سلام
امروز توی جلسه ای هستم که باعث شدن نفرات مقابلم بارها و بارها دست خودشون را فشار بدن، بپیچونند، صداشون بلرزه. دیدن این رفتار برام بسیار بسیار عجیب بود و بد. نمیدونم قبلا هم باعث بروز چنین رفتاری شدم یا نه، شاید تا الان به دستهای کسی نگاه نکرده بودم، شاید هم اصلا اتفاق نیفتاده ، خیلی تلاش کردم، ارتباط در جلسه خشک نباشه، دوستانه باشه، مهربان باشه ، مطلقا برنامه اعمال فشار نداشتم، اما طرف هلی مقابلم بسیار و بسیار مضطرب شدند و عجب حس تهوع آوری بود، فکر میکردم ارتباط مناسبی دارم، فکر میکردم ، چقدر تصور دیگران با تصور خودم متفاوت بود، توی ذهن خودم خیلی گوگولی و مهربان و نازنازی هستم ولی ظاهرا در چشم این عزیزان ترک ، اینطوری نبود.
نکنه جاهای دیگه هم اینقدر من و ظاهر من متفاوت باشیم، با همسرم، با پسرم، مادرم و ...
سلام
کله سحر با چند محصول توی کوله پشتی راه افتادم سمت قسمت آسیایی، همراه با همکار مصری ساکن استامبول، ذهنم خواب و خسته هست و مکالمه فارسی هم سخته چه برسه انگلیسی، اون هم با موضوعات چالشی و سخت. چشمم که به پل دوم و متظره فوق العاده روی بسفر میخوره، تمام حال خوب دنیا سرازیر میشه توی قلبم.دلم میخواد از ماشین پیاده بشم و خیره بشم به منظره بالای پل ، سنگینی کوله، سنگینی کار امروز را یادم میاره،گیج وویج توی ترافیک سنگین کرتکویی میرسیم، استرسم برای جواب غیر قابل محصول زیاد هست و البته عدم توانایی پرسنل جوان و خوشگل اینجا به گفتگوی انگلیسی اعصابم را خرد میکنه، همکار مصری وقت سفارت داره، تا ساعت سه باید اینجا تنها بمونم، مریضهای دیالیزی کم جان و بی رمق جلوی چشمم دراز کشیدند و حتی امکانات ایران برای شروع یک سلام و علیک گرم هم ندارم، یک مرحبا با صدای آهسته میگم و البته که حتی یک کلمه هم از ادامه صحبت آنها را نمیفهمم. در دلم اضطراب موج میزنه و صحبت همکار ایرانی توی گوشم میاد که خرابکاری ایران کافی نبود، حالا باید بین المللی گند بزنیم.
از دلم میگذره که خدایا، خودت به خیر بگذران. یک کتاب کوچولو اوردم، توی فرصت طولانی انتظار ورق بزنم، پسرک کوچولو راذامروژ صبح دیدم و دلم تنگ تر شده، انشالا هفته دیگه میان، دلم بغلش را میخواد و البته بغل همسفر اگر افتخار بدهد. و البته حیاط خونه در از ریحان و فلفل را. و البته آفتابگردان قد کشیده و خیارهای کوچولو را.
ماندنم در ترکیه احتمالا طولانیتر شود و از اونجاییکه مهلت سه ماهه مجوز حضور تمام شده، درگیر کارهای سفارشم و کی جرئت داره این گفتگو را با همسفر باز کنه؟
به همکارانم گفتم اگر جواب ارزیابی خوب نباشه، خودم را یه یک مرگ با شکوه با پرتاب از روی پل دعوت میکنم، اگر هم خوب بود، خبرش را اینجا میگویم.
9:52, خوابم گرفته، دلم دراز کشیدن میخواد توی هوای خنک اینجا. چرا پرستارهای اینجا، اینقدر دمپایی های خوشگل پوشیدن؟آدم دلش میخواد.
14:11 فعلا گروه اول محصولات تست شدند و جواب خوب بود، مردم از شدت استرس.
سلام
روز یکشنبه، بلاخره فرصتی پیش اومد برای تفریح به پارکی نزدیک هتل برم، هرروز در مسیر کارخانه به هتل از روبروی این پارک گذشتم و بلاخره فرصت پیدا شد. تمام زمان حضورم در پارک لذت بردم، از شنا کردن زیر آفتاب ملایم و البته ترشح آدرنالین در اثر سر خوردن توی سرسره های وحشتناک پارک. اینقدر غرق لذت بودم که نفهمیدم دارم چه بلایی سر خودم میارم، یک جوری سوختم، یگ جوری سوختم که توی این چند روز لباس پوشیدن ، شده بزرگترین معضل دنیا , تمام سلولهای پوستم و عمق وجودم درد میکنه، یک جوری به غلط کردن افتادم که تا عمر دارم سراغ پارک روباز نمیرم.
سلام
خدا وکیلی فکرش را هم نمیکردم، روزی،روزگاری این موقع شب، توی کافه، مشغول دیدن فوتبال ترکیه-اطریش باشم، تازه برای ترکیه هم بالا پایین بپرم، اونم با کی؟؟؟آخه یعنی چی؟
فعلا 2-1ترکیه جلو هست، این ده دقیقه هم طاقت بیاره، هورا داره.
هورااااا، بردند، انشالا شنبه شب، بازی با هلند.
سلام
توی ماشین شرکت به طرف کارخانه هستم، روی صندلی جلو نشستم و مات و مبهوت مسیر فوق العاده که راننده جدید داره ما را از اون عبور میده، باغهای اطراف، منظره دریاچه فوق العاده، میوه های سبز رنگ روی درخت، آدمهای محلی در حال عبور، مردهای نشسته کنار دریاچه با قلاب ماهیگیری، این حس را بهت میده که انتهای این راه هرجا باشه، اون کارخانه زشت نیست. یک چیزی از ته قلبم بگم، انگار دارم از وسط خود بهشت عبور میکنم(مسیر کارخانه اشتهارد یادتون هست؟)
ماشین کارخانه یک بنز لوکس هست، با آب و رنگ فراوان، اونقدر لوکس که من حتی کارایی نصف جنگولکهای اونجا نمیدونم، سرامیک کف ماشین برق میزنه، ظرف پذیرایی گیجم میکنه.
هتل رزرو شده، گرانتر از تمام هتلهای زندگیم بوده، قیمت هرشب اتاق هتل با بخش زیادی از بودجه سفرهای من برابری میکنه.
با آدمهایی کار میکنم که در شرایط عادی اصلا ممکن نبود بل اونها سر یک میز غذا حضور پیدا کنم،
همه چیز خیلی خیلی فراتر از رویاهای نوجوانیم هست اما..
ایکاش به آرزوهامون تو موقع خودش برسیم و حواسمون باشه چی آرزو میکنیم.
*پسرکم برام وویس گذاشته، مردم برای کلمه اش، برای محبت فوق العادش.
**فرصت حضور در برنامه الیاس را داشتم، فوق العاده بود، فوق العاده.