سلام
صبح زیبای اردیبهشتیتون مبارک.
توی سرویس شرکت هستم و کمی خوابالو خیره بودم به جاده و آسمون باحال این منطقه که تو بعضی روزها فوق العاده زیبا میشه.دلم آهنگ خواست، به هوای قبلترها فقط پِلی کردم و منتظر آهنگ های خودم بودم که لالایی خرگوشه پخش شد، ته دلم ضعف رفت برای آهنگی که بارها و بارها شب گذشته پخش میشد و من خیره تو چشمهای پسرک بودم تا بخوابد.پسرک چشمهایش قفل در چشمهای من و البته دستهایش چسبیده به معبودش(شیشه شیرش).
الهی که حال دل خودتون و عزیزانتون خوش باشه.
سلام
شبتون خوش باشه الهی.
یک کلید داشتم کج و کوله و قدیمی ، مال خونه پدری.نزدیک به سی سال توی دسته کلیدم بود، بارها و بارها با استفاده از اون وارد خونه پدری شده بودم و سورپرایزشون کرده بودم. خیلی چیزها را گم کرده بودم اما این کلید را نه. آخر هفته بعد از مدتها حضور در قرنطینه خانه پدری رفتم، کلید را مثل همیشه تو قفل انداختم، در باز نشد. کلی وَر رفتم، نشد که نشد. زنگ زدم، وارد شدم.خبر خیلی ساده بیان شد. مدتی است قفل در را عوض کرده اند، خراب شده بوده و امکان تعمیر نداشته. مادرک گفت بیا کلید جدید بگیر، اون یکیو بنداز دور. شوکه شدم، پرسیدم چکار کنم، بازهم خیلی عادی گفت بندازش دور، به درد نمیخوره، کلید جدیده را بردار. خنده داره آدم دلش نخواد یک کلید سی ساله را دور بندازه، حتی اگر کلید زشت باشه، بد رنگ و بد شکل باشه. این کلید حس صاحب اون خونه بودن را به من میداد. فکرش هم آزار دهنده بود، درب سطل زباله را بازکنم، یک کلید که سالها درب خونه پدری را باز کرده بندازه توش.
*پسرک امشب جان به لبم کرده، از خواب هلاک است، اصرار به نخوابیدن دارد.
سلام
صبح زیبای چهارشنبه شما به خیر
امروز صبح توی سرویس شروع کردم به مرتب کردن آرشیو عکسها. پسرک، آخرین سفرها، خونوادمون، دوستامون و ...
پرتاب شدم تو یک عالم خاطره.انگار نه انگار تازه یک ساعته از خواب بلند شدم، انگار چندساله بیدارم و ناظر اتفاقهای توی عکس.
پسرکم بزرگ شده ، خیلی. الهی دورش بگردم.
سلام به روی ماهتون
احوال شما؟خوبین؟
من خوبم، تجربه جابجایی تو شرایط قرنطینه، تو خونه موندن تو هوای محشر بارونی، شدیدا درگیر کارخونه بودن تو روزهای تعطیلی و حضور از میانه تعطیلات تو کارخونه، تجربه های خاص و متفاوتی بوده که داشتم.
باور میکنید چندتا شرکت خدماتی و آشنا زنگ زدم برای نظافت خونه جدید و نیومدند؟باربری هم مشکل داشتیم ، سخت بود اما گذشت، بلاخره کم کم داریم تو منزل جدید جا می افتیم.بسیار بسیار دوستش داریم (خونه قبلی هم دوست داشتم بسیار)،کلا باید اول عاشش خونه بشم، بعد بریم سراغش، از همه فوق العاده تر هم منظره پشت پنجره های بزرگش هست.یک خونه ویلایی متروکه و سرسبز، کوههای فوق العاده. ایشالا که حالا حالاها عزبزان سازنده نیان سراغش که بشه یک آپارتمان زشت.
تو شلوغیهای این روزها، نیما هم توی دست و پامون میچرخه و بزرگ میشه، بزرگی خونه را دوست داره و پنگوئن وار توی سالن میچرخه و با گوشه کنار خونه آشنا میشه.
از لوس بازیهای مادرانه ام بگم؟
من شعار زیاد میدم و اصولا وقتی تو ماجرایی مشابه می افتم گند میزنم، از جمله شعارهای قبلترها اصرار برای جدا کردن اتاق بچه ها بود. تو منزل جدید فرصت جدا کردن اتاق نیما پیش اومده و مگر میتوانم؟ خرید baby monitor توی برنامه هست اما از تصور بیدار شدن شبانه جوجه و نبودنم بالای سرش، قلبم می پوکد. فعلا که پایین تختش میخوابم تا اونکه نه، بلکه خودم بتوانم از اتاقش جدا شوم.
روزهای متفاوتی میگذرد، به قول عزیزی، عجیبان غریبان میگذرد، الهی که با کمترین تنش، آسیب باشد. الهی که بهترینها برایمان در پَسَش باشد.زندگیمان که کوتاه نمیاد از چلوندن ما، خودمان باهاش کنار بیاییم و راحتترش کنیم ایکاش.
هوای محشر بهار نوش جانتان، حتی ازپشت پنجره و چهاردیواری منزل.
سلام
صبح زیبای اول فرودین، در حالیکه هنوز زمین چرخش خودش را کامل نکرده و نفسهای کوتاهی از ۹۸ مونده مبارتون باشه.
خیلی کم پیش دقایقی قبل از تحویل سال، فرصت خلوت با خودم داشته باشم و امسال مثل خیلی از اولینهای دیگه که پیش اومده، این هم اتفاق اقتاد و عجب دلنشین است. مرور سال گذشته و امید به روزهای در پیش رو.
هرجور حساب کنم نه زبانم نه دلم میتواند لحظه لی بگوید، سال ۹۸ بروی و برنگردی و ...
مثل همه سالهای دیگه، مثل همه زندکی، پر بوده از لحظات تلخ و شیرین و اعتراف میکنم خیلی دلچسبوارانه بخش شیرینش برای من پررنگتر بوده. زیباترین هدیه زندگیمون پا به آشیانه ما گذشت و همین کافیست تا ابد ۹۸ در ذهنم پررنگ و خوشرنگ شود. آنقدر با آمدن پسرکماولینهای زیبا برایم پیش اومده که هرچقدر چشم ببندم و شکر گزار باشم کم هست.
دیروز ایمیلی داشتم از یکی از همکاراهای بلادهیتلر، خیلی با مزه در مورد کار حرف زده و در انتها اشاره به کرونا و وضعیت ایران و آرزوی سلامتی برایم کرده بود. کرونای نازنین که نه تنها امسال مهمون خونه های ایران شده ، بلکه مهمون همه دنیا شده و بازی عجیب و غریبی با همه شروع کرده. از تلخیهایش همه گفتند، اجازه بدید من از حس خوبم به این ویروس کوچولوی شیطونک بگم.
حس عجیبی است که گرفتاری تا این حد جهانی و همگانی باشد، یک جورایی همه شبیه هم گرفتار شدند و مصداق بارز عزای عمومی عروسی هست. جایی مثل ایران مریم مشنگی به خاطر به هم خوردن سفر خانوادگی که چند ماه برنامه ریزی کرده بود ضد حال میخورد و غمگین میشود و مجبور است برای خواهرزاده های کوچولویش توضیح بدهد گاهی زندگی طبق برنامه های ما پیش نمی رود، جایی دیگر، خبر از احتمال جابجایی هزاران برنامه سالیانه و ورزشی و کنسرت و ... میشود.
برای اولینبار در زندگی متاهلی، در منزل خودمان هفت سین چیده ام و چقدر این همزمانی با وجود نیما را دوست دارم.
فکرش را بکنید، تا یک ماه پیش مقرمات سفر میچیدم و چنان برنامه ها به همپیچید و متفاوت شد که الان در شگفت انگیزترین شکل ممکن در حال اسباب کشی هستم. ۹۸ چیزی زیباتر از این میتوانست برایم رو کند؟ در حال حاضر تنها کنج مرتب خانه تا قبل از بیدار شدن نیما، میز هفت سین است و گوشه گوشه خانه چیزی شبیه انفجار رخ داده.
برای اولینبار در زنگدگی سبزه ساخته ام و خیلی دلنشین زیبا شده.
برای اولینبار در زندگی اولین روز سال نو، سبزی پلو و ماهی آماده خواهم کرد و از طعمش البته بعدتر میگم.
روز و روزگارتون بهاری باشه، تن عزیزانتون سالم باشه و لبهاتون خندون.