-
اهواز
شنبه 31 شهریور 1397 21:29
همزمانی آخرین روز تابستان با کلی اتفاق شخصی و ملی و تنها شدن من باعث شده امشب ، پای تلویزیون، در حالیکه گوشم به اخبار من.و .تو هست، چشمم به این صفحه باشد. یادم هست که برادرک در روز رژه ۳۱ شهریور، لباسی پوشیده بود شبیه گوریل، جدی جدی شبیه یک گوریل جنگلی، اگر شما او را در آن لباس از فاصله چندسانتی متری میدی، نمیشناختی...
-
۳۱ شهریور
شنبه 31 شهریور 1397 21:10
شاید لوس باشد و تکراری، شاید بی معنی باشد، اما همزمانی اومدن قدمهای پاییز و به دنیا آمدنت، می ارزد که باز آدم انگ لوسی به جان بخرد و بگوید ، دوستم تولدت مبارک.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 31 شهریور 1397 12:47
یک تلفن کوتاه داشتم، خیلی کوتاه، اندازه اینکه بشنوم یک خانواده از عزیزانمان در یک ماشین بوده اند و همه غیر از مادر خانواده فوت کرده اند. گیج گیج میزنم از شنیدن خبر، از نبودن ناگهانیشان، از رفتن ناگهانی، از اینکه دیروز دختر خانواده را به خاطر خواستگار عاشق پیشه اش اذیت کردیم و الان گیج گیج باید در مورد محل دفن دخترک و...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 31 شهریور 1397 08:58
سلام صبح زیبای آخرین روز شهریورتون به خیر امسال تابستان یک طوری بود که فکر نمیکردم آخرین روز شهریور را ببینم و بیام رسیدن پاییز را تبریک بگم.خدا را شکر مثل همیشه، اون روزهای داغ گذشتن و انشالا که نسیم خنک پاییزی میوزه. فعلا من برم به کارهای شنبه بعد از تعطیلات سلام کنم .
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 26 شهریور 1397 20:46
هوراااااااااااا اگر بدونید چقدر جیغ زدیم که گلوم خط خطی شده، چقدر دور خونه چرخیدیم، چقدر شادی کردیم. نتیجه ۱-۰ که شد، با همسفر قرار گذاشتیم نبینیم، تلویزیون که روشن شد، توهم بینایی داشتیم، نوش جانمان این سه گل. ضد پرسپولیسی بیاد جیغ میزنما. راستی سلااااااام همینجوری برای یک حال خوب: عاشق شدن راه با صفایی داره غمو...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 20 شهریور 1397 23:54
سلام شبتون به خیر باشه الهی دقت کردید لذت خوابیدن روی تشک یخ کرده زیر کولر در کنار یک پتوی نرم آلو، چیزی شبیه خود بهشته؟ کشمکشی داریم این شبها سر روشن یا خاموش بودن کولر، خداوند متعال قدرت منرا برای حفظ اقتدارم در چهاردیواری تقویت کند الهی. جانم برایتان بگوید، خرید هدیه برای دوستانم برای من بسیار سخت است، هرچقدر...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 19 شهریور 1397 11:09
سلام علیکم تا حالا تونستید در زمان یک ربع، نزدیک به ده اشتباه خطرناک کاری انجام بدید؟ به نظرتون غیر ممکنه؟ ساعتی پیش به من ثابت شد که میشه، ناجوانمردانه هم میشه. توی ۱۵ دقیقه نفس هم نتونستم بکشم، اوففففف، هنوز هم توی وجودم داره میلرزه، اشتباه پشت اشتباه. بدتر از همه میدونید چی سختش میکته ؟ کسی نباید میفهمید، یک عالمه...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 19 شهریور 1397 11:09
سلام علیکم تا حالا تونستید در زمان یک ربع، نزدیک به ده اشتباه خطرناک کاری انجام بدید؟ به نظرتون غیر ممکنه؟ ساعتی پیش به من ثابت شد که میشه، ناجوانمردانه هم میشه. توی ۱۵ دقیقه نفس هم نتونستم بکشم، اوففففف، هنوز هم توی وجودم داره میلرزه، اشتباه پشت اشتباه. بدتر از همه میدونید چی سختش میکتع؟ کسی نباید میفهمید، یک عالمه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 18 شهریور 1397 18:23
سلام علیکم همگی بعد از مدتها مجبور شدم کارخونه بمونم، مجبور که میگم یعنی مجبورها، اگر کسی دوروبرم نبود چندتا جیغ بنفش میکشیدم. تو حال گیری کارخونه موندن، مجبور بودم چندتا لیبل بچسبونم، خوب نمی چسبید، از چسب آبکی استفاده کردم، فکر کنم سالها بود با این چسبها کار نکرده بودم، نتیجه چی شد؟؟؟ گند زدم، تمام دست و بالم چسبی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 14 شهریور 1397 06:54
سلام صبح زیبای شهریوریتون به خیر میگما، هرموقع حس کردید که روح و روانتون از فضای و عجیب غریب اقتصادی این روزها خسته است و ارامش لازم داره، کمی صبح زود بیدار بشید و بوی خوش صبحگاهی شهریور را ببلعید. یک عالمه به ته نشین شدن سوالهای ریز ریزی که تو ذهنمون میچرخه و تکرار میشه کمک میکنه،از اینها که اینطوریه: چرااا؟ مگه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 13 شهریور 1397 16:13
سلام علیکم خسته نباشید اومدم یه چیزی بگم و برم. یکی از اتفاقهای اعصاب خورد کن لب پر شدن ناخنه. همین ناخن گوگولی و ناز، وقتی یک گوشه اش میپرد و سوهان ناخن و ناخنگیر هم دم دست نیست، میشود عذاب الهی. از بس که کفریم کرده و آسیب به مانتو و روسریم زده، مجبور شدم با نوار چسب دورش را بپیچانم تا انشالا به ابزار مناسب دسترسی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 11 شهریور 1397 13:57
مجددا سلام وقت نهار است و جای علاقمندان قورمه سبزی خالی، چنان بویی راه افتاده که هوش از سر آدم میپرد. خدا را شکر دیشب میل شدیدم به بادمجان باعث شد دستی به گاز ببرم و کمی خوراک اماده کنم و امروز خیا ر و هویج نخورم، وگرنه با این بود، زجر میکشیدم. دیشب موقع آشپزی، سه بار، دقیقا سه بار فلفل زدم به غذا و هی یادم می رفت که...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 11 شهریور 1397 09:08
سلام علیکم و رحمت الله خوبین شماها؟ آقا من یک کار لذت بخشی تو استخری که چند هفته پیش رفته بودم یاد گرفتم، بدون در نظر گرفتن شرایطش ، توی یک استخر دیگه به قصد لذت فراوان انجامش دادم، نابودم شدم. یادتونه گفتم از سونا بخار میپریدم توی حوضچه آب یخ و بسیارررر دلنشین بود اینکار؟ خوب اونجا حوضچه آب یخ عمق خوبی برای پرش داشت....
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 9 شهریور 1397 23:45
سلام خانه پدری بودم، دوروز بود اما انگار چندماه بود. عازم مهمانی بودیم، قرار بود دنبال مادربزرگ بروم و اورا من به مهمانی برسانم. به روال همیشه، علی رغم مشخص کردن زمان، از بعد از ظهر تماس گرفت و اصرار داشت زودتر به مهمانی برسد. کمی کار داشتم و با غر غر رفتم سراغش. همینطور که چسبیده به نرده ها پایین می آمد، چند جمله ای...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 9 شهریور 1397 00:32
سلام شبتون خوش باشه الهی مهمانی بودم، پسرک یکی از مهمانهای غریبه تر، توی راه پله ها نشسته بود و به دلیل بدخواب شدنش توی ماشین دوست نداشت بیاد توی سالن. مدل موهاش ، فرم چشمهاش، لباس تنش خیلی شبیه یکتصویر دور بود توی ذهنم. شلوارک کوتاهش و پیرهن پسرونش دلم را برد. براش چندتا شکلات بردم، دلم ضعف میرفت که دست بکشم توی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 4 شهریور 1397 00:07
فقط خدا میدونه تیک آف و نشستن هواپیمای گوربه گوری بدتر بود یا رانندگی راننده اسنپ و جان به لب کردنم. در هردو صدبار لرزیدم و در دلم غزل خداحافظی خواندم. * خدا وکیلی اونیکه گفت هیچ کجا، خونه خود آدم نمیشه، خودش هم نفهمید که چه جمله نابی گفته، خدا خیرش بدهد، دلم پرپر میزد برای تخت خانه ام.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 3 شهریور 1397 15:11
سلام ظهرتون به خیر باشه الهی جایتان خالی، از صبح تا ساعتی قبل به همراهی دوست عزیزی که بودنش یکسره لبخند میاره روی لبت، بین سه نقطه استخر، سونا بخار و حوضچه آب یخ در حرکت بودم. شبیه عروسکهای چوبی که با نخ حرکت میکنند از استخر بیرون آمدم و با گوشهایی پر آب خودم را به همسفر رساندم. لوبیاپلوی چرب مادر شوهر را با تهدیگهای...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 1 شهریور 1397 18:26
سلام اولین عصر زیبای شهریوریتون به خیر باشه الهی به همراه همسفر، در کنار خانه پدرش هستیم، یک گوشه از قبرستان سرسبز، توی یک روستای کوچک و خوش آب و هوا، اینجا که می آییم، وجهه دیگه ای از همسفر رو میشه، پسرک کوچولویی میشه که تنها سرگرنیش پاک کردن خاک نشسته روی سنگ پدر هست. خیلی زیاد اینجا را دوست داره و به معنی واقعی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 1 شهریور 1397 00:13
سلام شبتون خوش باشه الهی همراه همسفر در خانه مادریش هستیم. هردو بدون لپ تاپ و بدون درگیر بودن کار، قراره دوسه روزی را اینجا بگذرانیم. وقتی یک روز کامل از کار دور میشم، گیج میزنم، انگار که ذهن و روانم این حجم آسایش را نمیتونه قبول کنه. همسفر هم متحول میشه، فکر کنم از صبح تا حالا به اندازه ظرفیت یکساله اش حرف زده و...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 30 مرداد 1397 00:09
سلام شبتون خوش باشه الهی امشب بعد از چند روز شلوغ، بلاخره فرصت کردم چمدان کوچکم را سروسامان بدهم . تازه فرصتی پیدا شد بتونم، با راحتی و دور از شلوغی تپلکهای خواهر، سوغاتیهای مادرک را ببینم و بپوشم و امتحان کنم.همینطور که دونه دونه لباسها را تغییر میدادم و میپوشیدم، نگاهم افتاد به انبوه لباسهای روی تخت، شمردم، دونه،...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 27 مرداد 1397 18:38
سلام بعداز ظهر آخر مردادیتون به خیر باشه الهی خانه پدری هستم، همه خانه را جارو زده ام، گردگیری کرده ام، راه پله ها را تظافت کرده ام و منتظر نشسته ام تا ساعت ۷ شود و راه بیافتیم سمت فرودگاه ، پدرک و مادرکم را بیاوریم خانه. نبودنشان خیلی خیلی پررنگ بود. شنیده ام میگویند، مهاجرت آدمها را چند تکه میکند، همیشه قسمتی از...
-
یک مشنگ در پایتخت
پنجشنبه 25 مرداد 1397 10:31
سلام صبح قشنگپنجشنبتون به خیر تو تایم استراحت کلاس به همسفر زنگ زدم، بی انصاف هنوز خواب بود. جیگرم سوخت، امروز من ۵ صبح بیدار شدم و مست و ملنگ اومدم سر کلاس، اونوقت ایشون انگار نه انگار که زنش، تاج سرش، عشقش، کله سحر پاشده رفته کلاس. جایتان خالی، سر کلاس، بدبوترین و بدمزه ترین چای عمرم را خوردم، باورم نمیشه، کسی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 24 مرداد 1397 13:49
سلام ظهرتون به خیر باشه الهی شبیه وضعیت مبهم و پیچیده و خاص مملکت تو شرکت ما هم برقراره، هنوز به پشتوانه مالی قوی روی پا هستیم، ولی کلی اما و اگر شرایط اضطرار و ...بیان شده. جلسات پر از استرسی داریم، تنش زیاد داریم، خیلی رفتارهای دیگه که جزئی از کار هست و تو روزهای کاری هم کلی تنش ایجاد میکنه، این روزها خیلی قویتر...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 20 مرداد 1397 20:21
سلام به روی ماهتون نمیدونم از اعتیادم به موچین بهتون گفتم یا نه، آنقدر که ابرو برداشتن به من حس خوبی میده و مثل یه ماساژ سردردهای گهگاهیه منرا خوب میکنه، دور بودن من و موچین از هم تقریبا محاله، خوب نتیجه میشه اینکه تقریبا هیچ موی اضافه ای هم زسر ابروی من نیست. منتها با توجه به مهارت عجیب و غریب من، گهگاه لازمه یک...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 13 مرداد 1397 21:43
سلام به رسم بیشتر ۹ شبها، تلویزیون را میبرم روی خبر، خیلی با خودم تمرین میکنم بی خیال اخبار بشم اما یک مرض درونی هست که نمیگذاره. یک اسم آشنا میشنوم، یک صحنه تلخ از مرخصی آقای سلطانی و حضورش توی خونه اش و گریه های خانواده. اسم پرتابم میکنه به سالها قبل، خیلی سالهای تلخ قبل. ناخدا گاه بعد از سالها، اسم برادرکم را سرچ...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 13 مرداد 1397 15:23
سلام ظهر گرمتون به خیر خدا وکیلی وقتی تو یک جلسه مهم تو هوای داغ گیر افتادی و همه مواظبن که مبادا لحظه ای از سخنان گهربار سخنران غافل شوی و بغل دستت هم نازنین بوگندویی نشسته که هی هوس میکنه دستاش را ببره بالا، چطوری تمرکز میکنید؟ والا خفه شدم، برادر نرمش کردنت دیگه چیه تو جلسه؟
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 10 مرداد 1397 13:13
سلام خوبین شماها؟ میدونید فایده وبلاگ داشتن چیه؟ وقتی موقع نهار دلت میخواد با یکی حرف بزنی، زنگ میزنی همسفرت ، تو جلسه است، زنگ میزنی مادرت، داره با پدرت میره بیرون و خواهرت هم مهمان داره، یک جایی پیدا میشه که بیایی و بگی سلام، خوبین شماها؟ والا به خدا ، خانواده هم خانواده های قدیم
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 8 مرداد 1397 22:42
سلام و شب به خیر راننده سرویس ما عجیب پرحرفه، خدا نکنه کسی بغل دستش بشینه، تمام طول مسیر را با صدای بلند صحبت میکنه، اینجانب هندزفری را در گوش میگذارم و با صدای بلند اهنگهامو گوش میدم و مثل فیل میخوابم. معمولا هم آهنگهای بی کلام موقع خواب میشنوم.امروز با تعجب دیدم عین فولدری که من گوش میدم راننده هم پخش کرده، شاخ...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 6 مرداد 1397 21:47
سلام شنبه شبتون به خیر باشه الهی با گرمای هوا که چه عرض کنم، با داغی روزگار چه میکنید؟ زمین و زمان داغمان میکنند ها، آن بالایی یکجور، این پایینیها هزار جور. بگذرین، نق نق روزگار را اینجا و آنجا زیاد شنیدیم، بریم سراغ نق نقهای من. جایتان خالی آخر هفته ای داشتم، عشق، عشق به معنی واقعی کلمه. روز پنجشنبه، بعد از مدتها...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 31 تیر 1397 08:56
سلام به روی ماهتون جانم برایتان بگوید تا دقایقی دیگه یکی از سختترین قستمهای کارم جلوی رومه و یک حس پر هیجان و استرس و قروقاطی مثل چییییی تو دلم وول وول میخوره. به لطف گوشی و ماوس مچ دست راستم را هم از کار انداختم، داغان شده اساسی. خدایا ،یا کمی خنکش کن، یا بعدا تو صحبت خصوصی بهت میگم .