مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

سلام

شبتون بخیر باشه الهی

اینجانب یک عدد مریم خوابالو هستم همچنان. باور میکنید چند شبه میخوام بیام اینجا و بنویسم و از شدت خواب نمیتونم؟ چند وقتی میشه که در حد مرگ خوابم میگیره. دلم میخواد صبحها تو هوای خنکی که هیچ رقمه شبیه اخر ابان نیست زیر پتو بچرخم و از تخت بیرون نیام، حیف که چرخ صنعت از کار می افته اگر من بخوابم.الان هم از وقتی اومدم خونه، زیر پتو خوابیدم اما خوابم نمیبره، خوابم میاد ها ولی بیدارم.

به خودم قول یک اخر هفته مریم پسندانه دادم، خواب فراوان و استخر و بازهم خواب.

این اخر هفته که گذشت میزبان تپلکهای خواهرک بودم، جایتان خالی، پاهای تپلک کوچک لایه لایه هست از شدت تپلی و آنقدر گازش گرفتم،آنقدر گازش گرفتم که دندانهای خودم درد گرفت، وروجک حسگر درد نداره و با گاز هم قهقهه میزنه. تپلک بزرگتر را هم روی دوچرخه خودم نشاندم و پوستش را کندم تا راه بیافتد، طفلکی خیلی اذیت شد، دوچرخه برایش بلند شد ولی باور کنید وقتی راه افتاد، عشق کردم که توانست.چاره دو سه تا نیشگون بود تا چرخ زیر پایش بچرخد.

*یک اعتراف لوس اینجا بکنم. نمیتوانم حال مادرک را بپرسم. لال میشم، پقی میزنم زیر گریه، عصبانی میشوم، مثل احمقها و با قلدری بهش میگم مامان الکی ادای مریضها را در نیار، تو چشمت از من هم سالمتره، میخوام بمیرم وقتی میبینم شلوار پدر را همراه آورده تا خانه من، فقط برایش سوزن نخ کنم و یک دکمه ناقابل بدوزم و با لجبازی میگم مامان خیلی تنبلیها، دوست داشتی من دکمه را بدوزم.

*یک چیز بامزه از سفر گذشته برایتان بگویم، برای اولینبار حرف همسفر در مورد حجم لباسهای همراه من در سفر اشتباه در آمد. به صورت معمول نیمی از لباسها بدون خروج از چمدان ، به همان شکل به کمد بر میگشت ولی اینبار، من مردمممممم از گرما و هی لباس عوض شد. حس خوبی بود که همه لباسها پوشیده و کثیف به خانه بر گشتند.

*خداجانم کمی باران، زمینت تشنه است، آدمهایت هم.

*هیچ پیچیده در پتو، در تختخواب، نارنگی خوردن را امتحان نکنید، یکی از کوچولوهایش از دستتان در میرود، در لایه های پتو گم میشود و فاجعه رخ میدهد، اه اه اه


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.