سلام
شبتون خوش باشه الهی.
بعد از یک هفته شلوغ و پرکار و پیچیده، امشب به لطف زود خوابیدن پسرک، فرصتی طلایی پیش اومد برای کارهای مورد علاقه خودم. گمی کتاب خوندم و کمی بازی کردم و مختصری آشپزی و حالا هم که در خدمت اینجا.
مراسم های مادربزرگ تقریبا همانطور که میل خودش و فرزندانش بود برگذار شد، میگویم تقریبا، چون بزرگوار عجیب و غریب به تشریفات علاقمند بود و بودجه محدود این روزها در مقایسه با هزینه های فوق العاده بالا، اجازه خیلی از مانورها را نمیده .
پر رابطه با خرید قبر، خیلی با پدر و عموها بحث کردم، نرفت میخ آهنین در سنگ و هزینه 200 تومانی قبر، توجیح کرد که در هیچ مورد دیگری نظر ندهم، چون اونها کار خودشون را میکنند.
یکی از چیزهایی که بعد از مرگ ادمها آزارم میده، به جا موندن وسایل شون، به ویژه وسایل مورد علاقه شان هست. مامان بزرگم که همه به درخواست خودش، مامان صدایش میکردند، شدیدا روی چیدمان خونه حساس بود، یکسری دکوریهای ویژه خودش داشت، کافی بود از کنارشون رد بشی، قشقرق به پا میکرد.
حتی درخت بزرگ و بلند توی باغچه سر جای خودش هست، مثل تمام ظرف های توی کابینت
روحشون شاد رفتن سخته و رفتن مادربزرگها غم انگیزه تسلیت میگم مرمر جان
سلام ممنون از شما، بله رفتن سخت و تلخه و رفتن آدمهای خاطره ساز زندگیمون، سختتر و تلختر
مریم جان من هم باید بیام در این موردها بنویسم. خیلی نیاز به برون ریزی دارم. یکسری فکرها مثل خوره تو ذهنم هست که نمیتونم هیچ کاریشون بکنم.
امیدوارم وسایل مادربزرگ جوری استفاده بشوند که لذت و شادی برای همه تون بهمراه داشته باشه.
اگر نوشتن، ذهنت را آرام میکنه حتما بنویس.
توزیع وسایلشان خیلی تلخه، خیلی زیاد.
خاطراتشون
خاطراتشون خیلی قویتر میاد تو ذهن ادم