-
[ بدون عنوان ]
جمعه 4 تیر 1395 17:40
برادرک برای رفتن یک مانع جلوی راه داشت، سربازی، به پدرجان شوخی و جدی میگفت بیا مادر را طلاق بده، هم من راحت میشم هم خودت، مادرک جدی جدی باور میکرد و اصرار داشت اینکار انجام بشه تا یکی یک دونه اش توی هچل نیفته، پدرجان دیدگاه دیگری داشت، پسر تا سربازی نره مرد نمیشه. برادرک لباس ارتشی پوشید وخدا میدونه عین دوسال را...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 1 تیر 1395 00:12
سلام به روی ماهتون، انشالا که روز و روزگارتون خوش باشه و تو این گرمای آدم خفه کن هنوز تبخیر نشده باشین. کمپرسور کارخانه ما قاطی کرده و یک هفته ای است که عملا پخته میشویم اما به هر حال زنده ایم. روزهای شلوغ پلوغی دارم، از طرفی کارهای شرکت مثل طوفان کاترینا (ربطش را نمیدونم، همینجوری به ذهنم رسید) دورم را گرفته و با...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 25 خرداد 1395 22:32
از اتفاقهای عجیب و البته از عوارض تکنولوژی میشه اینکه، اسکایپ جان لطف میکنه همه جا هوار هوار میکنه که بله،زادروز فلانی است و بفرمایید هپی برث دی بگین و نتیجه میشه اینکه از اول وقت روی صفحه دسکتاپت، از مدیرت و همکار قدیمی و جدیدت و دوستان قدیم وجدیدت گرفته تا انباردار، مسئول سالن استریل و مسئول ضایعات و ...پیغام مبارک...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 23 خرداد 1395 21:25
وقتی توی یک عالم آدم، شما تنها روزه گیرنده باشی، نتیجه میشه اینکه اونها مثل بچه آدم به موقع میرن خونه، تو مثل بچه غیر آدم نه شب میری خونه، تازه خستگی از تنت نمیره بیرون، چون میدونی فردای داغونی داری و از nتا مدرکی که مدیرجانت خواسته آماده کنی، حتی نصف نصف نصفش هم آماده نیست، خمره رنگ رزی که نیست، از اینطرف کاغذ A4...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 22 خرداد 1395 21:33
میدونید از نظر لذیذ ترین خوراکی برای افطار چیه؟ گوجه و خیار را به ظریفترین شکل ممکن برش بدهید و در کنار هم بچینید، ورقه های پنیر را کنارش بگذارید، خیلی کم نمک بپاشید و خیلی بیشتر فلفل سیاه، آب یک لیمو ترش را روی همه چیز بچلانید و نوش جان کنید، محشرههههه. اینجانب غیر از این معجون و البته دوسه لیوان چای، هیچ چیز دیگری...
-
دنیای صورتی
جمعه 21 خرداد 1395 13:58
توی قسمتهای اول سریال فرندز، یک سکانس رختشویی دارهدکه توی اون به خاطر یک جوراب قرمز همه لباسهای سفید به صورتی تبدیل میشن. سکانس بانمکی بود و کلی آدم میخندید ولی ظاهرا این خنده ها فقط مال فیلمه، امان از وقتی که تو واقعیت اتفاق بیافته، شال زرشکی رنگم به هیچ لباسی رحم نکرده و تمام لباسها صورتی شده، اصلا هم نمیدونم این...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 20 خرداد 1395 19:31
سلام به روی ماهتون، آخر هفتتون به خیر و خوشی. امروز روز سوم ماه رمضان شده و اینجانب و همسفر جان هنوز نتونستیم یک افطار آدمیزادی داشته باشیم، هردوروز هم به خاطر بنده بوده، روز اول کمی دیر رسیدم و خواب ماندم و انقدر بدو بدو میز را آماده کردیم که هیچی نفهمیدیم، روز دوم هم الحمدالله تا ساعت هشت تو بیمارستان برای بازدید...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 18 خرداد 1395 00:13
مرا خیال تو بی خیال عالم کرد. *اونهایی که اومدن این ماه را دوست دارید، چشمتون روشن.روزهای سخت اما شیرینیه.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 16 خرداد 1395 22:21
حال خوب میدونید چیه؟ اتفاقی تلویزیون روشن کنی و ببین اول یک برنامه هست که تو عاشقشی. امشب حال و هوایم بهشتی شد باصدای مهستی. **فولدر آهنگهای مهستیه من تقریبا کامله، اما یک روزی که خیلی لازم بود فول فولدر باشم، نمیدانم چرا یک آهنگ خاص که خیلی هم دوستش دارم تو اون فولدر نبود و یک جای دیگه بود. روز عروسیه برادرک پدر جان...
-
شبهای پرستاره
شنبه 15 خرداد 1395 00:17
یکی از قشنگیهای سنتیه خانه پدری، اگر مادرک منزل نباشد، هنوز روی پشت بام خوابیدن زیر آسمون پر ستاره هست. من عاشق این شبها هستم و باور نمیکنید چند برابر دوست داشتنی میشه وقتی بهار کنارم خوابیده باشه و دستش دورم گره خورده باشه، تمام روز به معنی واقعی کلمه آتش سوزانده و الان به معصومیت پاکترین لحظات کنارم خوابیده. با...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 14 خرداد 1395 20:35
دوباره خاله شدم، دخترک پر دردسری که کلی استرس داد تا این چندماه بگذره، شکر خدا سالم به دنیا اومد. از روز چهارشنبه که ماجراهای به دنیا اومدن شروع شد ، یک دست من به گوشی و حرفیدن با این طرف بوده و یک دستم هم دنبال کارهای جورواجور کارخونه. کارهای کارخونه پیچیده ماند و خانه پدری هم که آمدم هنوز گوشی به دستم و اینبار...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 10 خرداد 1395 22:34
ضرب المثلی هست کهمیگه، ممیزها بو میکشند و دقیقا دست روی ایرادهایی میگذارند که شاید حتی روح شما هم از اون خبر نداشته باشه، انشالا که از اینجا زیر ۱۸سال رد نمیشه، چون باید بی ادبانه بگم که امروز به معنی واقعی کلمه سرویس شدم و البته سرویسکاری اساسیتر و عظیمتری هم در راه است. تا جاییکه جان داشتم عدم انطباق خوردم و همچین...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 9 خرداد 1395 09:15
سلام ممیزی دارم،یکی فردا صبح،یکی تیرماه.هرکدوم از اون یکی داغانتر. التماس دعای رفع بلای این جنگولک بازیها. *وروجک جدید خواهرک ناز میکند و به دنیا نمی آید. خیلی محکم چسبیده به دنیای آنوری و کلی آدم را منتظر گذاشته.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 6 خرداد 1395 16:40
کم کم آخر وقت کاری نزدیک میشه،روزهای پنجشنبه هرچقدر سرکار اومدن سخته،در عوض به دلیل نبودن خیلی از نیروها،راندمان کاری و آرامش بیشتری وجود داره. میخواستم میزم را جمع و جور کنم،یاد یکی از چالشهایی که خیلی مه قبل تو دنیای مجازی دیده بودم افتادم که خواسته بودند یک عکس از میز کارشون گذاشته بشه. میز کار من در تمام طول روز...
-
نق نق پنجشنبه ای
پنجشنبه 6 خرداد 1395 10:59
یک چیزی میگفتند که شب شراب نیرزد به بامداد خمار و این حرفها، الان من با همه وجودم حس میکنم این جمله را که چهار روز تعطیلی پشت سرهم نمی ارزد به اینکه آدم پنجشنبه نازنینش را در کارخانه بگذراند، آنهم چطوری؟ *با مشاهده چهار عدد سگ غول پیکر در اول صبح. *زنگ زدن به همسفر جان در ساعت 11 صبح و اینکه ببینی ایشان هنوز خواب...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 4 خرداد 1395 12:10
وقتی میخواهید یک چیز تلخ بخورید،قبلش کمی روی تواناییهای چشاییتون فکر کنید و گرنه تا چند ساعتی سرگیجه میگیرید از طعم تلخ دهانتون. *بسته شکلاتم خیلی خوشکل بود ولییییی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 3 خرداد 1395 23:59
بعضی وقتها که نمیدونی چکار باید بکنی، وقتی گیجی، وقتی شک داری، باید ترمز همه چیز را بکشی، استپ کنی و بزاری ذهنت، مغزت، روحت فکر کنه و نفس تازه کنه، سخته اما شدنیه. امشب هم برای خودش شبیه، عجیب شبیه.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 3 خرداد 1395 22:47
یکی از یواشکیهای ذهن من،تو زمانهای اوج کارم شکل میگیره،وقتی که همه چیز قر و قاطی میشه و من نمیفهمم کجای کار را باید بگیرم،یک چیزی مثل همین روزها که تو کارم خیلی جدیدم، که خیلی زیر ذره بینم، که خیلی باید یاد بگیرم، که خیلی ممیزی در پیش دارم و از فکر بهشون قلبم میخواد توقف کنه، تو این موقعا یک رویا تو ذهنم شکل میگیره،...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 3 خرداد 1395 15:27
یک بخشی از کار من خون بازیه،دقیقا باید شیرجه بزتی تو نمونه های غرقه در خون و البته خم به ابرو هم نیاری و قیافت را پیچ ندهی،چون همین تازگی نیروهات فهمیدن از گربه و ملخ و سگ و همه جونورهای دیگه میترسی و فعلا بهتره سوتی جدید ندهی.حالم بده ها... *برای اولینبار دلم خواست که ایکاش در دوران نوجوانی رشته تجربی میخوندم،حداقل...
-
خرداد پرخاطره
یکشنبه 2 خرداد 1395 10:00
دوباره خرداد اومده، ماه من، یکی از یک عالمه اتفاق افتاده تو این ماه وارد شدن من به این دنیاست، اما عجیب روی آن حس مالکیت دارم، ماه من، خرداد. *بعضی تاریخها هیچ موقع از تو ذهن ادم پاک نمیشه، شاید مثلا آلزایمر بتونه پاکش کنه یا چیزی شبیه این، نمیدونم، تا وقتی آلزایمر نگیرم نمیفهمم. یکی از این تاریخها برای من همین دوم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 2 خرداد 1395 01:34
سلام به روی ماهتون. شب و نیمه شبتون بخیر. انشالا که شما هم مثل من از چند روز تعطیلیه به هم پیوسته لذت ببرین، هرچند که بسیار بسیار برای من بهتر بود اگر این حجم تعطیلی یک هفته دیرتر بود، یعنی زمانی که نی نی خانم جدید خانواده میخواهند تشریف بیاورند، اما به هر حال نه تقویم جا به جا میشه نه نی نی زودتر میاد، پس فعلا از...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 27 اردیبهشت 1395 15:20
بلاخره فرصت شد، بک گراند زشت صفحه جلوی چشمم را عوض کنم، عششششق کردم.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 اردیبهشت 1395 23:16
سلام علیکم همگی. شب و نصف شبتون بخیر یک زمانی اگر هربار که سراغ وبلاگهای مورد علاقم میرفتم و آپ نکرده بودند کلی نق به جانشان میزدم که چه نازی میکنند چهار خط میخوان بنویسند و دل آدم را باز کنند، خوب بنویسید دیگه. کجا میرید ، چکار میکنید که وقت ندارید چهار کلام بنویسید، حالا هم نه اینکه خودم از خوانندگان و طرفداران...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 18 اردیبهشت 1395 23:40
سلام به روی ماهتون، آخر شبتون به خیر و خوشی. یک عدد مریم له و داغون در حال پست نگاریه و واقعا خودش هم نمیدونه چه اصراریه وقتی اینقدر خوابالوهه بیاد اینجا، احتمالا دلیل واقعی همان چشم سفیدیست که پدر جان همه کارهایم را به آن ربط میدهد. دوستان یک خبر توپپپپپپ، بلاخره یافتم، بعد از مدتها جستجو یک استخر که خانمهای شاغل را...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 15 اردیبهشت 1395 17:09
چند دقیقه میگذره از زمانیکه یک آخر هفته زشت تبدیل بشه به یک آخر هفته مریم پسندانه. فردا قرار نیست بیام کارخونه و این یعنی...استخر،استراحت،آشپزیه جینگولانه و...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 14 اردیبهشت 1395 21:56
یه روز خوب میتونه با حس کردن بوی یاس خونه همسایه موقع خروج صبحگاهی از خونه شروع بشه، با دیدن گل سرخی که یک اپراتور خوش ذوق هر روز صبح کنار آینه رختکن میزاره ادامه پیدا کنه، با شنیدن صدای پدرت که شادمانه خبر میده مجوزهای ورودشون به بلاد کفر اومده دنبال بشه، با دویدن کنار همسفرت تو خیابانهای شلوغ پلوغ و نفس زنان پخش...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 12 اردیبهشت 1395 19:52
امروز قرار بود برای اولینبار با سمت جدیدم توی یک بازدید از کارخونه حضور داشته باشم، به خاطر یک جابجایی تو برنامه ، حضور اونها با تمام شدن وقت نهار من یکی شد و نمیدونییییید تمام طول بازدید چی کشیدم از حضور قاشق و چنگالی که توی جیبم بود و من توهم افتادن و جیرینگی صدا داشتنشون را داشتم. *با یک همکار قدیمی حرف میزدم و گوش...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 11 اردیبهشت 1395 23:51
این آخر شبی، بعد از گوش کردن یک عالم آهنگ خاطره دار، بعد از صحبت با همسفر و یک عالم فکر کردن و نتیجه گرفتن که نمیشه اول کاری یک ماه مرخصی گرفت، بعد از تصمیم قطعی گرفتن برای اینکه دیدار با برادرک بماند برای اسفند، بعد از اینکه ته دلم بسیار شکست و دلم خواست همینجوری یک توروح هر چی کار بی مرخصی هست بگم و دلم ریز ریز شد...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 11 اردیبهشت 1395 23:24
برای هم سلیقه های من: بسیار دوست داشتنی تو نی نی چشات خیسه آدم می ترسه بنویسه می ترسه پاش به دل واشه ادم بی خود خاطر خواه شه دوتا چشم رطب داری از عشق همیشه تب داری چشات از جنس مرغوبه چقد حال چشات خوبه چشات از جنس مرغوبه چقد حال چشات خوبه تو چشمات توت تر داری خودت حتما خبر داری تو چشمات توت تر داری خودت حتما خبر داری...
-
عالم ظرقشویی
شنبه 11 اردیبهشت 1395 22:21
نمیدونم رابطه شماها با ظرف شستن چطوره، یکی از معدود کارهای خونه که برای من بسیار دلنشینه همین امر خطیره،( بماند که این مورد زمینه چه سواستفاده هایی را از من در مهمانیها فراهم کرده است).یک حس خوبی داره آروم اروم بازی کردن با دنیای کف و آب و کشیدن نرمیه اسکاچ روی ظرفها و ادامه ماجرا.از آنجا که مریم جان یک ادم بسیااااار...