مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

بلاخره آرامش به خانه ام برگشت، روزهای خلوت و تنهایی خیلی زیاد نبود، اما همین کمش هم طولانی بود، تمرین بود،‌یادآوری بود.

*همسفر جوگیر سه روز نبوده، از دیشب که پا به خانه گذاشته چنان کانال لهجه اش عوض شده که انگار یکی رفته،دیگری برگشته.

**اینجا میگویم که به همسفر نگویم، دیشب توراه فرودگاه سکتههههه کردم، تجربه عجیبی بود، باعث شد کمی در میل و علاقه ام به یک سفر تنهاآنهتجدید نتظر کنم و بیشتر فکر کنم.اما دیدنتش برای ساعتی زودتر، به جای منتظر ماندن در خانه به حس کردن آنهمه ترس می ارزید.

***یک ساعت تو سالن ورودی، جایی که بارها و بارها تو از آن گذشتی، تجربه ای بود.

نظرات 2 + ارسال نظر
سرن سه‌شنبه 4 اسفند 1394 ساعت 00:25 http://serendarsokoot.blogsky.com/

چشم شما روشن!
ایشالا سفرهای بعد دوتایی به خوشی برید!

ممنون عزیزم، انشالا.

سهیلا دوشنبه 3 اسفند 1394 ساعت 10:48 http://nanehadi.blogsky.com

راحت رفتی فرودگاه؟منم همیشه تو ذهنم یه سفر تنهایی دارم.اما ترسناکه.وقتی تو خونه تنها میمونم میفهمم.فک کن تازه تو خونه.یه جای غریب و تنهایی.

آره عزیزم، خیلی مسیر سرراستی بود، فقط فوق العاده خلوت و تاریک بود، اما تجربش خوب بود.
سفر تنهایی را لازم دارم و یک روزی انجامش میدم اما احتمالا با ماشین نه، متاسفانه هنوز زیادن کسانی که با دیدن خانمها پشت فرمون، اونهم تا بیابان و جاده دوست دارند مردم آزاری کنند.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.