مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

Ilyas Yalçıntaş

سلام

توی ماشین شرکت به طرف کارخانه هستم، روی صندلی جلو نشستم و مات و مبهوت مسیر فوق العاده که راننده جدید داره ما را از اون عبور میده، باغهای اطراف، منظره دریاچه فوق العاده، میوه های سبز رنگ روی درخت، آدم‌های محلی در حال عبور، مردهای نشسته کنار دریاچه با قلاب ماهیگیری،  این حس را بهت میده که انتهای این راه هرجا باشه،  اون کارخانه زشت نیست. یک چیزی از ته قلبم بگم، انگار دارم از وسط خود بهشت عبور میکنم(مسیر کارخانه اشتهارد یادتون هست؟)

ماشین کارخانه یک بنز لوکس هست،  با آب و رنگ فراوان، اونقدر لوکس که من حتی کارایی نصف جنگولکهای اونجا نمیدونم، سرامیک کف ماشین برق میزنه، ظرف پذیرایی گیجم میکنه.

هتل رزرو شده، گران‌تر از تمام هتل‌های زندگیم بوده، قیمت هرشب اتاق هتل با بخش زیادی از بودجه سفرهای من برابری میکنه.

با آدمهایی کار میکنم که در شرایط عادی اصلا ممکن نبود بل اونها سر یک میز غذا حضور پیدا کنم، 

همه چیز خیلی خیلی فراتر از رویاهای نوجوانیم هست اما..

ایکاش به آرزوهامون تو موقع خودش برسیم و حواسمون باشه چی آرزو میکنیم.

*پسرکم برام وویس گذاشته، مردم برای کلمه اش، برای محبت فوق العادش.

**فرصت حضور در برنامه الیاس را داشتم،  فوق العاده بود، فوق العاده.

نظرات 2 + ارسال نظر
سوگند یکشنبه 10 تیر 1403 ساعت 08:12

از خودت راضی باش دخترجان ، چقدر سخت می گیری به خودت … قطعا به خاطر توانایی های بیشمارت در این مسیر و این جایگاه هستی … با همه محدودیت ها و تبعیض های جنسیتی در محیط های کاری مردانه ما ، الان عالی هستی … شاید الان توازن کاری و خانوادگی بالانس نباشه اما تو داری موقعیت جدیدی رو تجربه می کنی که اگه یکم بگذره قطعا جا می افتی … همیشه بدرخشی

پت جمعه 8 تیر 1403 ساعت 14:23

چه خوب و قشنگ
فکر میکنید شدنی بود تو اون سن وسال به اینجا برسید؟ شاید زمانش همینه؟
نیما که ندیده عشقهههه

قطعا تو حال و هوای اون سالها اصلا امکان رسیدن به این آرزوها نبود اما شاید بهتر بود اون زمان کمی صحیح‌تر و آگاهتر هدف گذاری میکردم.
نیمای نازنین من

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.