم و تنها خوراکی روی میز بیسکوییتهای خشک و بسیار بدمزه هست که حتی با زور چای هم پایین نرفت. تازه بوی خیلی بدی هم داره(من اسانس توت فرنگی اصلا دوست ندارم). صندلیم جای بدی قرار گرفته و امکان خروجم از...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 12 اردیبهشت 1396 22:17
دوچرخه خریدم،دوچرخه سفید و خانمانه،هورااااااااا. دوچرخه نازنینم یک سبد خوشگل کوچولو جلویش دارد. دوست دارم خریدکنم و سبدش را پر کنم. دسته گلهای خوشگل خوشگل هم تویش بگذارم و بیایم خانه و پارک کنم
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 11 اردیبهشت 1396 21:39
سلام به روی ماهتون شبتون بخیر باشه الهی کارگر جماعت( اول خودم) روزتون و روزمون مبارک . انشالا سالیان سال تنتون سالم باشه و جیبتون پر از پول نازنینی که خودتون دراوردین. معلمهای نازنین (همسفرجانم) روزتون مبارک باشه. انشالا که روز به روز علمتون، دانشتون ، پولهای تو جیبتون بیشتر بشه و بیشتر و البته صبر وحوصلتون. طبق معمول...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 7 اردیبهشت 1396 00:53
به نظرتان ارتباط پخش فوتبال و قربان صدقه مادرک برای پسرش چیست؟ دورتموند بازی دارد،تازه خانه خودش هم نه، در خانه رقیب است، گل که میزند، مادرک که در تمام عمرش از یک متری توپ فوتبال نگذشته و فرق این توپ را با توپ بسکتبال تشخیص نمیدهد، هوار هوار خوشحالی میکند. انگار که شازده پسر خودش وسط زمین در حال دویدن هست....
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 30 فروردین 1396 21:57
سلام و شب بخیر بلاخره اینچهارشنبه زیبا و نازنین و عزیز دل و ... رسید. هرچقدرروزهای چهارشنبه به جرم روز آخر هفته بودن بدو بدو داره و نفسگیره، شبش محشره و آرامش بخش.انگشت خروج را که میزنی و چشمت به غروب چهارشنبه می افته، دنیا رنگش عوض میشه. امشب قراره مهمان داشته باشم،پدر جان و مادر جانم به خونه ام میان و چی از این...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 29 فروردین 1396 00:43
سلام . نیمه شبتان بخیر و خوشی به دلایل بی همسفری و کار زیاد و دودره بازیهای شیفت شب،در یک اقدام مشنگانه امشب را در کارخانه ماندم. خانم خدماتی وقتی فهمید،قبل از رفتن سفارش کرد برای بند امدن این اب روان از مماغ محترم از سوپی که اورده بخورم. مشنگانه یادم رفت تا اینکه صدای شکم گرسنه و چشمهای داغون از کار و کمر خشک شده...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 27 فروردین 1396 21:16
پست نق نقوی دیشب را خواندید و فکر کردید امشب هم می ایم نق میزنم؟ اینکه هنوز ابریزش داغان دارم نق هست؟اینکه به خانه بی سرو همسفر وارد شدم نق هست؟اینکه میخواستم قبل از پرواز همسفر به او بزنگم و نشان به آن نشان که تو سالن تولید گیر افتادم و حتی بعد از نشستن هواپیمایش نتوانستم به او بزنگم و بعد از خروج از سالن یک عالم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 26 فروردین 1396 22:23
سلام به روی ماهتون شبتون خوش باشه الهی. شماها هم سرویس شدین تو روزهای بعد از تعطیلات یا من اینقدر بی جنبه بودم که دونه دونه سلولوهام سرویس کاری شد؟ انقدر تو این چند روز دور خودم چرخیدم که شبیه فرفره شدم.به همه کارها و افسردگیها اضافه کنید ورود ویروس ناجوانمرد که مماغ برام نگذاشته. جای دوستان نه چندان خالی، دوروزی است...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 21 فروردین 1396 21:04
خیلی از دوستانی که رابطه و من پدر را از نزدیک ندیدند و صرفا حرفهای منرا شنیدند باورشون نمیشه که چقدر من و پدر اختلاف نظر داریم،چقدر همدیگر را قبول نداریم، چقدر با هم بحث و جنگ و جدل میکنیم و در کنار همه اینها چقدرررر عاشق همهستیم. همین امروز،دقایقی پیش انقدر از دستش حرص خوردم،انقدر عصبانی شدم که میتوانستم سرخودمو تو...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 18 فروردین 1396 22:32
الان که بعد از دقیقا یک ماه در خانه امهستم حس میکنم چقدر دلم برایش تنگ شده بود. وسایل فراوانم تقریبا در جای خودشون قرار گرفتند و ذهنم هم کم کم تمام شدن تعطیلات طولانی را قبول کرده.بایادآوری موبایلم ناخنهایم را کاملا کوتاه کردم و حالا که نگاهشان میکنم خودم هم باورم نمیشود همین چند روز با رنگ سرمه ای زیبا رویشان چقدر...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 17 فروردین 1396 13:20
سلیقه آهنگی من و برادرک تقریبا تو 40 -50 سالقبل کمی گیر کرده، یک جاهایی من کمی مدرنش کردم و با جدیدیها هم میپرم اما برادرک بدجور عقب گیر کرده است. این اهنگ از مورد علاقه های مشترک ماست. بسیار دوستش دارم.امیدوارم شما هم بپسندید. این روزها هزاران بار شنیدمش. *از تفریحات ما، پخش چند ثانیه خیلی کوتاه از اهنگها و فهمیدن...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 16 فروردین 1396 01:51
۱۱ شب شده. سیم کارت المان را درآوردم و سیم کارت ایران را تو گوشی گذاشتم.چمدانم بلاخره بسته شده و لباسم روی صندلی اماده برای پوشیده شدن. صبح زود که بیدار شدم به خودم قول دادم به این ۲۴ ساعت اخر به چشم یک فرصت نگاه کنم مثل ان فرصتها که تو فیلمها یا تو خیالها پیش میاد که اگر این یک روز اخرین فرصتت بود چه میکردی و من این...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 14 فروردین 1396 01:30
سلام و شب بخیر همگی به سلامتی تعطیلات به صورت کامل به پایان رسید و انشالا اکثرا از فردا مشغول کار و زندگی معمول میشین. امیدوارم خیلی زود این حالت برزخیه بین تعطیلات و روتین زندگی براتون تمام بشه. من انشالا اخر هفته برمیگردم و از روز شنبه در خدمت کار و کارخانه خواهم بود. امشب برادرک و همسرش باید شهر دیگری میرفتند و...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 12 فروردین 1396 10:43
سلام و صبح به خیر به روی ماهتون انشالا که روزهای اخر تعطیلات برای همگی روزهای شاد و کم خطری باشه،والا مغزم هنگید اینقدر آمار تصادف خوندم. اگر میتونستم فقط یک چیز از اینطرف با خودم بردارم بیارم اونجا،اون یکچیز حتما فرهنگرانندگی اینورا بود. خیلیها حتما شنیدین یا دیدین که چقدر مدل رانندگیهامون فرق میکنه.بارها و بارها...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 6 فروردین 1396 23:00
سلام به روی ماهتون. اینجانب خسته و کوبیده چند دقیقه ای هست که رسیدم به خانه برادرک و وسایل سفر در سفر دوم را جابجا کردم و وسایل سفر در سفر فردا صبح را اماده کرده ام و پخش شدم روی تخت. به لطف کمی تپه نوردی و بدن ورزش ندیده، تمام سلولهایم دردمند شده و امیدوارم تا فردا صبح بهتر بشم،چون سفر آخر پر از تپه نوردی و پیاده روی...