به لطف تعطیلیه آخر هفته و برای جبران تمام طول روز خوابیدن، دیشب تا نیمه شب قدم میزدیم، هوا عالی و خیابان خلوت و همه چیز امن و امان بود. حدود ساعت دو به خانه برمیگشتیم که بوی دود حس کردیم، نزدیکتر که شدیم، آتش و دود را دیدیم و شلوغیه خیابان و راه بندان ایجاد شده و گیر کردن ماشین آتش نشانی توی خیابان و ...
محل آتش سوزی خیلی به منزل ما نزدیک بود و وای از جیغ و فریادهایی که میشنیدیم، متاسفانه دود سدید به طبقات بالا رسیده بود و ماشین آتش نشانی هم نمیتونست از ورودیه. مجتمع وارد شود. خیلی طول کشید تا بتونند آدمهای گیر افتاده تو آتش را نجات بدهند.
*آپارتمان ما به لطف هدیه سازنده به آنها که مسئولن بدون داشتن سیستم اطفاء حریق تونسته پایان کار بگیره.
**آنقدر ماشین برای بررسی حادثه توقف کرده بود که آمبولانس و ماشین آتش نشانی به زحمت تونتست به محل حادثه برسه،
***گاهی دلم میخواد بگم، خدا لعنت کنه سازنده گوشیهای دوربیندار را، چطوری میشه گوشیت را به دست بگیری و از فریادها و کمک خواستنهای آدمهای گیر افتاده تو آتش فیلم بگیری.
با حال وارفته بعد از افطار، پخش زمین و روبروی تلویزیون هستم، نبرد بلند قامتان مملکت را میبینم و هی دنبال این میگردم که با حضور همجنسان من قرار بوده کجای عرش خداوند بلرزه و اصلا چطور قرار بوده بلرزه.
سعی میکنم از همینجا حس خوبم را به سالن دوازده هزارنفری بفرستم و آرزوی پیروزی داشته باشم و خودم را به خاطر تصمیمگیریهای احمقانه ا ح م ق ه ا اذیت نکنم. میدونم که عمر حماقت آنقدرها هم طولانی نیست.
**نوش جانتان لذت این بردن.
این چند شب اخیر به دلیل دوران تصحیح اوراق امتحانات، همسفر شبها فرصت همراهی برای دیدن سریال و فیلم نداشت، دوست نداشتم رفیق نیمه راه بشم و خودم هم تنها تنها ببینم، توی چرخیدن کانالها چشمم خورد به بفرمایید شام و بله،..به یاد ایام قدیمتر نشستم پای برنامه و عجب برنامه ای. ماشالا هرکجای دنیا هم برویم اخلاقهای خوب و قشنگمان را هم با خودمون میبریم. از همه جای دنیا همه جور قرطی گری و ژستهای جینگولانه و مدرن شده را کپی میکنیم الا رفتارها و آداب رسوم آدم وارانه شان را. میدونم این برنامه تو خیلی کشورها پخش میشه اما نمیدونم همه اونها این مدلی احمقانه به جان هم می افتند و توی یک برنامه تلویزیونی با کلی بیننده، اینقدر بخیلانه تکه بار هم میکنند و... حالم بد شد از شوی بانوان کانادا نشین مملکتم که اتفاقا خوب شامپاین باز میکنند و از هر ده لغتشان حداقل پنج کلام انگلیسی بلغور میکنند و حسابی هم ظاهر شیک وپیک دارند و اما در عمل، صد رحمت به پیرزنان دم درب نشین و سبزی پاک کن قدیمترها.(همسفر مشغول کار است و حوصله نق نقهای من به برنامه را نداشت، پای شما کشیدم وسط تا کمی از حرصم از دیدن برنامه کم شود)
*من و همسفر از امروز استارت ماه رمضان را در خانه زدیم، جایتان خالی ، عاشق حال و هوای وقت سحر و البته افطار این ماه هستم، هرچند پدرم در آمد از شدت سردرد و صبح بی چای شروع کردن، آنهم در شرایطی که دکتر جان بی خبر به کارخانه آمد و من هم که با بیدار شدن در نیمه شب منگ منگ بودم ، از خود ۷:۳۰ صبح در جلسه آنهم از نوع دونفره با لب چای ننوشیده با دکتر شرکت داشتم و هی ایشان حرف زدند و هی با بلعیدن بوی کافیهای پی در پدی ایشان یادداشت برداری کردم و سر تکان دادم.
*اول صبح قبل از جلسه جلوی دکتر سوتی دادم اساسی، گیج خواب بودم و وسط آزمایشگاه در حال خمیازه عمیق کشیدن و کشیدن دستهای خودم تا نهایت تواناییم بودم که دیدم دکتر جان جلوی در ایستاده و لبخند به لب میگوید الهی....خوابت میاد؟ خمیازه در گلویم خفه شد.
**نمیدانم چرا دوستان و آشنایان من و همسفر اینقدر علاقه دارند در مورد روزه گرفتن ما نظر بدهند و هی عقل ما دونفر را زیر سوال ببرند و هی اعلام گیجی کنند که واااا آخه شما دیگه چرا؟ هی ما به خودمان یادآوری میکنیم که دیگران را با هر فکر و اعتقادی قبول کنیم و کسی را بهدخاطر اعتقاداتش زیر سوال نبریم، هی دوستان، همه وجود ما را بالا پایین میکنند و ...عجبا.
***اگر به هر نوعی توی روزهای در پیش رو، بیشتر با خداوند مهربان خلوت کردین و بیشتر راز و نیاز کردین، دوست داشتین مرمرانه و مشنگیهایش را هم یادآوری کنید، الهی که آرامش مهمان وجود همه تان باشد.
میدونید تو دقایق آخر ساعت کار چی میچسبه؟ صدای حمیرا(همون که میگه شاید امشب به طلوع صبح فردا نرسه) پخش بشه و تمام خستگی روز از تنت بره بیرون.
انشالا دونه دونتون روز خوبی داشته باشین.
یکی از هدیه های تولد من که از مدتها پیش تو فکر تهیه اش بودم، اما هی خریدنشون را پشت گوش انداخته بودم، چندتا دامن رنگی رنگیه شادمانه است که ازپوشیدنشون به جای شلوارهای خفه کننده تو گرمای جهنمیه مریم کش، یک حس راحتیییییییه دوست داشتنی بهم دست میده. راستش دلیل تاخیر تو خریدن اونها کمی جرئت نداشتن و ترسیدن از رفتارهای عجیب غریب مردم تو خیابانها بود.اما خوب خدا را شکر همسفر اونها را خرید ومن امشب برای اولینبار با لباس جدیدم به خیابان قدم گذاشتم، حسش چیزی شبیه اولینباری بود که با دوچرخه بیرون از خانه رفتم و هی از مزاحمتهای خیابانی و البته مراقبتهای ارشادی میترسیدم اما بعد از امتحانکردنش دیدم که فقط یک ترس بود که ریخته شد.عاشق چرخ چرخ زدن با لباس جدید هستم که البته این عاشقی شدیدا توسط همسفر جان کنترل میشه که مبادا ...درضمن از حسهای خوبم زیاد جلوی همسفر تعریف نمیکنم که مبادا ایشان هم تمایل به پوشیدن دشداشه در خیابان پیدا کنند.
*برای داشتن عکسی حرفه ای از روزگار الانمان با همسفر، روز عروسیه برادرک آتلیه رفته بودیم و دلمان خوش بود که عکاس حرفه ای است و ال است و بل،همان روز عکاسی که عکاس اصلی غیب شده بود و ما هم آنقدر فکر شلوغ پلوغ داشتیم که فرصت گیر دادن نداشته باشیم، چند هفته پیش تماس گرفتند که بیایید عکسهایتان را تایید کنید برای چاپ، خوب فرصت نشد تا همین آخر هفته، چشمتان روز بد نبیند، اگر پدر بزرگ مرحوم منرا برای کار فتوشاپ و...میگذاشتند پای عکسها، نتیجه بهتر بود، نق و نوقهایمان را که کردیم و غیب شدن عکاس اصلی را هم که یادآور شدیم و ایرادهای عکسهای فاجعه را که رفع و رجوع کردیم با یک قبض پرداختیه نجومی روبرو شدیم، یعنی جایتان خالی بود برای دیدن دهان باز مانده من که هیچ جوری هم بسته نمیشد. این آتلیه عزیز فقط پول حرفه ای گرفتن را خوب آموزش دیده، کارش به لعنت خدا هم نمی ارزد.
*امروز مجبور شدمیک فرصت کاریه فوق العاده را کنار بگذارم، شرایط کارخانه و محیطش و درآمدش و خیلی چیزهای دیگه فوق العاده بود، اما هرچه حساب وکتاب کردم من آدم ۱۲ساعت کار پیوسته به همراه سه ساعت زمان در راه بودن نیستم، همسفر هم مطمئن بود پس از یک ماه میمیرم.این بود که با دلی خونین مثل بچه آدم پای تلفن گفتم نه، پشیمان نیستم اما ته دلم بدجور قیلی ویلی میرفت برای قبول کردنش.
*هنوز هم با گذشت یکعالمه سال از روز کنکور دادنم، با شنیدن اینکه داره کنکور برگزار میشه توی دلم یک دنیا ولوله میشه، انگار یک عالم گنجشک توی دلم بال بال میزنند، نگران میشم برای همه اونهایی که داره قسمت مهمی از سرنوشتشون توی اون جلسه برگزار میشه. یک عالمه از اونهایی که از پشت نیمکت دبیرستان میرن پشت صندلیهای دانشگاه، دارند میرن آینده مملکت را بسازند، میرن که ...الهی که خداوند مراقب دونه به دونشون باشه.