مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

یک مدتی هست حاشیه های کارم زیاد شده، خیلی زیاد، از اون طرف اعصاب خودم نسبت به قبلترها خیلی ضعیفتر شده. یک جوری کم میارم که اوفففف.

دو روز گذشته حسابی خودمو بغل کردم، ناز کردم، لوس کردم. میخوام که اینقدر نشکنم، خسته نشم. قول یک جایزه خوب هم به خودم دادم.

امروز، اول هفته، شنبه از در و دیوار باریده. مثل موقعهایی که تصمیم به رژیم میگیری و به سرعت انواع خوراکیهای خوشمزه جلوی روت ظاهر میشه، مدل به مدل داستان از ۸ صبح تا همین الان داشتم اما مبخوام که سر قولم به خودم بمونم. میخوام کهبا ذهن  له و داغون نرم خونه. اینجا نوشتم که تو رودربایستی با خودم و شما بمونم.

حیف که شرکت اسموکینگ ممنوعه وگرنه...

فعلا تا بعد.


سلام به روی ماهتون

عشق میکنید با این هوای محشر شهریور؟

نم نم بارون داره میاد و ابرهای تو آسمون یک جوری تو هم پیچیدن که آدم موطمئن میشه یک هفته خوب داره شروع میشه.

فعلا تا بعد

سلام

چند دقیقه دیگه یک جلسه مهم دارم. از دیشب از شدت  استرس طعم دهنم مثل زهرمار شده و یک چیزی توی وجودم سفت شده

 ضربان قلبم چنان داره میکوبه که نگرانم صدایش را بشنوند و دستهایم...یخ یخ یخ شده. اگر گوشه ای از دستم به دست مدیرم  بخوره قطعا از جا میپره. تمام مدت یک چیزی توی گوشم ویز ویز میکنه که‌تموم میشه، چطوری تموم میشه؟

الان دلم بغل گرم پسرک را میخواهد ، شنیدن کلمات نامفهومش و حتی گازهای تند و تیزش را میخواهم.

اگر به خیر گذشت اینجا مینویسم.


بعدا: تمام شد و گذشت.‌پوکیدم از استرس

فعلا

سلام

صبح خنک و زیباتون بخیر باشه الهی

خونه ما انتهای یک کوچه است.‌یک کوچه پر درخت و خانه های سبک ویلایی که هر کدوم حداقل دوتا سگ داره. کل مسیر کوچه حدود سه چهار دقیقه برای من طول میکشه تا برسم سر خیابان و سوار سرویس بشم. اسمش سه چهار دقیقه هست اما...

ماجرای ارادت من و سگها را که میدونید. داستانهایی دارم با سگهای کوچه و پارس کردن سگهای توی ویلاها. اگر بدونید چندبار صبح زود جیغ زنان و گریه کنان زنگ زدم به همسفر که به دادم برس. طفلی دیرتر از من میخوابه و کمی بعد از من بیدار میشه. اصرار داره منو برسونه سرایستگاه ولی دلم نمیاد و میگم همین نیم ساعت هم‌ بخوابه خوبه. اما یه وقتهایی نمیشه و کار که به جاهای باریک برسه مجبورم پناه ببرم.

توی این مدت کمی پیشرفت کردم. با سگهای کوچه خودمون که میشناسمشون تا سه تا باشن و دنبالم نیان اوکی شدم اما امان سگهای کوچه بغلی. حدود ۸-۹تا سگ با هم گروه شدن و دائم به همه طرف میدوند. به سمت همه هم پارس میکنند. خدا نصیب نکنه که اونا مسیرشون به کوچه بخوره، همون داستانهای بالا مربوط به این پدرسگهاست. 

ماشالا بزنم به تخته، تولید مثلشون هم‌به راهه

 همه امروز سه تا بچه سگ دیدم کپی مامانشون. یعنی اون سه تا سگ محلموون خیلی راحت شدند ۶ تا و البته که بچه سگها خیلی هم پررو ‌هستند و دائم پارس دارند. خلاصه که یک‌روزی شنیدید خانمی از ترس سگ سکته کرد، تعجب نکنید من بودم.

نیما ارادتی دارد به سگها. سعی کردیم ترس من به او منتقل نشود. انتقام ترسهای مامانش را میگیرد. چنان دنبالشان میکند بیچاره ها راه فرار ندارند.

سلام به روی ماهتون

بعد از ظهرها که توی سرویس هستم سعی میکنم بخوابم تا انرژی ذخیره کنم برای خونه و بدو بدوهای پسرک. امروز عزیزی زنگ زد و تا همین چند دقیقه پیش مشغول گپ و گفت بودم و خواب کلا پر زد،دلتنگ اینجا هم بودم، نتیجه شد اینجا نوشتن. انشالا که پسرک رحمی کند و امروز خیلی بدو بدو نخواهد.

منزل جدید طبقه اول است و پتجره های بزرگی رو به کوچه دارد، اصلا تمام خانه یک طرف، پنجره های محشرش یک طرف مرا عاشق کرد( تا کی دوام بیارم و از نصب پرده ضخیم خودداری کنم خدا داند، قبول دارید تمام صفای پنجره به پرده نداشتنش است؟)

به این پنجره دوست داشتنی اضافه کنید کله کوچولویی که به زحمت خودش را از لبه پنجره بالا کشانده و منتظر ایستاده، میمیرم برای دوست داشتنش و داشتنش. آنقدر که من در کوچه از دیدنش جیغ و ویغ شادمانه زدم و بالا پایین مادرانه پریده ام ، داستانهایی درست شده در کوچه و خدا را شکر ختم به خیر شده است.قبل از آمدنش میدانم خواب چطور بود، استراحت چطور بود، تفریح و غذا خوردن راحت چطور بود، اما جدی جدی یادم نمیاد مفهوم دوست داشتن و عشق چه تعریفی داشت.

مادر پرچانه ای شدم، همکاران عزیزی دارم که لطف میکنند صبح به صبح گوش رایگان در اختیار تعریفهای تمام نشدنی من از پسرک میگذارند و کمی انرژی حرف زدن مرا تخلیه میکنند، خدا به خودشان و گوششان برکت دهد.


در حسرت سفر پرپر میزنم، به لطف مقررات سختگیرانه شرکت سفر که هیچ، منزل پدری هم نمیتوانم بروم، حتی کمی از پیچ چالوس را هم نمیتوانم ببینم، انشالا که میگذرد، خیلی زود.

فعلا تا بعد.