سلام
یک نیاز عجیبی برای دوخته بودن دهانم دارم، توی حریم شخصی، توی محیط کارم، یک چیزی، یک نیرویی، هردو لبم را روی هم فشار میده، دلم نمیخواد هیچ مدلی این دو از هم جدا بشن. از قضای روزگار در شرایط آرام و خوبی هم هستم ولی میل به سکوت دارم فراوان.
سلام
گیج و ویج خوابالود، انگار که آیه نازل شده، نصف شب شروع کردم پرداخت اقساط بانک، به کمک اینترنت رومینگ مملکت. یک گزینه اشتباهی پرداخت همه اقساط با هم را زدم و عملا گند زدم، آخه این چکار ی بود نصف شبی.
سلام
روز کاری خوبی نداشتم، آنقدر بد بود که مجبور به استفاده از پروپانول بشم. سوار سرویس که شدم، اصلا حواسم نبود همسفر و پسرکم توی هتل هستند، ذهنم یک آرامش محض میخواست و سکوت و احتمالا کمی اشک ریختن برای کم شدن فشار مغزم. در اتاق که باز شد، صدای خنده پدر و پسر که به گوشم رسید، فقط چند ثانیه ای برای جمع و جور کردن مریم داغون داشت Iم و یک دفعه هجوم هردو برای اغوشم، عطر تن هر دو که به مشامم خورد، انگار سالها از امروز بد گذشته بود.
ساعتی هست که همراه پسرک تنها در هتل هستیم، کنسرو خورشت قیمه را گرم کردم به همراه یک پیمانه پلو که همسفر زحمت کشیده. قاشق قاشق میخوره و هر قاشق را نگاه میکنم تا باور کنم اینجاست، کنار من ، توی همین اتاق که ماهها با استرس کار و حس بد تنهایی تنها بودم. فرصتی هم برای همسفر تا در مرکز خرید زیبای نزدیک هتل قدم بزند به تنهایی.
پسرک حیوانها تلویزیون را توضیح میدهد و من محو تماشای بزرگ شدنش. راستی چرا دندونهای ببرها اینقدر تیغ هست؟
چه خوب که کنسرو قیمه و قرمه سبزی وجود داره، ایکاش میشد مهربونی پسرک را کنسرو کرد.
سلام
توی این مدتی که اینجا هستم، بارها و بارها صحنه هایی پیش اومد که عمیقا دلم بودن پسرکم و همسفر را میخواست. توی این چند روز که پیشم هستند تلاش میکنم همه آنچه باید بودند را جبران کنم و نگاه شاد پسرکم میشه حال خوب بعد از یک عالمه روز سخت.
دوتایی و گاهی سه تایی روی کشتی به طرف جزیره ، به پرنده ها نان دادیم، جیغهای شادمانه پسرک وقتی پرنده های شکمو تلاش میکردند نان را از دستش بگیرند، وقتی باد خیلی قدرتمند کلاه را از سرش انداخت، وقتی ماشین از روی پل فوق العاده زیبا از قسمت اروپایی له سمت آسیایی وارد میشه، وقتی توی استخر هتل که هیلی لحظات سختم را اونجا بودم شیرجه میزنه و صدای شاد و خوشحالش میپیچه توی فضای استخر، وقتی از میز صبحانه پنکیک مورد علاقه اش را برمیداره، وقتی دوتایی روبروی پنجره با ویوی فوق العاده و بلند جزئیات شهر را میبینیم و برای آدمهای پشت هر چراغ یک قصه میسازیم،وقتیکه به آسمان نگاه میکنیم و هواپیماهای فراوان را میبینیم که یا در حال اوج گرفتن هستند یا در حال فرود، وقتی از فضای آلوده و سمی و پر از تنش کار برمیگردم اتاق و میبینم منتظرم ایستاده، همه و همه باعث میشه ضربان قلبم آرام بگیره و حس کنم، آخیش، چقدر خوبه که هستن، چقدر خوبه که دارمشون، حتی اگر هیچ چیز دیگه نداشته باشم.
سلام
توی این شرکت دخترک مترجمی فعالیت میکنه که بسیار پرتوان هست، بیشتر از 20 سال نداره، ترکی انگلیسی کامل و کمی اسپانیایی بلد هست.خیلی خیلی پر انرژی و البته جذاب. یادگیری فوق العاده زیادی داره و خلاصه همه چیز تمام هست.
امروز اومد خداحافظی، بیماری خاص و پیشرفته ای داره و باید در آرامش فعلا باشه، انگار آب یخ ریخته شد روی سرم .