سلام
حال و احوالتون؟ انشالا که سلامتی و سلامتی و سلامتی مهمان وجودتون باشه.
ده روزی ایران بودم، تولد پسرک را بله تاخیر برگذار کردم، خدا را شکر خواهرک که حسابی انرژی داره برای این کارها، رنگ و لعاب تولد پسرکم را بالا برد، یک رسم ثابت در همه مهمانیها ی من وجود داره، در پایان مهمانی همه از خواهرک تشکر فراوان دارند برای تهیه غذاها;)
پسرک دوست داشت تولدش در خانه بازی باشه و تمام دوستان ومهدکودکش حضور داشته باشند، تلاش کردم همانی بشود که میخواهد و وقتی خسته از جنب و جوش فراوان و البته شادمان از هدیه های فراوانتر، سوار ماشین شد، در کنار لبخند کمرنگ همسفر، حس کردم تولد آنچه باید ، بود.
در برگشت به کار، برایم منزلی تهیه کردند، نمیگم راحتتر از هتل هست اما واقعا حدود 9 ماه زندگی در هتل، آنهم هتل پنج ستاره، شدیدا خسته ام کرده بود. منزل جدید کوچک هست و خدا را شکر همه امکانات را دارد البته که مسئولیتم زیاد شده.
توی چند روزی که ایران بودم با چندتا مامان از مهدکودک پسرم آشنا شدم، مدتها اینقدر غرق در زندگی خودم بودم که یادم میرفت گاهی ادمها میتونند چقدر چالش داشته باشند، نه چالشی معمولی، خیلی سخت و سخت.نمیخوام با دیدن شرایط سخت بقیه بگم خدا را شکر ، اما گاهی تلنگر لازم هست، الهی که همیشه و همیشه سلامتی و حال خوب مهمان دلتون باشه.
موقع برگشت به فرودگاه، زمانیکه در آغوش همسفر بودم، احساس کردم چقدر دلتنگم، چقدر دلتنگم .
فعلا
تولد پسر جان تان مبارک تان باد عزیزم.خانه نقلی خوشگلت مبارک.
ممنون رضوان مهربان
مریم چرا. دلم برای اون روزهایی که انگار یه قرن ازش گذشته تنگه
روزهایی که می دویدیم به مقصد برسن
گیر کردیم تو حال خوب گذشته و بیرون نمیآییم، من هنوز حالم با خاطرات دانشجویی خوب میشه.
خیلی دویدیم غافل از اینکه مقصدی نیست، هر لحظه خودش مقصد هست.