سلام
توی جاده به سمت کارخانه در حرکتم، تقریبا مه کامل پوشونده جاده را و حدود ۵۰متر جلوتر را میشه دید. تمام اطرافم غیر قابل دیدن هست و من عاشق این مدلی رفتن به سمت کارخونم. حرکت تو مه برام جزء زیباترین دقایق زندگی هست و میشه خود خود زندگی، یک دید محدود و یک عالم علامت سوال در اطراف.
*همکاری برام پیغام داده که چطوری خانم الاغ.شاخ در آوردم که یعنی چی، من با ایشون هیچ مدل شوخی ندارم، چطوری اینرا گفته.یک ساعتی بعد زنگ زد و عذرخواهی که تازه دیده چی نوشته، ببخشید و اشتباه شده و ...بخشیدمش، خودم خدای سوتی تایپی هستم و میدونم چی به سر آدم میاد از خجالت.شاید به ایشون سخت گذشت ولی حال من بهتر شد و اوضاع قاطی تغییر کرد. چند باری در ذهنم به خودم خانم الاغ گفتم، راستش یک جاهایی واقعا مثل حیوان نازنین رفتار کردم و کمکم به این نتیجه رسیدم همکار خیلی اشتباه نکرده. احتمالا دفعه بعدی که برم تو غار خودآزاری و هیچ ابزاری جواب نده برای تغییر حال وهوا، جلوی آینه چندباری خانم الاغ خطاب کنم مریم درون آینه را.
*راننده خیلی مارپیچمیره، سالم به مقصد برسیم. انشالا
سلام
حال و هوای برفی مبارکمون باشه،ایکاش که بباره، خیلی بباره، اونقدر که تیتر یکی از اخبار بشه، سدها لبریز شدند.
چند روزی هست، توی قسمت بد خودم گرفتار شدم، هرچه بلد بودم انجام دادم شاید این روی بدم بره لایه های زیرین اما نشد که نشد.شماره تلفنهای گوشی را بالا پایین میکنم ، شاید اسم امنی پیدا بشه و چند دقیقه من بگم و بگم اما نبود. از فرصت تعطیلات آخر هفته استفاده کردم و چندباری از همسفر خواستم کنارم باشه و فقط بشنوه، کلام اول به دوم نرسیده شروع کرد که خودت مقصری و من که گفتم ... و تسلیم دست بالا بردم که ببخشید و در دلم گفتم وقتت را گرفتم، اشتباه کردم، مزاحمت نمیشم ، شما برو سراغ گوشی و من هم میرم سراغ خودم.
توی زندگی حسرتهای زیادی نداشتم، معمولا هر چه خواستم بلاخره رسیدم غیر از یکی دومورد، اولی را بگذریم، دومی یک آغو.ش بی انتظار بود، بدون حرف، بدون نصیحت،بدونتوبیخ، بدون شماتت، بدون هیچ انتظاری و نبود.
هرروز صبح چند دقیقه وقت به خودم میدم تا آروم آروم لود بشم و ذهنم متمرکز کار. روی گوشی با انواع ف.ی.ل.ت.ر شکن کلنجار میرم، یک کانال دوست داشتنی توی تلگ.رام را میخونم ، چند سایت سیاسی میخونم، آروم آروم گازی به لقمه میزنم و درنهایت چایم را مینوشتم. پنجره اتاقم ویو خوبی با آسمان و بیابان دارد. چند لحظه ای خیره به آسمان میشم و بعد استارت کار. توی کار غرق میشم شاید فشار ذهنم کم بشه، به شیرین زبانی های پسرک فکر میکنم ،شاید روحم جلا بگیره ، به سفر فکر میکنم، به نی نی تو راه برادرک، به همه دلخوشی های قشنگ زندگی اما یک چیزی یک حالی ته روحم را قلقلک میده.
سلام
نمیتونم حال دلم را توصیف کنم، بند دلم مدام در حال پاره شدن است از اضطراب، گاهی طعم خون حس میکنم از شدت خشم و غم. دنبا راهی هستم که دوام بیاورم، تصویرسازیهای زیبا از آینده میکنم در خیالم و طعم خون میرود.
بنا بر شرایط زمانه قرار است خانه ما در چندماه آینده تعویض شود ، این تعویض هم خوب است و هم بد. عاشق تمام وجود منزل فعلی هستم، عاشق کوچه ام. عاشق همه چیزش و حالا باید دل بکنم به دلایل مختلف از جمله شادی پسرک. فرصتی پیش آمده تا در منزلی ویلایی سر سبز و پر درخت ساکن شویم ، دورنمای قشنگی دارد اما هزار و یک داستان پشت پرده هم دارد. چاره ای ندارم، انتخابی هم.تمام آنچه حالم را خوب میکند چیدن برگ مو، نشستن در ایوان منزل، پیچیدن دلمه و پختن آن هست. فعلا اینجوری روزهای زندگی را طاقت میارم
سلام
صبح زود که بیدار شدم، لایه نازک برف را روی زمین دیدم، ذوق زده از دیدن سفیدی، پسرک را بیدار کردم، تمام وجودش را بوسیدم، تا بیدار بشه، قند توی دلمون آب شد دوتایی، روی زمین کنار پنجره خیره به بارش نرم برف شدیم، موجی از پرنده های مهاجر را دیدیم، ذوق کردیم و ذوق. لباسش را پوشید، بازهم بوسیدمش، به همسفر سپردمش تا راهی بشن، مثل هرمز هردو را بغل کردم و گفتم عاشقتونم پسرها، روز خوبی داشته باشید.
*فرزند یکی از دوستانم توهیاهوی این روزها از بین رفته، مات و مبهوت رفتار مادرش هستم، خیلی سخت و تنها پسر را بزرگ کرد و رعنا کرد و حالا...مثل برگ گلی بر زمین افتاده، مثل برگ گلهای پر پر شده دیگر.