-
[ بدون عنوان ]
شنبه 3 مهر 1395 21:11
سلام دوستانم اولین شنبه توپ پاییزیتون بخیر، انشالا که شما هم مثل من فرصت کرده باشید زیر پتو، با هوای خنک غلت بزنید و بیرون هم نیایید.اینجانب ساعت چهار صبح پیش به سوی بیمارستان شتافتم و جایتان خالی، یک همکار جدید را هم برده بودیم، مشغول سرو کله زدن با سرپرستار خشن و بداخلاق بخش بودیم که دخترک با دیدن خون و دم و دستگاه...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 1 مهر 1395 17:17
مماغ پیچاره ام، داغون شده از شدت نشتی، هیچ قرصی هم تا الان نتونسته جلوی سیلاب را بگیره و تنها نفعشون خوابوندن من در حد خواب خرس. در زمستان بوده است. گیج گیجم. تو این اوضاع گیجی بهم زنگ زدن که شنبه ۶صبح باید فلان بیمارستان باشم و این یعنی ۴صبح باید راه بیافتم و این هم یعنی ۳صبح بیدار شوم و با این سیلاب بینی، این یعنی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 1 مهر 1395 11:42
سلام حال و هوای اولین روز برگریزانتون شاد و به خیر باشه. این پنجشنبه شدن اول مهر، احتمالا از اون اتفاقهاییه که اگر سالها پیش رخ میداد، در حد انفجار شادمانی درست میکرد،تعطیلات به هم چفت شده بسیار حال و احوال آدم را جا میاره. گاهی اوقات با خودم فکر میکنم خدا بیامرزه پدر مادر اون کسی که دنیای مجازی وبه دنبال اون دنیای...
-
برای 31 شهریور
سهشنبه 30 شهریور 1395 21:25
بسیار دوستش دارم، امیدوارم شما هم بپسندید و البته آهنگ را خریداری بفرمایید. لینک دانلود صرفا برای چشیدن طعم صدایش میباشد: نشود فاش کسی آنچه میانِ من و توست تا اشارات نظر نامه رسانِ من و توست گوش کن با لب خاموش سخن می گویم پاسخم ده به نگاهی که زبان من و توست روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید حالیا چشم جهانی نگران من و...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 28 شهریور 1395 20:35
روزهای آخر تابستان که نزدیک میشه، بوی پاییز که میپیچه، هوای خنک شش صبح که از مانتوهای هنوز تابستونی عبور میکنه، تکه تکه ابرهای روی البرز که بیشتر میشن و رنگ ونشونه بارون میگیرن، یک عالمه حس خوب میپیچه توی دلم، عمیقتر نفس میکشم این هوا را و ذوق میکنم که چه خوب تابستان گرم بلاخره داره میره.خلاصه که اگر شما هم از پاییز...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 26 شهریور 1395 22:43
بلاخره سلام به روی ماهتون اینجانب بعد از یکعالمه روز بی نت بودن (دقیقا از همان روزی که آخرین مرتبه اینجا نوشتم) بلاخره امروز صبح نت دار شدم، به جان خودم رسما سرویس شدم از منگیت، وبلاگ بازی و اینستا بازی و این قرطی گریها به کنار، رسما تمام کار و بار زندگیمان فلج شده بود. خواستیم برویم سینما، نه میتوانستیم فیلمها را چک...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 18 شهریور 1395 14:31
سپیده عزیز، رفرنس انجام تستهای میکروبی سطوح و هوا و فینگر، bp 2015 وusp38 هست. در مورد حد مجاز توی رفرنسها اشاره ای نشده و به صورت صحه گزاری درون سازمانی تعیین شده. حد مجاز قارچ برای همه جا صفر و برای باکتری کمتر از ۳۰تعیین شده است. امیدوارم جواب سوالت را گرفته باشی. متاسفانه من اطلاعات بیشتری در زمینه میکروبی ندارم.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 15 شهریور 1395 21:37
سلام به روی ماهتون اینجانب یک عدد مریم هستم که حدود یک هفته نت نداشتم وپوستم کنده شد از خماری، باور بفرمایید انگار فلج بودم و امشب که بلاخره نت منزل وصل شد یک نفس راحت کشیدم. تازه تلفن خانه هم قطع بود، کلا ارتباطمان با دنیا در حد زیر صفر شد والبته وقتی پنجشنبه وجمعه بدون نت باشی وخونه خودت هم باشی، آشپزی میکنی،...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 8 شهریور 1395 21:18
دیدن درد و مریضی، هزاربار هم که تکرار بشه برای من حداقل عادی نمیشه. امروز یک ارزیابی از یکی از صدها مراکز دیالیز داشتیم و خدا میداند که چقدر درد حس کردم تو ذره ذره وجودم.دلم میخواست بمیرم وقتی تزریق توی رگ ورم کرده را میدیدم، دلم میخواست بمیرم وقتی شنیدم نیدل ارزان قیمت از چین وارد میکنند، بدون اینکه سیلیکونه باشد و...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 6 شهریور 1395 22:15
پنجشنبه شبی که گذشت را در یک مهمانی نه چندان دوست داشتنی گذراندم، تعداد زیادی از حاضرین را زمان زیادی بود ندیده بودم، یکی را که بیش از ده سال. این یکی از دوستان دوران نوجوانی بود و بعدها نسبتی با فامیلهای دورمان پیدا کرد و گهگداری همدیگر را میدیم تا اینکه به لطف داشتن سه فرزند ایشان و درگیریهای کاری من، سالها همدیگر...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 5 شهریور 1395 11:51
اینکه آدم سعی کنه، هرچی خرابی میبینه درست کنه، تو نگاه اول شاید خوب باشه، اما وقتی آمار خرابیها زیاد میشه، وقتی حواست به تواناییها و محدودیتهای خودت نباشه، چیزی که درست نمیشه بماند، خودت میشی عامل خرابی.هی میخواهی درست کنی، هی خرابتر میکنی، اینجاست که میفهمی باید بی خیال خرابیهای دوروبرت باشی، خیلی هنرمندی ویرانیهای...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 1 شهریور 1395 22:18
به دلایل مختلف خصوصی و غیر خصوصی،لقمه صبحانه مرا همسفر اماده میکند، همان اول صبح که با یک دست کامپیوتر را روشن میکنم و با دست دیگر کوچک کوچک لقمه در دهانم میگذارم، پر میشوم از حس خوب بودنش، با ان دست دیگر که ازاد شده، صفحه تلگرام روی دسکتاپ را میاورم و همان اول صبحی تشکری مرمرانه میکنم و صبح بخیری میگویم و میرویم تا...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 1 شهریور 1395 21:54
کافیه ورق تقویم بچرخه و برسه روی اول شهریور، همین اول اولش هم حال مرا جا می آورد اساسی، چنان بوی مهر و پاییز و سرما میپیچد توی سرم ، چنان مست میشم از نزدیک شدن شبهای سرد، چنان لذت دور شدن از گرما و نزدیک شدن نم نم باران شنگولم میکند که حتی سراغ وب خاک گرفته ام هم می آیم. نه اینکه تنبلی کرده باشم، باور بفرمایید در این...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 24 مرداد 1395 23:08
بسیار بسیار خسته و با اخلاق نقطه چینی از سرکار برگشتم، تمام مسیر را به اینکه میخوام برم استخر و بپرم توآب فکر کردم و سعی کردم ذهنم از هرچی کار و غیر کار و غیر استخر هست خالی بشه، شنگولانه کیف استخرم را از توماشین برداشتم و دویدم به سمت ورودی تا چیزی از همین یک ساعت باقی مانده را از دست ندهم، کلی هم قربان صدقه صاحب...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 22 مرداد 1395 23:07
امروز فرصتی شد توی یک جمعی آرزوهای خیلی قدیمی خودمون را تعریف کنیم، میدونید یکی از آرزوهای کودکیهای مشنگانه من چی بود؟ اینکه روزی پیش بیاد که یک خانم شاغل باشم که تمام وقتش بسیااااااااااااار پر باشه، دائم تلفن تو دستش باشه و هی همه صداش میکنند و باهاش کار دارند. از اون خانمهایی که برای تعین هر قراری باید دفترچه...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 20 مرداد 1395 10:01
عزیزی این چند خط را با دیدن آشفتگیهایم گفت: خوش باش و غم مخور که در این درگه فنا هر آنچه می بخوری از خدا بود عشق است و مستی و شراب و ثنا بود هر چه که تو بنگری نی جدا بود بگذر ز عشق غیر از خدا که اوش هر جا که بنگری همه صرف دعا بود خوش باش و چرخ زن به زمانه به هر کجا هر جا که بنگری همه جا ربنا بود *دوست خوب هرکجا باشد،...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 مرداد 1395 22:07
سلام به روی ماهتون شبتون خوش باشه الهی جایتان خالی، از سفر برگشتیم، خوب بود، خیلی خوب بود، اندک دوستان باقی مانده و هجرت نکرده به فرنگ، دور هم جمع بودیم و چقدر خوب بود.اما...فقط اما گرم بودها، خیلی گرم. میدونید یکی از عوارض سفر رفتن چیه؟ اینکه در زمانی که تو سفر باشی و فکر میکنی از عالم وآدم جدا شده ای، عالم و آدم به...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 11 مرداد 1395 10:23
سلام دوستانم صبح نزدیک به ظهر شما بخیر. اینجانب تعطیلات خود را در شیراز آغازیده ام، از گرما و ترافیک و تلفنهای تمام نشدنیه اندک باقی مانده های موجود در کارخانه فاکتور بگیریم، همه چیزش عالی. جایتان خالی. *یک کافه پیدا کرده ام باب میل همسفر و البته خودم، بدون دود، بدون تاریکی، بدون جوانهای رواعصاب و ...یک کافه پر از...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 4 مرداد 1395 23:17
حال و احوال تکراری این روزهای من: *سرکار، روی میزم، سگمیزنه، گربه میرقصه، حداقل پانزده برگ با تاکید مهم_مهم روی میز چسبیده شده، روز به روز هم بیشتر میشوند، ولی انجام نمی شوند. *یک سری نیروی لگدپران زیر دست دارم، که گاهی دلم میخواهد خرخره شان را بجوم، به همین راحتی، جدی جدی دلیل مشنگیهایشان را نمیفهمم، خدا را شکر، نفر...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 1 مرداد 1395 00:43
من یهویی ترین تصمیمات زندگیم را در سخت ترین روزها میگیرم، مثل الان، توی روزهایی که فشار کار نفسم را بریده و تمام وزن کاهش یافته ام از کنار چشمانم برداشت شده،(خیالتان تخت، باقی نواحی سفت و سخت سرجایشان هستند)،برای تغییر فکر و خیالم، از سرویس کارخونه که پیاده شدم، پریدم در اولین درب آرایشگاهی که دیدم، بدون تحقیق، بدون...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 29 تیر 1395 23:09
سلام خسته نباشید، شبتون خوش باشه الهی. کم کم این هفته شلوغ من هم داره تموم میشه، انشالا ۴مرداد. که گذشت،یک کمی از این پیک کاری کم میشه. اتفاق دیروز اشتباه کاری نبود، اشتباه رفتار حرفه ای تو محیط کار بود، آنقدر ازخودم عصبانیم که هنوز بایادآوریش میخوام جیغ بزنم. میدونید چکار کردم؟ جلوی یک آدم احمق، یک آدم بی مسئولیت،...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 28 تیر 1395 11:51
عصبانیم، ناراحتم ، از خودم بیشتر از همه،سرکار اشتباه کردم، بد اشتباه کردم.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 26 تیر 1395 22:39
نمیدونم بهتون چیزی از اصفهان دوستیه خودم گفتم یا نه؟ یا اصلا گفتم که اصفهان به دنیا اومدم و کمی اونجا بزرگ شدم یا نه؟ همینجا بگم که خانه پدری هیچ ربطی به اصفهان نداره و فقط متولد اونجام. خلاصه به دلایل مختلف علاقه و ارادت خاصی به این شهر دارم و البته یک دنیا خاطره خوب، هم از کودکی، هم از دوران دانشجویی. مجموعه مدیران...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 تیر 1395 22:50
یادتونه که عشق و جو آب بازی و استخر بازی بعد از غلبه بر غول آب منرا گرفته؟ ماه رمضون که شروع شد، از اونجاییکه قبل و بعد از افطار جان در آب پریدن نداشتم، استخر بازی هم تعطیل شد و نشان به آن نشان که هنوز هم نتونستم تن به آب برسانم، با خودم قول و قرار یک آخر هفته اب بازی اساسی همراه بهار در خانه پدری دادم اما..، مدیران...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 تیر 1395 19:27
توی محل کارم، همکاری دارم که بسیار جدی و کم حرف هست، تما مدت پشت سیستمش نشسته و انگشتهایش روی کیبورد میچرخه. امروز اتفاقی از صحبت آب و هوا رسیدیم به نقاشی و گوشی موبایلش که در آن عکس تابلوهایش بود، کارش محشر بود، یک آرامش عجیبی تو همه تابلوهایش بود که باعث میشد همه استرست از بین بره و فکر کنی داری زیباترین منظره دنیا...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 19 تیر 1395 23:01
امروز ساعت ده صبح، وقنی خانم همیشه خندان و نازنین و مهربون لیوان جای را جلویم کذاشت، میخواست روی ماهش بماچم، از بس که دلتنگ چنین صحنه ای بودم، خدا میدونه آیا چیزی دلنشینتر از عطر و بوی چای روی میز کار شلوغ و درهم وجود داره یا نه؟هرچند که به لطف ورود مدیرجانمان، لیوان چای همانطور که با التماس به من نگاه میکرد، سرد شد و...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 18 تیر 1395 03:05
سفر ، آنهم از نوع کوتاهش، آنهم با آدم بچه دار، آنهم توی شلوغیهای مریم کلافه کن، آنهم از کلی مدل دیگرش، بیشترین نتیجه اش میشود خستگی شدید، خیلی شدید، به ویژه اگر شما یک آدم بی بچه با شرایط خاص باشید که همینطوری نزده میرقصید و یک چیزهایی گوشه گوشه های دلتان چنگ میزند. همین باعث میشه وقتی به خانه خودتان رسیدید، دوشتان را...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 13 تیر 1395 23:04
سلام علیکم ، احوال شما، خوبین ؟خوشین؟زنده این؟ اینجانب عملا تمام شده ام، تمام تمام، فکر میکنم این ماه رمضان پر غر ترین ماه رمضان عمرم بوده است.پوستم غلفتی کنده شده، یکی نیست که بگوید دخترجان مگه مجبوری؟ خوب روزه نگیر، البته یکی هست، خیلی یکیها هستند، پدرجانمان، همسفرمان، دانه دانه همکارهایمان هر روز میگویند...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 9 تیر 1395 00:38
سی و چند سال اونی که تو تماس تلفنی میگفت:خوب ...کاری نداری؟من برم ، کار دارم، من بودم و مادر هیچ وقت قطع کننده تلفن نبود، حالا یک هفته هست هی کن میزنگم و هی اونیکه میگه کاری نداری مادرک هست. یک چیزی که نمیدونم چیه داره قلقلکم میده، نمیدونم حسودیه، دلتنگیه، شادمانی از خوش بودنشونه یا یک چیز دیگه، هرچی هست آدم دلش...
-
پدر جان و مادر جان در بلاد آنوری
جمعه 4 تیر 1395 18:00
دوروز گذشته را چگونه گذراندم ؟در خواب. شبی که مادرک و پدر را تحویل طیاره دادیم و من دقیقه آخر زمان مجازم به جلسه کارخونه رسیدم پوستم کنده شد، خدا میدونه چطوری سه ساعت را با سردرد و طعم زهرمار دهان توی اون جلسه که همه اش راجع به بحران اقتصادی بود گذراندم. تا ساعت بشه ۵:۱۵مثل یک آدم نیمه بیهوش از اینور به اونور میرفتم و...