مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

دهه ف ج ر

سلام 

خیلی اتفاقی شی گذشته متوجه تاریخ بهمن ماه شدم، خدای من ، 12 بهمن، مگه میشه؟ یک زمانی این دوره چقدر من درگیر بودم، از روزهایی قیل دنبال بلیط جشنواره بودم، چقدر هیجان روز باز شدن سایت را داشتم، کدوم سینما جای خالی میده، چقدر اون سالی که برای اولین‌بار چارسو درگیر برگذاری جشنواره شد، دوست داشتم، چه انرژی داشتم، ده شب از کرج بری چارسو،برگردی،  صبح بری سرکار و...

خیلی دنبال اون مریم توی وجودم می‌گردم، احتمالا پیداش نکنم، هرچند شاید چند سال دیگه از خودم بپرسم من واقعا چطوری ماهها، رفتم و برگشتم به ترکیه؟

اگر هنوز هم با هیجان‌های مثل جشنواره حالتون خوب میشه، چه خوب، امیدوارم حالش را ببرید.

فعلا


سلام 

حال و احوالتون؟ انشالا که سلامتی و سلامتی و سلامتی مهمان وجودتون باشه.

ده روزی ایران بودم، تولد پسرک را بله تاخیر برگذار کردم، خدا را شکر خواهرک که حسابی انرژی داره برای این کارها، رنگ و لعاب تولد پسرکم را بالا برد، یک رسم ثابت در همه مهمانی‌ها ی من وجود داره، در پایان مهمانی‌ همه از خواهرک تشکر فراوان دارند برای تهیه غذاها;)

پسرک دوست داشت تولدش در خانه بازی باشه و تمام دوستان ومهدکودکش حضور داشته باشند، تلاش کردم همانی بشود که می‌خواهد و وقتی خسته از جنب و جوش فراوان و البته شادمان از هدیه های فراوانتر، سوار ماشین شد، در کنار لبخند کمرنگ همسفر، حس کردم تولد آنچه باید ، بود. 

در برگشت به کار، برایم منزلی تهیه کردند، نمیگم راحت‌تر از هتل هست اما واقعا حدود 9 ماه زندگی در هتل، آنهم هتل پنج ستاره،  شدیدا خسته ام کرده بود. منزل جدید کوچک هست و خدا را شکر همه امکانات را دارد البته که مسئولیتم زیاد شده.

توی چند روزی که ایران بودم با چندتا مامان از مهدکودک پسرم آشنا شدم، مدتها اینقدر غرق در زندگی خودم بودم که یادم می‌رفت گاهی ادمها میتونند چقدر چالش داشته باشند، نه چالشی معمولی، خیلی سخت و سخت.نمیخوام با دیدن شرایط سخت بقیه بگم خدا را شکر ، اما گاهی تلنگر لازم هست، الهی که همیشه و همیشه سلامتی و حال خوب مهمان دلتون باشه. 

موقع برگشت به فرودگاه، زمانیکه در آغوش همسفر بودم، احساس کردم چقدر دلتنگم، چقدر دلتنگم .

فعلا