سلام
تو مسیر کوتاهم از درب خانه تا ماشین شرکت ، چشمم میخوره به قرص کامل ماه که کمی نور به فضای تاریک اطراف داره، خروس عزیزی هم آواز سرداده و از دلم میگذره کاش پسرکم هم بود تا صدای خروس را میشنید و دنبالش میرفت.
این مسیر حدود یک دقیقه ،تنها خلوت شبانه روز من هست و فوق العاده دوستش دارم. توی همین زمان کم با خودم فکر میکنم،قول و قرار میگذارم، به قولهای انجام نداده دیروز فکر میکنم و تمام.
تلاش میکنم یک تراپیست خوب پیدا کنم، یکجورایی دارم غرق میشم توی حس غم و البته خشم زیاد. متاسفانه جسمم هم زیاد درگیر شده و الان مطلقا کسیو ندارم که فقط بتونم کلمه ای از حسهای منفی درونم باهاش حرف بزنم و کمک بخوام برای نجات خودم. تنها جای اعلام همین صفحه مجازی هست و کلماتی که توی اون نوشته میشن.
سلام
پسرکم یک خونه با بالشهای رنگی ساخته و اصرار داره همراه او توی خونه خوراکی غیر مفید بخوریم ، کمی خوراکی میخوریم ، فیلم میبینیم و آرام آرام توی بغلم قرار میگیره.
کمی بعد بلند میشه و کتابش را میاره که پدرش بخونه، چند لحظه میگذره و بعد اعلام میکنه خودش میخواد کتاب را بخونه ، شروع به خواندن میکنه و داستان را میسازه، میگه و میگه و من در دلم ضعف میکنم از بیانش، از بودنش و از آرامشی که دارد.
سلام
برادر همسفر علاقه بسیار زیادی به معین داره، زیاد که میگم یعنی خیلی زیاد، محال هست شما در ماشین ایشان بنشینید و چیزی غیر از معین پخش بشه. تنها انگیزه سفر ایشون هم به بیرون از ایران صرفا حضور در کنسرت ایشان هست و اصلا برنامه های سفر طبق برنامه کنسرت چیده میشه برای خانواده ایشان.
برادرکم از بین تمام نوشیدنیهای مجاز و غیر مجاز علاقه بسیار زیادی به عصاره جو (آ،ب،ج،و)دارد.
جمله تکراری که پسرک ما دایم از عمو جان و دایی جان خودمیشنون چیه؟
عمو:خدایا ، معین را سالم و سرحال نگهدار و سالها بخونه تا من نیما را به کنسرت ببرم دوتایی.
دایی: نیما تو فقط ۱۶ساله شو، من بزرگترین آرزوم اینه که با تو برم بیرون و آ،ب، ج،و بزنیم دوتایی.
هردو بزرگوار تنها چیزی که در نظر نمیگیرند نظر پدر و مادر نیما هست.
هردو بزرگوار تاکید زیادی روی دوتایی بیرون رفتن دارند.
سلام
پسرکم روزهای شنبه کتاب از کتابخانه مهدکودک به امانت تحویل میگیرد به مدت یک هفته. کتابهای مهد فوق العاده با سلیقه و هدفمند توسط مدیر نازنین مهد تهیه شدند، دونه دونه کتابها برای من جالب هستند. این هفته کتابی آورده بود با عنوان آغوش گرم آدم برفی. من چون سلیقه مدیر مهد را دوست دارم، غیر از متن کتاب تمام زیر و روی کتاب را میخوانم. این کتاب یکی از زیباترین تقویمهایب که تا حالا دیده ام را نوشته بود، عشق کردم با سلیقه نویسنده.
تقدیم به سارا ملک یاری و گیسویش که تا ابد دوستشان دارم
روزی روزگاری در ایام خیلی جوانی، بنده خدایی به مویم قسمخورد، الان نه از او خبری هست نه از حس و حال آن زمان، اما شیرینی شنیدن چنین قسمی تا ابد کنار گوشم ماند.
سلام
خانه پدری هستم و خدا میدونه وارد شدن به این خونه، وقتی زنگمیزنم و کسی نیست که در را باز کنه،وقتب کسی نیست توی راه پله ها بیاد و از اون بالا قربان صدقه پسرکم و خودم برود و کسی نیست که تمام آنچه من دوست دارم، همسفر و پسرکم دوست دارد پخته باشد، مثل وارد شدن به خود جهنم هست.
خدا را شکر مادرکم کمی بهتر شده و از درد بی امان دستش که بگذریم و از کمر درد شدیدکه بگذریم ، روزگار را راحتتر میگذارند.
پدر کلافه و سردرگم دورش میچرخد، بالش پشت کمرش را جابجا میکند،نفس عمیق میکشد و باز دوباره به پتویی، به لبه تخت به چیزی ور میرود.
الهی که خدا برای هم حفظشان کند که علی رغم جنگ و جدلهای فراوان ایام جوانی، الان لحظه ها را برای هم میگذرانند.
خدا رفتگان شما را بیامرزد و سایه ماندگان را بالای سرتان نگهدارد .
*دوستان جدید منزل من، از حضور مهربانتان، از کامنت های پر از لطفتان سپاسگزارم ، ممنون از بودنتان، ممنون از جلال بودنتان