مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

سلام

از 8 صبح تا خود 17:30 توی جلسه بودم، پر از حس بد ، دوتا آرامبخش خوردم تا دووم بیارم . 

ساعت 19 ادامه جلسه توی هتل شروع میشه و اصل قضیه (همان موضوع آزاد دهنده من)شروع میشه. از ته دلم دارم دعا میکنم آروم بگیرم، همه چیز را همینطوری قبول کنم. 

میدونید حسرت چی را دارم؟اون زماتی که همسفر گوش،شنوا بود، گوش میکرد، آرومم میکرد، راه را نشانم می‌داد. تو این حال مزخرف،  مغزم کار نمیکنه. دلم یک خواب راحت میخواد، بدون قرص، بدون طپش قلب، با حال خوب.

20:40

فکر میکنم دوتا قرصی که خوردم ، عجیب اثر کرده،  یک جور عجیبی کند شدم،همه حرفها از ذهنم میگذره ولی اذیتم نمیکنه،  با خودکار مشکی روی گوشه دستم یک ماه و ستاره کشیدم، یک نقطه ارامبخش، مثلا به جای دستی که باید کنارت باشه و فشار بده، با انگشتم روی این نقاشی میکشم و سعی میکنم روی ترکیب ماه و ستاره تمرکز کنم، با خودم قرار میگذرم  یک روزی همین نزدیکی،  این ماه و ستاره را تاتو کنم، همین نقطه، همین قسمت، تا ابد یادم بمونه چکار کردم با خودم.

بشه یک نقطه مقدس که شبی مثل امشب  چقدر نگاهش کردم، چقدر فشارش دادم تا کمکم کنه، تا بگذره این شب جهنمی.

(چقدر کوچک و حقیرم توی خودم، چقدر میتونم تهوع آور و بی ارزش باشم درون خودم، خدایا، خدای خودم کمکم کن، بگذره)


*21:40

کبوتر دلم از لب بوم دلت نمیپره...

*23:20 دعایی شنیدم جایی،  که می‌گفت خدایا منرا لحظه ای به خودم واگذار نکن،  لحظه ای منرا رها نکن. ایکاش که بشنوی در هر لحظه.

نظرات 1 + ارسال نظر
پت چهارشنبه 20 تیر 1403 ساعت 20:36

امکانش رو دارید قبل از خواب و بعد از جلسه یه خرده شنا کنید؟ روح و جسمتون ‌رو ‌شاید آروم کنه؟

استخر تا ساعت 10 باز هست توی هتل و جلسه تا 12، دوش میگیرم اما چیز بیشتری لازم هست.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.