مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

شبتون به خیر باشه

سلام به روی ماهتون

جانم برایتان بگوید تا همین حالا که چندین دهه از عمر مبارک بنده میگذرد، هیچ موقع نشده بود که حدس بزنم ممکن است روزی روزگاری بشوم دلیل اینکه دیگکران نخواهند درس بخوانند، دیگران کی هست؟خواهرزاده جان تپلکمان، بهار جان در جواب اصرارهای مادرجانش برای اینکه بیشتر دقت کند و بیشتر حرف خاله پیش دبستانی را گوش کند  و‌خلاصه بیشتر درس بخواند تا مجبور نباشد در آینده مثل بعضی آدمهای دیگه در کنار خیابان آجر بالا بیاندازد فرموده، *اهههههه نمیخوام مثل خاله بشم. -خوب چرا؟ *خاله ساستی بلند(همان ماشینهای هزارماشالا که به زبان کودکانه ساستی بلند میگویدش)نداره، مگه خاله درس نخونده؟ من دلم ساستی بلند میخواد، درس نمیخونم.

آقا ما را میگویید همچین دلمان سوخت، آخه بچه جان، از میان تمام داشته های ما تو‌باید دست بگذاری روی این نداشته؟ بعدش هم ورپریده، آخه در سن پنج سالگی چطوری فهمیدی دلیل ساستی بلند نداشتن خاله درس خواندنه؟ حالا شما بفرمایید چطور میشود کمی، فقط کمی ذهن مادیگرای این وروجک عاشق ساستی بلند را که اصلا هم ماشین خاله(همان پراید فلک زده که قبلا اشاره کردم)دوست ندارد به سمت علم‌دوستی هدایت کرد؟

*اینجانب به خودم قول دادم که دیگر به هیچ خواننده ای علاقمند نشوم تا طرف یکجورایی از صحنه خواندن حذف نشود، مدتها منتظر همای بودم، خرداد ماه که شنیدم کنسرت دارد از جا پریده تا بلیطش را تهیه کنم که به حول و قوه الهی همه کنسرتها کنسل شد، در لیست علاقمندیهایمان  سالار عقیلی را در ردیفهای آخر گذاشته بودیم،چرا که خیالمان تخت بود  که طرف خواننده تلویزیونی هست و‌حالا حالا فرصت برای دیدنش هست و فعلا آنها را ببینیم که احتمال ممنوعیتشان زیاد هست، الحمدالله که ایشان هم فعلا ممنوعه شدند و ما ماندیم و‌حوضمان،در همین راستا ما دیگر به هییییییچ خواننده درسیت و‌حسابی علاقمند نیستیم، خیلی هم از صدای داغونشان بیزاریم، ترجیحمان هم برای تفریح صرفا دبدن جنگولکهایی است که با شلوارهای پاره پاره بالا پایین میروند و صداهایشان ساخته شده ماشین است و اصلا ما برایشان میمیریم.

*مدتی است که به درخواست برادرجان ما هرچند روز یکبار به خانواده ای در گوشه کنار مملکت زنگ میزنیم و‌میگوییم، سلام ، آقا یا خانم فلانی؟ما از طرف فرزند شما ، برادر شما، نمیدانم، خلاصه یک‌کسی از شما زنگ میزنم، ایشان به خاک پاک هیتلر رسبده و حالش خوب ایت و نگران نباشید، انشالا به زودی بهتان میزنگد، اینکه چرا برادرک ما در کمپین حمایت از پناهندگان است بماند، اینکه آلمان دارد کرور کرور پناهنده میگکیرد هم بماند، اینکه سوریایی و عراقی آواره و در به در هم شده اند بماند، نمیخواهم شعار وطن پرستی و ملی گرایی اینها بدهم اما خدا وکیلی اوضاع اینقدر خراب است که به هررررر طریقی، با هزار جور خطر به جان خریدن برویم آنطرف، یعنی ماهم مثل آن فلک زده های افغانی و سوریایی و....اینقدر در ناامنی غوطه وریم که باید دل به دریا بزنیم و از این طر ف و آنطرف با زن و بچه با قایق و اسب و الاغ و قاچاقی برویم و ماهها در کمپ پناهنده ها بمانیم و‌آنقدر در مضیقه باشیم که نتوانیم حتی تماسی با خانواده چشم به راهمان داشته باشیم؟ به خداوندی خدا، داستانهایی این مدت از آنطرف شنیدم که مغزم سوت میکشد، خوب میخواهید بروید تلاش کنید درست و‌حسابی بروید، چرا اینطوری؟اگر سواد کافی ندارید، اگر توان مالی کافی ندارید، اگرقرار است سالها آنطرف در مضیقه زندگی کنید ، خوب چیرا از دست دادید و به چی رسیدید؟ فقط بر ایم سواله، همین.

**گاهی تنها دارایی آدم،تنها توانایی آدم فرستادن حس و‌حال مثبته، داشتن دعاهای خوبه، آرزو‌ کردن آرزوهای قشنگه.الهی که...

نظرات 2 + ارسال نظر
عمو چهارشنبه 7 بهمن 1394 ساعت 14:18

1- دم خواهر زاده تان گرم ... مانده ام پسر من چه بار من خواهد کرد چند سال دیگر ... والا
2- کاش در صحنه سیاست هم از چند نفر خوشتان می آمد شاید حذف می شدند از این صحنه ... والا
3- من هم درک نمی کنم این بندگان خدا چرا حاضر می شوند به هر قیمتی خاک ایران را ترک کنند ... حالا سوریه و عراق جنگ است ...

عمو دنبال جواب باش، این وروجکها تمام وجود آدم را به چالش میکشند،
والا ما قبلا خرابکاریهایمان را در عالم سیاست کردیم، نمیبینید هیچکسی نمانده، یک زمانی عجیب احمد زید آبادی و مهاجرانی را دوست داشتم، حالا کجان؟؟؟
اکثرا با بچه کوچک و‌خانواده هستند، حتی بسیاری از اونها کلامی انگلیسی بلد نیستند، آلمانی که پیشکش، حتی ذره ای مقدمات اولیه را آماده نکردند، صرفا با سر رفتند تو‌چاه.

سهیلا چهارشنبه 7 بهمن 1394 ساعت 09:23 http://nanehadi.blogsky.com

منم همین فکرو میکنم.مهاجرت در صورتیه که چیزایی که بدست میاری بیشتر باشه.نمیدونم مگه چند سال قراره زندگی کنیم

والا چجی بگم بانو وقتی صدای پدر مادر بعضیهاشون را از پشت تلفن میشنوم که با گریه و زاری و التماس اطلاعات بیشتری از بچشون میخوان جگرم آتیش میگیره که آخه چرا؟

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.