مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

خاطرات شمال محاله یادم بره...

سلام سلام سلام

بلاخره تونستم بیام اینجا، راستش چون چند روز از هیجانهای سفر گذشته بود حسهای نوشتنم پریده بود اما با دیدن اخبار دوباره اون حس اون اتفاقها تازه شد.

روز یکشنبه  با خروجپاز منزل مادر همسفر، همسفر پیشنهاد داد چون فرصت کافی داریم به جای مسییر خسته کننده همیشگی از جاده شمال به سمت کرج راه بیافتیم و بنده هم شادمانه از پیشنهادش استقبال کردم، به دلیل مشغله چند روز گذشته ما از دنیای نت و اخبار کاملا بیخبر بودیم و اصلا نمیدونستیم وضعیت هوا چطوره، خوشبینانه هوای گرم تابستانی را میدیدیم و بیخبر از همه جا وارد جاده شدیم. مسیر پرپیچ و خم زیبا و خنک بود تا  اینکه کم کم هوا تاریک شد و نم نم باران هم شروع شد، با ورودمون به محدوده جنکل گلستان شدت باران آنقدر زیاد شد که بیشتر از ماشین سواری حس قایقرانی  داشتیم، بی توقف یکسره تا گرگان آمدیم، به دلیل بارش شدید تصمیم گرفتیم بی خیال گشت و گذار شویم و یکسره تا تهران بیاییم، اما چون خوابمان گرفته بود قرار شد ساعتی استراحت کنیم و بعد راه بیافتیم که این یک ساعت با خواب ماندن ما تبدیل شد به چند ساعت و البته که باعث جا ماندن ما از جاده چالوس هم شد.صبح که بیدار شدیم هوا فوق العاده بود، کم کم به سمت سیاری رفتیم و آنجا خیلی اتفاقی یکی از دوستانمان را دیدیم، بعد از صرف صبحانه ، با تماس پدر از بسته شدن جاده چالوس خبردار شدیم و البته کمی هم به جان همسفر نق زدم که به خاطر خواب ماندن عبور از این جاده را از دست دادیم و البته که تصورمان این بود که به خاطر شلوغی جاده بسته شده، از سیلاب وریزش کوه همچنان بیخبر بودیم، در آستانه حرکت به سمت جاده فیروزکوه دوستی تماس کرفت و لز بسته شدن این جاده هم خبر داد، کم کم احساس خطر کردیم، مگه چه خبره که همه جا بسته شده،در منزل دوستمان با استفاده ازنت تازه فهمیدیم که بلهههههه،همه چیز به هم پیچیده، متاسفانه نه اخبار سایتها به روزمیشد و نه تلفن زاهداری جوابگو بود، بعد از چند ساعت تماس گرفتن بلاخره راهداری جواب داد که فیروزکوه باز شده و با تاکید هم گفت که ترافیک روان است. بااعتماد به تلفن راهداری به سمت قائمشهر رفتیم و وقتیدر ترافیک ورودیه جاده گیر افتادیم  تازه فهمیدیم پلیس ورود به جاده را بسته  و ‌آنجابود که تازه جهنم واقعی را دیدیم، خدا میدونه چندتا ماشین سرگردان و عصبی اونجا بودند، باپلیسایی روبروبودن که هیچ جوابی نمیدادند، با بدترین لحن فقط تهدید به جریمه نویسی میکردند و میگفتندمتفرق بشین، خوب کجامتفرق بشیم؟ وقتی راهداری میگه راه بازه چرا شما راه را بستین؟

آدمهایی که اونجا بودن آنقدر خسته وعصبانی بودند که آمادگی برای هر نوع  درگیری را داشتند و خدا میدونه که چند نفر بیخود و بیجهت با همدرگیر میشدند، همسفر سعی کرداز اونجا فاصله بگیره، با راهنمایی افراد محلی تونستیم از منطقه دیگری واردجاده بشویم و تازه بیافتیم توی ترافیک ده ساعته این جاده.

میدونید چی منرا بیشتر از همه چیز اذیت میکنه؟اینکه وقتی بحرانی پیش میاد هیییییییچ کس احساس وظیفه نمیکنه که باید جوابگوی مسافران درراه مانده ای که از اخبار واقعی هم به دور هستند و صرفا بر اساس شایعات تصمیمگیری میکنند باشه، هیچ کس فکرنمیکنه باید حداقل این مردم راآروم کنه، خدا میدونه چندتا ماشین همراه با خانواده، با بچه کوچک بین جاده های مختلف سرگردان بودند تا راهی به سمت خونه پیدا کنند، هیچ کس فکر نمیکنه حداقل امکاناتی برای این آدمهایی که تو شهر غریب گیر افتادندو همینطوری بین ورودیهای مختلف جاده ها میچرخند فراهم کنه تاحداقل بتونندچند ساعت یکجاآروم بگیرند.

*تو مسیربرگشت آنقدر هیجان پیش آمد که انگار خود سفرمشهد مربوط به روزها قبل بوده، جایتان خالی، آنجا هم سفر خوبی بود، من عاشق فروشگاههای مشهد هستم.

*سپیده مشهدی را نتوانستم ببینم، فقط شنیدمش و البته با توجه به حجم بالای لهجه مشهدی که من شنیده بودمباید بگویم ایشان اصلا لهجه نداشتند، تهمت نزنید.

نظرات 3 + ارسال نظر
اف شنبه 3 مرداد 1394 ساعت 10:06

خدارو شکر به سلامت رسیدین
خیلی وحشتناک بود!
ینی خدا رحم کرد چند ساعت خوابیدید مریم وگرنه اون ساعت توی جاده چالوس بودید حتما
خدا همیشه جای شکرش رو باقی می ذاره

در مورد راهداری و اینها که چیزی نمی شه گفت
همه چیز این مملکت ایراد داره
از شرکت های جز خودمون بگیر تا به بالا
هیچ وقت تشویقی وجود نداشته و نداره
همیشه ارعاب و تنبیه
انگار مردم بهشون بدهکارن که اونا این شغل رو انتخاب کردن!

و اما مورد آخر ، سپیده لهجه داره شدیـــــد
فک کنم بعد از اینکه دماغ و کوبید و دوباره ساخت ، لهجه شم عمل کرده باشه

افی خیلی بده یک جایی گیر کنی که هیییییییچ کس جوابی نمیده، آنقدر راحت آمار کشته میدهند که انگار آمار پشه هایی را میدهند که شب پیش کشتند.بگذریم.
ببینم من از پیش خانواده همسفر با یک عالللللم لهجه زنگ زدم به سپیده، خوب پیش اونا این طفلی با دماغ عمل کرده و صورت به قول خودش حغد تنها چیزی که نداشت لهجه بود.

سپیده مشهدی جمعه 2 مرداد 1394 ساعت 11:24

گویا کامنت دیشب من ارسال نشده
خب....دوباره از اول شروع میکنیم
1
2
3

درودددددددددددددددددددددددددد به مریمک عزیزممممممم
خوشحالم به سلامت رسیدین

من عاشق فروشگاه های تهران هستم

خودت دیگه شاهد بودی مریم
دیدی چطور به دختر مردم تهمت زدن؟
دیدی چطور با احساسات دختر مردم بازی کردن؟
دیدی چطور رو دختر مردم اسم گذاشتن؟

گویا همینطوره.
سلاااااام به دخترک دماغ قشنگ و خوش صدا و مشهدی.کلا فروشگاه بازی حس خوبی داره، هرکجا میخواد باشه.
همه اینهایی که گفتی دیدم،سعی میکنم توجیهشون کنم.

سلام مریم خانوم خوبی

معرفی و دعوت به همکاری در تالار گفتمان ایرانیان

با عضویت در انجمن می توانید از همه ی امکانات انجمن استفاده کنید.
موضوعات دلخواه خودتونو ارسال و با دوستان خود به تبادل نظر بپردازید.
و یا پیشنهاد بخش جدیدی رو داده و خودتون مدیریت اون بخش رو به عهده بگیرید.
با فعالیت خوب خودتون مدیریت بخشی از انجمن را به عهده بگیرید:)
اگه ممکن بود ما رو هم لینک کنید.[لبخند]
به دوستان خودتون هم خبر بدید
با ورود به انجمن
به مطالب پاسخ بدید، دوستای خودت و سایر کاربرها هم میان و جواب میدن:)

پیشاپیش به انجمن خوش اومدید...

تالار گفتمان ایرانیان www.forum.ofpersia.ir

سلام، ممنون.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.